می خواهمت...
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ
می خواهمت...
چونان که آدم، هوا را...
و آدم، حَـــوّا را...
|ثریا شیری|
تو روان به خواب شهری، من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم، مگریز، رو مگردان!
میخواهمت بمان! میجویمت مرو!
سرگشته ام چو باد! میخواهمت بمان!
به کجا مرا کشانی که نمیدهی نشانم؟
به جز این دگر ندانم که تو جانِ این جهانی
اگر از غروب رویت هوسم کند شکایت
و گر این خیال واهی بَرَد از سرم هوایت
دگرم روا نباشد که نظر کنم به سویی
ببرد خیال، من را، ز جنون به جستجویی
میخواهمت بمان! می جویمت مرو!
سرگشته ام چو باد! می خواهمت بمان