غروب جمعه را باید بپیچانی...
سه سال پیش نوشتم؛ غروب های جمعه را باید بپیچانی...
عصر جمعه که می شود باید بزنی بیرون، از سکوت ِ خانه با تم ِ غم بگذری و بزنی به دل خیابان های شلوغ ِ شهر...
عصر جمعه که می شود باید خودت را به زور در میان جمعیت جا بدهی، به هر حرف ِ با مزه و بی مزه ای با صدای بلند بخندی، حتی با آشناهای خیلی خیلی دور به گرمی سلام و احوالپرسی کنی، تمام قدرتت را به کار بگیری که دور و برت را شلوغ کنی...
عصر جمعه که می شود حتی از خواب هم باید فرار کرد، غروب جمعه کاربلدتر از
این حرفاست، یکجور ِ نرمی خودش را به خواب هایمان می رساند...
عصر جمعه که می شود باید سرت را جوری گرم کنی که از ساعت 6 عصر یکهو برسی به 9 شب و اصلا متوجه لحظات ِ کشدار و مرگ آور ِ غروب ِ جمعه نشوی و یک جور ِ زیر پوستی ای باید از غم ِ غروب های جمعه فرار کنی...
عصر جمعه را بی غروب، به شب برسانیم...
+ عصر جمعه – 10 اردیبهشت 1395
+ برای ارسال نظر، به قسمت "تماس با من" در بالای صفحه مراجعه شود.