وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است.

کتری برقی رو روشن می‌کنم و برای بار هزارم پرده رو کنار می‌زنم و حُسن‌یوسف‌هام رو نگاه می‌کنم و بازم تو دلم دعا می‌کنم حالشون خوب بشه، وجود این 3 تا دلبر، تنها دلیلی بود که راضی شدم یه قسمت از کاغذ رنگی‌های چسبیده به شیشه‌ی پنجره رو پاره کنم، مرضیه می‌خونه: "ای برگ ستم‌دیده پاییزی، آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی"، کاغذهای یادداشت آخرین مصاحبه رو می‌ذارم روی هم و یه گوشه می‌ذارمشون که بعدا منتقلشون کنم توی آرشیو، میام سراغ وبلاگم و با دلتنگی تاریخ آخرین پستم رو نگاه می‌کنم، یکم غصه‌م میشه، اما بیخیال می‌شم و پنل مدیریت رو باز می‌کنم. توی دفترچه یادداشت ِ کنار دستم می‌نویسم: اجاره‌ی کلبه. یعنی که یادم بمونه کرایه خونه رو پرداخت کنم، دقیقا از 8 آبان مرتباً به خودم یادآوری می‌کنم و مرتباً از یادم می‌ره (حتی خیلی قبل‌ترها می‌خواستم یه مطالعه داشته باشم بدونم کدوم کلمات فارسی هستن که از تنوین ــًـ براشون استفاده نکنم و اینم یادم رفت) داشتم می‌گفتم، از 8 آبان تا 26 آبان دقیقاً می‌شه 18 روز، 18 روز یه چیزی رو یادآوری کردم به خودم و 18 روز یادم رفته. چه غم‌انگیز.

دوباره یادداشت می‌کنم که یادم نره قبل از سفر حتما کارهای عقب‌مونده رو انجام بدم. یکی از دوستام پیام می‌ده که: باید ببینمت و در مورد موضوع مهمی باهات صحبت کنم. جواب میدم که فردا از ساعت 19 تا پاسی از شب بیکارم. یه استیکر خنده می‌فرسته و تشکر می‌کنه. دوباره دفترچه یادداشت رو برمی‌دارم و می‌نویسم که حتما از طیبه بپرسم هوای قم چطوریاست؟ آخه "سرد گفتن" اون طرفیا با "سرد گفتن" ما جنوبی‌ها، تفاوتش مثل سیاهی شب و روشنی ِ روزه!

بعد یادم میاد که سال 95 که پاییز رفته بودم قم اونقدی سرد نشد که پالتو لازم بشم! دفترچه یادداشت رو برمی‌دارم و روی آخرین مورد که سوال در مورد آب و هواست، خط می‌کشم. به جاش می‌نویسم که یادم نره ساعت حرکت اتوبوس‌ها از ترمینال جنوب تهران رو بررسی کنم. یکی از همکارا تماس می‌گیره و ازم می‌پرسه واسه فلان خبر کدوم تیتر خوبه؟ می‌گم بنویس "بابا تو خوبی!" می‌خنده می‌گه اخراجم می‌کنن. می‌گم پس یه تیتر بزن که اخراجت نکنن. می‌پرسه واسه آخر هفته برنامه‌ی تالاب حله هستم یا نه؟ می‌گم دارم می‌رم تهران و قم. می‌پرسه چه خبره؟ می‌گم: ز من نپرس چه خبر، خبر بسیار است متوجه می‌شه نمی‌خوام توضیحی بدم. خداحافظی می‌کنه. مرضیه ساکت شده، آهنگش تموم شد به گمونم. باز بلند می‌شم می‌رم پشت پنجره سراغ دلبرام... تو دلم پره غصه‌ست براشون. اگه حالشون خوب نشه چی؟

دوباره میام می‌شینم پای لپ‌تاپ و می‌نویسم... سلام.


+ مرسی که جویای حالم بودین، پیام‌های پر از محبتتون رو خوندم :)