وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است.

آخرین خبر

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

آرشیو اردیبهشت، خرداد و تیرماه ِ وبلاگم، ناامیدکننده‌ست، از این بدتر هم بوده اما به‌هرحال دارم از امسال صحبت می‌کنم. گاهی وقت‌ها ستاره‌های روشن وبلاگ‌ها، بیش از 170 تا می‌شه. خیلی که وقت بذارم و پیگیر بشم در عرض سه روز می‌تونم به 120 تا برسونمش. که اونم تا بیام و ادامه بدم دوباره ستاره روشن می‌شه. این‌همه ستارۀ روشن توی بلاگستان، برای من که همیشه دغدغۀ زنده‌بودن و زنده‌موندن ِ وبلاگ‌نویسی دارم حس خوشایندیه. اما اینکه خودم نباشم و نتونم بخونم برام خوشایند نیست.

الان که دیگه آخرای تیرماه هست، تصمیم گرفتم این پست رو بذارم و اعلام کنم که یه مدت پست نمی‌ذارم. البته اگر اعلام نمی‌کردم هم چیزی عوض نمی‌شد. چون که ممکنه نبودن ِ الانم از نبودن ِ خیلی‌وقتای دیگه‌م کمتر طول بکشه.

 

چرا نیستم؟ چون می‌خوام یکم به وضعیت ظاهری این وبلاگ برسم، وبلاگ‌های نخونده رو کامل و با دقت بخونم، قالب رو عوض کنم، لیست دنبال‌شونده‌ها رو بروز کنم و کم و زیاد کنم و اگر بشه یک‌سری تغییرات دیگه. ولی زود میام.

اما اگه شما کاری داشتید، کامنت بذارید، حتما می‌خونم و جواب می‌دم.

 

و اینکه...

و اینکه اگر کسی منو خاموش می‌خونه اعلام حضور کنه.

و اینکه اگر کسی بلده برای طراحی یا ویرایش قالب اطلاع بدید.

و اینکه پیشنهاداتتون برای یه قالب خوب و جذاب رو پذیراییم.

و اینکه کامنت‌های این پست، فعلا تایید نمی‌شن.

و اینکه ماسک بزنید و فاصله اجتماعی رو رعایت کنید.

عامل ِ جنگ‌های داخلی خودم بودم!

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ب.ظ

یک روز با کلافگی گفته بودم: من آدم خوبی نیستم، من دختر خوبی نیستم، همسر خوبی نیستم، حتی رفیق خوب و همکار خوبی هم نیستم. بعد کتابی که توی دستم بود را با عصبانیت بسته و به دیوار تکیه داده بودم. چیزی شده بود؟ نه! کسی گلایه‌ای کرده بود؟ نه! هیچ شاکی ِ خصوصی و عمومی نداشتم. تنها خودم! خودم بودم که از سه روز ِ پیش از آن، با خودم سر جنگ داشتم. خودم در درون ِ من عصیان کرده بود، ظرف می‌شکست. دل می‌شکست، داد می‌زد، فریاد می‌کشید و بی‌قرار بود. چرا؟ با من سر ِ جنگ داشت. با من که خودش بود و خودم بودم. من بی‌پناه بودم و شوکه شده بودم. درست مثل اولین روزی که خبر ابتلای هم‌وطنی به کرونا را اعلام کردند. درست مثل روزی که خزیدیم توی خانه‌ها و در بازداشت ِ خانگی عیدمان تحویل شد. مستأصل و سرگردان ایستاده بودم و ویران شدن خانه‌ی دلم را تماشا می‌کردم. درست مثل مادری که فرزندش خطایی می‌کند و دلش به تنبیه و خشونت، رضایت نمی‌دهد. ایستاده بودم گوشه‌ای از خودم و به خودم که در درون ِ خودم دست به ویرانی‌ام زده بود نگاه می‌کردم. جنگ بود، یک جنگ ِ داخلی که هیچ عامل نفوذی‌ای در آن دخیل نبود. عصیان ِ من‌های درونم بود از دست ِ من.

دیری نپایید که از پا افتادم، شهر ِ من به دست ِ خودم‌های سرکش ِ شوریده افتاد و شکستم داد. تسلیم شدم. به نابودی. به ضعف، به شکست! حالا کار ِ من‌های درونم که مثل پسرهای 17 ساله سرکش و مغرور بود تمام شده بود. ایستاده بودند و با لبخندی عصبی به ویرانه‌ای که از من ساخته بودند نگاه می‌کردند. نشسته بودم و تکه‌های خودم را به خودم نشان می‌دادم. حالا باید نشانه‌ی این شکست را بروز می‌دادم. و یک روز با کلافگی گفته بودم: من آدم خوبی نیستم، من دختر خوبی نیستم، همسر خوبی نیستم، حتی رفیق خوب و همکار خوبی هم نیستم. بعد کتابی که توی دستم بود را با عصبانیت بسته و به دیوار تکیه داده بودم. چیزی شده بود؟ نه! کسی گلایه‌ای کرده بود؟ نه! هیچ شاکی ِ خصوصی و عمومی نداشتم. تنها خودم!

گاهی هم اینطور است، خودم هم به خودم رحم نمی‌کنم. دلیلش کلافگی‌ست، خستگی‌ست، بُریدن است، گاهی دلم سفر می‌خواهد و درگیر ِ نبایدم. گاهی دلم می‌خواهد بروم. که نباشم. نه از خودم، از اینجا، از این شهر، از مردم، از این زندگی... گاهی دلم می‌خواهد تنها باشم. خودم با من‌های درونم. اگر بیشتر از این با هم وقت بگذرانیم دیگر هیچ‌وقت جنگ داخلی رخ نمی‌دهد. شاید.

 

مُو از بوشهر میرُم سی همیشه - مُرتی عزیززاده را با هم بشنویم.

 

روز قلم با بِلاگِردون

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

دغدغه‌ی نوشتن در فضای وبلاگ‌نویسی خیلی ملموس و جدی‌تره. اهل ِ عاشق ِ نوشتن‌اند و دنبال بهونه‌ای هستن واسه این‌که بنویسند. این نوشتن هویتشون شده انگار.

شلوغ بودن و زنده بودن فضای بلاگستان هم دغدغه‌ی خیلی از وبلاگ‌نویسا بوده و هست. کارهای زیادی انجام شد که شور و انگیزه به این فضا برگرده اما به هر دلیلی متوقف شد.

به شخصه یکی از حرکت‌های خوبی که در این زمینه زده شد، رادیوبلاگی‌ها می‌دونم. گرچه به‌خاطر فعالیتی مبتنی بر تولید محتوا بود و شلوغ‌بودن برنامه بچه‌های رادیو، خیلی وقته نتونستیم در رادیو فعالیت جدیدی داشته باشیم. اما اینو بدونین که رادیو هنوز هست و هنوز امید داریم روزی بتونیم پرشور چون گذشته برگردیم پیش شما.

اما می‌خوام از حرکت جدید دیگه‌ای براتون حرف بزنم که هدفش فقط و فقط انگیزه‌دادن به شما برای موندن و به رفتگان برای برگشتنه. البته این هدف محقق نمی‌شه، مگر با همکاری و استقبال شما :)

پیشاپیش اینو بگم که مطمئنم خیلیا توی دلشون می‌گن که این حرکت جدید هم مثل فعالیت‌های قبلی یه مدت کوتاه هست و بعدش متوقف می‌شه. حرفی که قبل از شروع رادیو بارها از زبان خیلی از وبلاگ‌نویس‌ها شنیدیم. بیاین به بعدش فکر نکنیم. به هدف قشنگی که این حرکت‌ها و فعالیت‌ها دارن فکر کنیم و کمک کنیم که بشه اونچه که باید بشه. حتی اگر در حد یک ماه باشه. کمک کنیم این یک ماه با انگیزه و شور و اشتیاق نفس بکشه.

 

 

بِلاگِردون، اومده که وبلاگ‌نویسا رو به موندن و برگشتن و نوشتن تشویق کنه. اگه دستتونو به دست ِ بِلاگِردون بدید اتفاقای خوبی میفته :)

 

 

چرایی

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۲ ق.ظ

همه آدما تو زندگی‌شون دنبال «چرا» می‌گردن. دونستن این «چرا»ئه خیلی مهمه براشون. برای همه‌مون مهمه. می‌خوایم بدونیم چرا دوستمون تلفن رو جواب نمی‌ده؟ می‌خوایم بدونیم چرا غذا سوخته؟ چرا اسم ما رو توی لیست خوب‌ها ننوشتن؟ در صورتی که از اول تا آخر ساکت و آروم یه گوشه نشسته بودیم، چرا جریمه شدیم وقتی حتی یک‌بار از قوانین راهنمایی و رانندگی تخطی نکردیم؟ چرا مریض شدیم وقتی مراقب بودیم؟ چرا ما رو مقصر می‌دونن وقتی هیچی نگفتیم و هیچ کار بدی نکردیم؟ و هزار تا «چرا»ی دیگه. ولی خب بعضی وقتا هم هست دونستن دلیل یه چیزی خیلی اهمیتی برامون نداره. به‌خصوص اگه یه اتفاق خوب افتاده باشه. شاید خیلی پیگیر «چرا» نباشیم وقتی همسایمون بی‌هوا میاد خونمون و واسه‌مون از همون حلوایی که دوست داشتیم میاره. یا مثلا وقتی دوستمون زنگ می‌زنه و ابراز دلتنگی می‌کنه کمتر پیش میاد که بپرسیم «چرا».

همینه دیگه، محبت‌کردن دلیل نمی‌خواد اما واسه بدی‌کردن دلیل لازمه. قسمت اول این جمله رو هزار بار و هزار جا شنیدیم. اتفاقا محبت‌کردن هم دلیل می‌خواد، می‌تونه انگیزه‌مون برای محبت‌کردن، ادامه‌دادن زنجیره محبت باشه، تزریق حال ِ خوب به خودمون و طرف مقابل باشه، یعنی وقتی شما توی دلت می‌گی: «بذار این گلدون رو ببرم واسه دوستم چون گل دوست داره»، یعنی دلیل خوشحال‌کردن دوستته. اما معمولا «چرا»ی محبت رو همه می‌دونن که عموماً «خوشحال‌کردن» هست. اون چیزی که چراش بر همه و در اغلب مواقع پنهونه «چرا»ی بدی کردنه! واسه همینه که همیشه دنبال دونستنشیم.

اگه حال و حوصله‌ش رو داشتید، بعد از خوندن این پست، به یکی محبت کنید و توی کامنتا برام تعریف کنید که چیکار کردید :)