وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

"من"هایی که زاییده‌ایم... (باز نشر)

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ب.ظ
یک روز، دوستی از من پرسید: "چرا اینقدر نوشتن از خودت و خواندن ِ دیگران را دوست داری؟" و من فوراً جواب دادم که "چون آدم‌ها را از نوشته‌هایشان می‌شود شناخت، نوشته‌ها از درون می‌آیند و کاملاً خالص و بی‌آرایشند"!
بعدها و در مرور ِ زمان، آن دوست رفت، یعنی خودم خواستم که برود، یک‌روز یک‌هو تصمیم گرفتم که در روابطم تجدید ِ نظر کنم و او دیگر نباشد، آدم‌هایی که باعث می‌شوند من خودم نباشم را اصلا دوست ندارم، و او می‌خواست که من خودم نباشم، در گیر و دار ِ تجربه‌ی یک عشق ِ عمیق بود که بهش گفتم: "همیشه می‌تونی روی کمک من حساب کنی" و بعد لبخند زده بودم و شماره‌اش را پاک کرده بودم، خودش هم فهمید که دیگر "دوست" نیست، تبدیل شده است به یک "آشنا". بعد از آن دیگر خبری از او نداشتم و کم‌کم حتی فراموشم شد...
اما حالا، اگر دوباره او را ببینم، اگر شماره‌ای از او به دست بیاورم، اگر بتوانم ردی از او بگیرم، دعوتش می‌کنم به یک کافه در شهر و همانطور که بستنی خوردنش را تماشا می‌کنم از او می‌خواهم که دوباره همان سوال را تکرار کند:
"چرا اینقدر نوشتن از خودت و خواندن ِ دیگران را دوست داری؟"
این دفه کاملاً با تأمل خواهم گفت: "روزی فکر می‌کردم که آدم‌ها را از نوشته‌هایشان می‌شود شناخت، نوشته‌ها از درون می‌آیند و کاملاً خالص و بی‌آرایشند، ولی حالا فکر می‌کنم که اینطور نیست، بعضی‌ها آنطور که دوست دارند باشند می‌نویسند، آنطور که در رویا فکر می‌کنند، آنطور که دوست دارند شخصیتشان باشد، حالا تشخیص ِ نوشته‌های خالص از نوشته‌های رنگ عوض‌کرده کمی سخت شده... اویی که ادعا می‌کند کتاب‌خوان است ممکن است حوصله‌ی یک صفحه خواندن ِ کتاب در روز را هم نداشته باشد ولی دوست داشته باشد که فرد ِ کتاب‌خوانی باشد، اویی که ادعا می‌کند ظاهر ِ آدم‌ها برایش مهم نیست، ممکن است کسی را بخاطر ِ کوتاهی ِ قد، چاق یا لاغر بودن، آرایش کردن یا نکردن و هزار پارامتر ِ ظاهری ِ دیگر از روابطش کنار بزند ولی دوست داشته باشد که آدم ِ ظاهربینی نباشد، اویی که ادعا می‌کند نظر دیگران برایش مهم نیست، ممکن است در طول ِ روز بارها بخاطر حرف‌هایی که پشت سرش بوده رنجیده باشد ولی در باطن دوست دارد که همچین آدمی نباشد، گاهی فکر می‌کنم شاید نوشتن بهانه‌ی خوبی‌ست که "من" را آنطور که دوست داریم بسازیم و بشناسانیم ولی گاهی یادمان می‌رود، نوشتن و خواندن برای پرورش ِ روح و شخصیت است، قرار نیست نوشته‌هایمان را بنویسیم و بعد فراموششان کنیم، ما در قبال هر کلمه و جمله‌ای که نوشته‌ایم مسئولیم..."
دوست دارم همه‌ی این‌ها را به آن آشنا بگویم و بعد دوباره شماره‌اش را پاک کنم و مواظب ِ آدم‌هایی که وارد زندگی‌ام می‌کنم باشم...

(این مطلب رو در تاریخ ِ 16 مرداد 94 نوشتم، حس کردم برای این‌روزهای غرق‌شدگی در کانال‌ها و نوشته‌های متنوعی که معلوم نیست نویسنده‌اش چقدر مسئولیت‌پذیر است، به درد می‌خورد - لینک مطلب)
سلام:)
نویسنده،ازدل‌بنوبسد،بردل‌نشیند
ولی‌کدام‌دل،ازدل‌مهربان‌یاازدل‌سنگ
دل‌مهربا‌ن،خیروصلاحت‌رامیخواهد
سنگدل.میخواهداصلادورزمین‌نگردی
پس‌بهتراست،هرحرفی‌رانزنیم
واگرم‌میزنیم،راستشوبگیم
که‌نخوایم،بخاطردروغمون‌ازش‌عذرخواهی‌کنیم
بهترین‌حرف‌ازته‌دل‌صداقت‌نویسی‌است:)
سلام
دقیقا همین‌طوره، جز راست نباید گفت/ هر راست نشاید گفت
نوشتن از چیزی که نیستی و وانمود کردن به بودنش خیلی سخته :(
به قول آقای همساده شایدم فامیل دور تظاهر کردن به چیزی که نیستی خیلی انرژی میبره ما خسته ها اهلش نیستیم :)) 
هر چند که من میخوام برای لاغری بزنم تو خط تظاهر ^__^ :)) 
لاغری قضیش فرق می‌کنه :))
باید تلقین بیاد تا تبدیل به واقعیت بشه :دی
بزن تو خط ِ تظاهر تو این یه مورد من حمایتت می‌کنم :دی
ولی به نظر من آدمها رو میشه تا حدی از چیزهایی که دوست دارن باشن اما نیستن هم شناخت.
چون میدونی تو گیر و دار عقل و احساس و تو روابط ناخودآگاه ادم بیشتر کاری رو انجام میده که همیشه دوست داشته انجام بده.
+رویاهای آدمها از خود آدمها خیلی قشنگ تره انگار، ترجیح میدم با منِ ساختگیشون بیشتر آشنا بشم تا منِ واقعیشون.
یاعلی
نمی‌شه به این موضوع کلیت داد، خب البته طبیعی هم هست که نظرات در این باره متفاوت باشه، اما چیزی که باعث شده من این پست رو در اون زمان بنویسم و حالا باز نشر کنم مواجه با بلاگرهاییه (که خوشبختانه تعداد کمیشون رو میشناسم) توی وبلاگشون برای خواننده ها تعیین تکلیف می‌کنن، که مثلا در فلان مورد فلان کار رو بکنید... بعد اگر شناختت بیشتر بشه می بینی که خودشون توی زندگی، نه از روی اجبار بلکه از روی اعتقاد دقیقا برعکس چیزی که توی وبلاگ از خواننده ها خواستن رو عمل می کنن... اینطوری وقتی میای روزانه های اون آدم رو می خونی حس می کنی داری یه داستان تخیلی می خونی و هیچ واقعیتی پشتش نیست.
تو همیشه عاااااااااااالی می نویسی خانووووووووم 
من عاشق نوشته های قشنگت و اون قلبی که این نوشته های قشنگ ازش سرچشمه میگیره هستم :*
مرسی عزیز دلم :*
منم عاشق اون انرژی مثبتی هستم که تو داری :)
سلام 

 " از کوزه همان برون تراود که در اوست" شامل بخش اول میشه که قبولش دارم...

بخش دوم هم چون تکامل و پسرفت رو برای آدما قبول داریم می پذیرم...
چون حضرت علی هم فرمودن: گمان نیک مردم رو به یقین تبدیل کن... ( قریب به مضمون )
شاید ظاهر و باطن در ابتدای امر یکی نباشه و ریاکاری به نظر بیاد اما ممکنه ملکه ذهن بشه و به یه رفتار عقلی و شرعی و عرفی تبدیل بشه...

سلام
ببینید منظور من نیست که اگر نویسنده‌ای امروز نوشت که: "من شهرهای کوچیک رو دوست دارم" موظفه بخاطر احساس مسئولیت برای نوشتن این جمله تا آخر عمرش شهرهای کوچیک رو دوست داشته باشه، نه، ممکنه در طول گذر ِ زمان، این علاقه از بین بره و حتی به مورد ِ متضاد ِ اون علاقه نشون بده... منظور ِ من اینه که وقتی یک نویسنده ی وبلاگ یا کلا هر کسی که مطلبی رو نوشته، توی وبلاگش یک چیزی رو درست جلوه میده، یعنی تلقین میکنه که این مطلبی که من نوشتم با این چارچوب هایی که من تعیین کردم بهترینه و ادعا میکنه که خودش هم داره همونطور عمل می کنه و خیلی هم اصرار میکنه که شمای خواننده هم بهش عمل کنی، مسئول هست در قبال ِ این تلقین و تحمیلی که با نوشته به خواننده می کنه، بعد توی زندگی واقعیش میبینی کاملا داره برعکس عمل میکنه...
با خط ِ آخرتون کاملا موافقم... ولی حواسمون باشه چیزی رو برای زندگی بقیه دیکته نکنیم با این نوشته ها...
موافقم با حرفات... :)
ممنونم حوا بانو :)
من همیشه می‌ترسیدم از اینکه بخشی از وجودم رو بنویسم که فقط تو رویاهامه. گاهی حتی فکر می‌کنم ننوشتن از یک بعد یا ویژگی میتونه تصورات غلطی رو به‌وجود بیاره. ولی خب نمیشه از همه‌چیز نوشت؛ به دلایل متعدد. خواننده باید بدونه اون‌چیزی که می‌خونه تمامِ نگارنده نیست. 
طبیعتاً همین طوره، اون چیزی که میخونیم تمام ِ نویسنده نیست... ولی خب یادمون نره هر راست نباید گفت جز راست نشاید گفت...
خیلی وقتا احساس میکنم دارم آرزو های طرف رو میخونم :|
یا مثلا یه داستان ِ تخیلی :دی
فقط یه چیزی : اینکه به حرفِ دیگران اهمیتِ چندانی ندیم و در عین حال، با برخی حرف‌ها برنجیم، فکر نمی‌کنم با همدیگه در تعارض باشن... در واقع ممکنه حرفِ دیگری برامون مهم نباشه و تأثیری در رفتارمون نداشته باشه، ولی بخاطرش ناراحت بشیم یا احساسِ دیگه‌ای پیدا کنیم... برای من که اینجوریه :)

+ توی این دوره زمونه، «خود بودن» سخت شده. تا جایی که دیدم، بعضی وبلاگ‌نویس‌ها، به سختی و با تلاش بسیار! دارن این خود بودن رو حفظ می‌کنن و دمشون گرم :))
موافقم با حرفتون، ولی خوب منظور ِ نوشته چیز دیگه ای بوده که قطعا ضعف ِ نویسنده که من باشم (دو سال پیش) رو میرسونه :)
واقعا دم اونایی که خودشونن گرم...
من هم، «نوشتن» و «خوندن» رو بیشتر از «حرف زدن» و «شنیدن» می پسندم. چون حداقل خودم وقتی مطلبی رو نوشتم، چندبار برمی گردم و می خونم و با خودم فکر می کنم آیا درسته یا نه، بارها شده بعد از نوشتن کامل یه مطلب، به این نتیجه رسیدم که درست نیست و حذفش کردم اما حرفی که می زنم رو کمتر حاضرم پس بگیرم!

این که آن طور که هستیم بنویسیم، تلنگر خوبی بود...
من ده خط پاسخ نوشتم برا شما پرید :|
خیلی دوس دارم دوباره بنویسمش ولی عجله دارم الان...
همینو بگم که، خیلی خوبه که احساس مسئولیت دارید کاش بقیه هم همینطور باشن...
بله بانوچه؛ حق نوشتی. این تغییر وقتی آدم به نوشته های گذشتش رجوع می کنه، حس میشه.
ولی من یه اصل رو قبول دارم؛ اینکه هر کسی دست به قلمه، هر چقدر هم بخواد خودش رو در لابلای نوشته ها پنهان کنه، بالاخره جایی با یه عبارتی، یه جمله ای، یه واژه ای خودش رو نشون میده، مگر اینکه خیلی رِند باشه و لحظه به لحظه حواسش باشه که بعید می دونم، خیلی کم پیش میاد.
پس خواننده باید خییییلی زیرک باشه که بتونه این واژه‌ها رو پیدا کنه.
موافقم به طور کلی
اما خیلی ها برای خودشون مینویسن، از من رویایی شون مینویسن، نمیتونم به طرف بگیم چرا این کارو میکنی، دوست داره، شاید بهش کمک کنه به رویاهاش متصل تر باشه، اصن شاید اون آدم نخواد من و تو رو دنبال خودشون بکشونه، ما خودمون چون اون آدم جالبه دنبالش میکنیم، حالا چه اهمیتی داره واقعی باشعه یا مجازی؟ تا وقتی که به ما یه سری ایده میده واسه بهتر فکر کردن (مثلن) خب بذار دروغم میگه بگه :دی
من خودمم از خیلی از این رویانویسی ها به چیزایی که میخواستم رسیدم اما دیگه جوری نباشه یه چیزی رو دیکته کنیم به طرف مقابلمون در صورتی که اصلا قبولش نداریم :دی
چه‌قدر خوب نوشتی بانو ... مثل همیشه البته :)
اما این یه‌جور خاصی چسبید!

بعضی اوقات نه نوشته، بیان شخصیتِ طرف مقابل هست و نه آرزوهاش!
بلکه به‌سلیقه‌ی مخاطبش حرف‌هایی رو می‌نویسه تا شاید بتونه خودش رو محبوب‌تر کنه...
مرسی هانیه جانم :)
دقیقا بحث رو گرفتی... رنگ عوض کردن هایی که فقط برای جذب مخاطب ِ بیشتر و محبوبیت ِ بیشتره...

شاید از رویاهاشون می نویسن تا به خودشون تلقین کنن که باید ب رویاشون برسن!

ولی بنظر من رویا نویسی در این شکلی که میگی دروغ نوشتنه ! البته انسان در نوشتن ازاد هست مگه خیلی از کتابهایی که می خونیم  پردازش یه رویا نیستن؟

و البته تر توی وبلاگ نویسی باز همون نظر رو دارم که صداقت داشتن شرطه ....

درسته همینطور... رویا و دروغ خیلی فرق می کنن :)
من هم کنار آدم هایی که نمیتونم خودم باشم اصلا راحت نیستم ..
واقعا سخته :(
چقدر قشنگ :) من رو یاده دوستی انداخت که دیگه یه دوست نیست.آشناست! :) 
دقیقا همینطوره.ما گاهی فقط میخوایم چیزی که آرزوش رو داریم باشیم و ازش حرف بزنیم و بعضی چیزها رو پنهان کنیم...آدم‌های پیچیده‌ای هستیم . . .
ولی آخرش امیدوارم خودمون رو دوست داشته باشیم و واقعا برای بهتر شدن و بهتر بودن و موندن تلاش کنیم ;) 
:)
از آرزوهامون نوشتن خیلی خوبه اما دروغ نوشتن :(
اما هنوز من فکر میکنم میشه آدم ها رو از نوشته هاشون شناخت مگه به آدم چقدر میتونه نقش بازی کنه بالاخره یه جا توی یه کلمه یا جمله لو می ره...
مهردخت...
یک نفر بود که توی وبلاگش وکیل بود، دختر داشت، همسرش فوت شده بود...
بعد فهمیدیم این شخصیت و این زندگی اصلا وجود خارجی نداره...
بعضیا انگار میان رمان مینویسن تو وبلاگشون...
وقتی متوجه تفاوت عادات و رفتارها و در کل حقیقت زندگی یه نفر با نوشته هاش می شی رسماً به فنا می ری.. و من اخیراً ناجور به فنا رفتم توسط یکی از همین آدمای زمین تا آسمون متفاوت از وب تا واقعیت!
امان از این آدما :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">