وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

کِی مرحله بعد می‌رسه؟

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۲۶ ب.ظ

آدما همیشه منتظر مرحله‌ی بعد هستن. کِی می‌ری مدرسه؟ کِی مدرسه‌ت تموم می‌شه؟ کِی کنکور می‌دی؟ کِی جواب کنکور میاد؟ کِی می‌ری دانشگاه؟ کِی فارغ‌التحصیل می‌شی؟ کِی می‌ری سرکار؟ کِی می‌ری خواستگاری؟ کِی به خواستگارت جواب بله می‌دی؟ کِی عقد می‌کنی؟ کِی می‌ری سر خونه زندگیت؟ کِی بچه‌دار می‌شی؟ بچه کِی به دنیا میاد؟ بچه کِی دندون در میاره؟ بچه کِی راه می‌ره؟ بچه کِی حرف می‌زنه؟ بچه کِی می‌ره مدرسه؟ کِی می‌ره دانشگاه؟ کِی واسش زن می‌گیری؟ کِی شوهر می‌کنه؟! کِی بچه‌دار می‌شه؟ و... این چرخه‌ی عبث و بیهوده همیشه تکرار می‌شه از اجداد ما تا ما و بچه‌ها و نوه‌ها و نسل‌های بعد از ما.
ما حتی وقتی می‌ریم سفر منتظر برگشتیم، وقتی هفته شروع می‌شه منتظر آخر هفته‌ایم، وقتی صبح از خواب بیدار می‌شیم منتظر ناهار هستیم و وقتی ناهار خوردیم منتظر شام می‌مونیم، شام که بخوریم ساعت رو چک می‌کنیم برای خواب، همیشه اول مهمو‌نی‌ها تو فکر آخرشیم و آخرش تو فکر بعدترش...
انگار یاد نگرفتیم از لحظه لذت ببریم، خوش باشیم با همین ساعتایی که هست و داره طی می‌شه، آینده بالاخره میاد، اون‌چیزی که از دست می‌ره همین حالمونه! حالی که با فکر کردن و منتظر موندن واسه آینده بهش بی‌توجهی می‌کنیم. حالی که آینده‌ی گذشته‌مونه، همون آینده‌ای که منتظرش بودیم، اما حالا که رسیده کسی بهش توجهی نداره.
با این سوالایی که از ملت می‌پرسیم حتی اگه اونا هم قصد لذت بردن از حالشون رو داشته باشن گند می‌زنیم به حال خوبشون. به جان خودم مرحله بعد میاد، حرص چیو می‌زنیم آخه؟!
 

ولی خدایی کی بشه بریم مرحله‌ی بعد! 

واسه کرونا استثنائا آره بریم مرحله بعد :دی

اگه روشون میشد میگفتن کی میمیری راحت بشیم از دستت :|

تو دلشون می‌گن :))

 این چرخه‌ی عبث و بیهوده همیشه تکرار می‌شه...

همیشهههههه و بی‌پایان.

سلام بانوچه خانم

با یادگیری از گذشته و امید به آینده در حال زندگی می‌کنم.

هردوتا هستا ولی حال خیلی می‌چسپه

سلام، عالیه. درس از گذشته و زندگی در حال و ساختن ِ آینده.

آخه ما تا چشم باز کردیم، دیدیم بچه‌های بزرگتر از ما آتاری بازی می‌کنن. آتاری هم این‌طوری بود که براش کشف یک دنیای بزرگتر باید خون دل می‌خوردی و بعد می‌رفتی به مرحلۀ بعد. همینه که الان هم همیشه دوست داریم ببینیم بعدش چی میشه؟

تمام دوران مدرسه هم که بهمون می‌گفتن اگر کنکور بدی، بعدش اگر بری دانشگاه همه چیز راحت میشه. می‌افتی توی یک قیف وارونه. خب منم مثل خیلی‌های دیگه امید داشتم به این مرحلۀ بعد. ناچارم گویا. هرچقدر هم که سعی می‌کنم توی زمان حال باشم، نمیشه. باز به واسطۀ تمام اون سال‌ها و لحظه‌ها پیش خودم میگم: شاید بعدش دیگه راحت‌تر بشه.

 

یعنی تو از نسل آتاری نیستی؟؟؟ ناامیدم کردی :))

اعتراف میکنم که واقعا بلد نیستم توی زمانِ "حال" زندگی کنم :(

کاش یه درس یا معلم داشتیم که زندگی توی زمان حال رو بهمون یاد میداد !

همین الانشم که دارم این کامنت رو مینویسم‌ معلوم نیس فکرم کجاست؟! توی گذشته اس یا آینده ؟! :(

غصه نخور تقریبا هیچ‌کدوممون بلد نیستیم در زمان حال زندگی کنیم.

یکی از چیزهایی که آدم‌ها را دیوانه می‌کند همین انتظار کشیدن است. مردم تمام عمرشان انتظار می‌کشیدند. انتظار می‌کشیدند که زندگی کنند، انتظار می‌کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می‌کشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می‌ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف‌های درازتر می‌رفتند. صبر می‌کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می‌کردی تا بیدار شوی. انتظار می‌کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می‌شدی. منتظر باران می‌شدی و بعد هم صبر می‌کردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن می‌شدی و وقتی سیر می‌شدی باز هم صبر می‌کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روان‌پزشک با بقیهٔ روانی‌ها انتظار می‌کشیدی و نمی‌دانستی آیا تو هم جزء آن‌ها هستی یا نه.

 

چارلز بوکفسکی - عامه‌پسند

درود بر شما، درسته همین‌طوره همه‌ی عمر.

خیلی وقتها به خودم میگم:

چه به گذشته فکر کنی و چه فکر نکنی، گذشته برنمیگرده و مهمتر از اون، هیچ آسیبی هم نمیتونه بهت بزنه.

چه از الان لذت ببری و چه نبری، این لحظه سپری میشه.

چه به آینده فکر کنی و چه فکر نکنی، قراره برسه.

زندگی اینجوری آسون تره :)

بله دقیقا. گذشته رفته و حال اومده و آینده خواهد اومد. این چرخه دست ما نیست. هیچ‌کس نمی‌تونه زمان رو ثابت نگه داره که ما بتونیم.

سلام

 

تکرار و تکرار و تکرار ...

کاش این مسائل را تو مدرسه بهمون یاد می دادند به جای اون همه چیزای بی خود که تو سرمون کردند.

سلام...
سیستم آموزش ما که اصلا گفتن نداره بس که ناقصه. چیزایی که آموزش می‌ده حتی یک دهم چیزایی که باید آموزش بده نیست.

یه روز یه متنی از رومن رولان میخوندم که میگفت :

(( برماست که لذت ببریم...

از غذا، از بوهای خوش، از رنگ ها،

از جامه های زیبنده، از موسیقی،

از بازی ها، از نمایش ها و از همه گونه تفریح که هر کس میتواند بی آنکه 

آزاری به کسی برساند،

بدان بپردازد...

باید چیز های زندگی را به کار برد 

و تا هر اندازه که بتوان از آن لذت برد.

یکدیگر را در آغوش بگیریم، ای میلیون ها مردم...!))

ممنون از وبلاگ خوبتون :)

زیبا بود ممنون.

الان یک چند تا نمک پیدا میشن یک سوال از مرحله بعدتون میپرسن :/

تا حالا نشده از کسی بپرسم مثلا تو کی ازدواج میکنید؟ یا....  خب به من چه؟ ولی هرکس از راه میرسه ظاهرا به این آینده ما خیلی علاقنده! 

توی اینستا پرسیدن، بیشتر از 10 نفر :دی
کلا آینده‌ی ما اونقدری که برای بقیه دغدغه‌ست، برای ما نیست.

سواله بده

حرفی توش نیست

ولی خوب...

 

ادمم نباید بشینه و این بدی دیگران رو ببینه که

خوب یک قدم مهم کار اینه که از خودمون شروع کنیم و این کارو نکنیم، این سوالو نپرسیم

اما یک قدم مهمش اینه که ادم اینقدر با اون کار خودش، حال خودش، مرحله ای که توش هست و ... اوکی باشه که سوال دیگران تاثیر "کمتری" روش بذاره

 

حالا یه وقت یه شرایط خاصی روحی و ذهنی و ... هست

بحثش فرق میکنه

معمول اوقات رو میگم

خب طبیعتا نباید بپرسیم خودمون هم.
سخته این‌که لذت ببریم و نذاریم سوال‌های بقیه تاثیر منفی رومون بذاره. ولی خب باید تلاش کنیم.

من در مورد مسایل دیگران خیلی سوال نمیکنم و اصلا هم به این فکر نیستم که فلانی توی چه مرحله از زندگیشه ولی در مورد خودم واقعا در زمان حال زندگی نمیکنم همش منتظرم روزها و هفته ها تمام بشن. به کجا میخوام برسم نمیدونم. تازه از صبح منتظر موقع خواب بودن که خوبه من روزهای اول ازدواج میگفتم کاش حالا ده سال از زندگیم گذشته بود.ههههه

اوووه چرا اینقدر عجله؟

اینقدر که از من پرسیدن درسِت کی تموم میشه؟ ادامه میدی؟ کار می‌کنی؟ شوهر می‌کنی؟! و من فقط گفتم حالا ببینیم چی میشه:/

ببین اینقدر که برای بقیه مهمه برا خودمون مهم نیست

جالبه که وقتی هم می ریم مرحله ی بعد، با خودمون فکر می کنیم مرحله ی قبل بهتر بوده!!

دقیقا... کلا تو فکر تغییر موقعیتیم همش انگار

من سعی کردم سخت نگیرم و در لحظه زندگی کنم، حس میکنم تا حدودی موفقیت آمیز بوده تلاشم. شایدم اشتباه بوده و به اسم لذت بردن از لحظه زمانم رو هدر دادم. خلاصه که مرز باریکی بین بیخیالی و لذت بردن از لحظه هامون هست ولی درکل پستت درد بزرگه که گرفتارشیم مرسی یادآوری کردی. :)

منم سعی می‌کنم لذت ببرم اما همیشه هم موفق نیستم.

شاید دلیلش اینه که حرف دیگه ای ندارن بندگان خدا :))

خب بگن حرف نداریم، ما یادشون بدیم :دی

اگه سرمون تو زندگی بقیه نباشه پس کجا باشه؟!

مثلا تو کتاب؟ :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">