"من" هایی که زاییده ایم...
جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ
یک روز، دوستی از من پرسید: "چرا اینقدر نوشتن از خودت و خواندن ِ دیگران را دوست داری؟" و من فوراً جواب دادم که "چون آدم ها را از نوشته هایشان می شود شناخت، نوشته ها از درون می آیند و کاملاً خالص و بی آرایش اند"!
بعدها و در مرور ِ زمان، آن دوست رفت، یعنی خودم خواستم که برود، یک روز یکهو تصمیم گرفتم که در روابطم تجدید ِ نظر کنم و او دیگر نباشد، آدمهایی که باعث می شوند من خودم نباشم را اصلا دوست ندارم، و او می خواست که من خودم نباشم، در گیر و دار ِ تجربه ی یک عشق ِ عمیق بود که بهش گفتم: "همیشه میتونی روی کمک من حساب کنی" و بعد لبخند زده بودم و شماره اش را پاک کرده بودم، خودش هم فهمید که دیگر "دوست" نیست، تبدیل شده است به یک "آشنا". بعد از آن دیگر خبری از او نداشتم و کم کم حتی فراموشم شد...
اما حالا، اگر دوباره او را ببینم، اگر شماره ای از او به دست بیاورم، اگر بتوانم ردی از او بگیرم، دعوتش میکنم به یک کافه در شهر و همانطور که بستنی خوردنش را تماشا می کنم از او می خواهم که دوباره همان سوال را تکرار کند:
"چرا اینقدر نوشتن از خودت و خواندن ِ دیگران را دوست داری؟"
این دفه کاملاً با تأمل خواهم گفت: "روزی فکر می کردم که آدم ها را از نوشته هایشان می شود شناخت، نوشته ها از درون می آیند و کاملاً خالص و بی آرایش اند، ولی حالا فکر میکنم که اینطور نیست، بعضی ها آنطور که دوست دارند باشند می نویسند، آنطور که در رویا فکر می کنند، آنطور که دوست دارند شخصیتشان باشد، حالا تشخیص ِ نوشته های خالص از نوشته های رنگ عوض کرده کمی سخت شده... اویی که ادعا می کند کتابخوان است ممکن است حوصله ی یک صفحه خواندن ِ کتاب در روز را هم نداشته باشد ولی دوست داشته باشد که فرد ِ کتابخوانی باشد، اویی که ادعا می کند ظاهر ِ آدم ها برایش مهم نیست، ممکن است کسی را بخاطر ِ کوتاهی ِ قد، چاق یا لاغر بودن، آرایش کردن یا نکردن و هزار پارامتر ِ ظاهری ِ دیگر از روابطش کنار بزند ولی دوست داشته باشد که آدم ِ ظاهر بینی نباشد، اویی که ادعا می کند نظر دیگران برایش مهم نیست، ممکن است در طول ِ روز بارها بخاطر حرف هایی که پشت سرش بوده رنجیده باشد ولی در باطن دوست دارد که همچین آدمی نباشد، گاهی فکر میکنم شاید نوشتن بهانه ی خوبیست که "من" را آنطور که دوست داریم بسازیم و بشناسانیم ولی گاهی یادمان می رود، نوشتن و خواندن برای پرورش ِ روح و شخصیت است، قرار نیست نوشته هایمان را بنویسیم و بعد فراموششان کنیم، ما در قبال هر کلمه و جمله ای که نوشته ایم مسئولیم..."
دوست دارم همه ی اینها را به آن آشنا بگویم و بعد دوباره شماره اش را پاک کنم و مواظب ِ آدم هایی که وارد زندگی ام می کنم باشم...
بعدها و در مرور ِ زمان، آن دوست رفت، یعنی خودم خواستم که برود، یک روز یکهو تصمیم گرفتم که در روابطم تجدید ِ نظر کنم و او دیگر نباشد، آدمهایی که باعث می شوند من خودم نباشم را اصلا دوست ندارم، و او می خواست که من خودم نباشم، در گیر و دار ِ تجربه ی یک عشق ِ عمیق بود که بهش گفتم: "همیشه میتونی روی کمک من حساب کنی" و بعد لبخند زده بودم و شماره اش را پاک کرده بودم، خودش هم فهمید که دیگر "دوست" نیست، تبدیل شده است به یک "آشنا". بعد از آن دیگر خبری از او نداشتم و کم کم حتی فراموشم شد...
اما حالا، اگر دوباره او را ببینم، اگر شماره ای از او به دست بیاورم، اگر بتوانم ردی از او بگیرم، دعوتش میکنم به یک کافه در شهر و همانطور که بستنی خوردنش را تماشا می کنم از او می خواهم که دوباره همان سوال را تکرار کند:
"چرا اینقدر نوشتن از خودت و خواندن ِ دیگران را دوست داری؟"
این دفه کاملاً با تأمل خواهم گفت: "روزی فکر می کردم که آدم ها را از نوشته هایشان می شود شناخت، نوشته ها از درون می آیند و کاملاً خالص و بی آرایش اند، ولی حالا فکر میکنم که اینطور نیست، بعضی ها آنطور که دوست دارند باشند می نویسند، آنطور که در رویا فکر می کنند، آنطور که دوست دارند شخصیتشان باشد، حالا تشخیص ِ نوشته های خالص از نوشته های رنگ عوض کرده کمی سخت شده... اویی که ادعا می کند کتابخوان است ممکن است حوصله ی یک صفحه خواندن ِ کتاب در روز را هم نداشته باشد ولی دوست داشته باشد که فرد ِ کتابخوانی باشد، اویی که ادعا می کند ظاهر ِ آدم ها برایش مهم نیست، ممکن است کسی را بخاطر ِ کوتاهی ِ قد، چاق یا لاغر بودن، آرایش کردن یا نکردن و هزار پارامتر ِ ظاهری ِ دیگر از روابطش کنار بزند ولی دوست داشته باشد که آدم ِ ظاهر بینی نباشد، اویی که ادعا می کند نظر دیگران برایش مهم نیست، ممکن است در طول ِ روز بارها بخاطر حرف هایی که پشت سرش بوده رنجیده باشد ولی در باطن دوست دارد که همچین آدمی نباشد، گاهی فکر میکنم شاید نوشتن بهانه ی خوبیست که "من" را آنطور که دوست داریم بسازیم و بشناسانیم ولی گاهی یادمان می رود، نوشتن و خواندن برای پرورش ِ روح و شخصیت است، قرار نیست نوشته هایمان را بنویسیم و بعد فراموششان کنیم، ما در قبال هر کلمه و جمله ای که نوشته ایم مسئولیم..."
دوست دارم همه ی اینها را به آن آشنا بگویم و بعد دوباره شماره اش را پاک کنم و مواظب ِ آدم هایی که وارد زندگی ام می کنم باشم...
متاسفانه بعضیا فقط می زائن (می زاین؟) و میرن... براشون مهم نیست که چی میشه سرنوشتشون.