در ادامهی "نخور غم گذشته، گذشته برنگشته"
به لطف ِ شباهنگ ِ سابق، دو تا آدرس دیگه هم پیدا کردم. سایا بارانی و بانوی کاغذی.
ول ِ کن جهان را؛ قهوهات یخ کرد - وبلاگی که به اسم و آدرس سایا بارانی مینوشتم و گویا عمر چندانی هم نداشته، 7 تا 21 اردیبهشت سال 93، توجه شما رو جلب میکنم به پست آخرش که گویا دنبال کتابی بودم و پیدا نکردم و مکالمهای که با دوستم داشتم. واقعا باورم نمیشد اون حرفها رو من زده باشم، چه گاردی گرفتم وقتی دوستم گفته میگم پسرعموم برات کتاب بفرسته. الان بعد از 5 سال اینقدر راحت کتاب سفارش میدیم و اینترنتی میخریم بدون هیچ امضایی. وبلاگنویسی هر چی که نداشته باشه واقعا ما رو رشد داد. این رشد و تغییر رو میشه خیلی راحت و ملموس توی مطالبمون ببینیم.
مدتی پیش نسرین کامنتی رو از من نقل کرد که در اون عشق یا ازدواج رو (دقیق یادم نیست ولی قطعا خودش یادشه و میاد توی کامنتهای پست پایین مینویسه :دی) نقد کرده بودم و کاملا با عینک بدبینی بهش پرداخته بودم. فکر کنم در مورد کوتاه اومدن و کمخرج بودن زن بود که کاملا ردش کرده بودم و گفته بودم زنی که خرج نداره ارج نداره. وقتی اینو مطرح کرد واقعا جا خوردم که این واقعا حرف منه؟! منی که همیشه به قناعت معتقد بودم و به درک متقابل و به خرج حسابشده؟! چی باعث میشه همچین دیدگاهی داشته باشم؟ و بله؛ بعد کاشف به عمل اومد که اون کامنت رو زمانی گذاشتم که درگیر دادگاه و طلاق بودم یا بعد از طلاقم بوده. زمانی که به ازدواج و خواستگاری و زندگی مشترک و همسر و شوهر و "مرد" بدبین بودم و خیلی متنفر بودم. - آدمها موقعیتهای مختلفی رو در زندگی تجربه میکنند. و بر اساس همین موقعیتها دیدگاههای مختلفی هم پیدا میکنن. بارها شده جایی نوشتهای از کسی خوندم یا کسی حرفی زده که مدتی قبل همین حرف رو برعکس گفته یا عمل کرده بود و تا اومدم بهش بگم "پس تو که میگفتی فلان پس چرا بیسار؟" یهو موقعیت هر دو حرف یا کار رو سنجیدم و دیدم زمین تا آسمون متفاوته. این درسته که آدم نباید راهبهراه حرفشو عوض کنه و پرچمی باشه که با جهت باد موقعیتش عوض میشه. اما در مقابل رشد و تغییر نباید هیچوقت گارد بگیریم. باید اجازه بدیم مسیر زندگی ما رو با تجربهتر و پختهتر از قبل کنه و بیان خاطرات و نوشتن افکارمون یکی از مستندات این تغییرات و این رشد هست. چیزی که وبلاگنویسی به ما هدیه داده.
باز هم یک سطرهای شبانهی دیگه - وبلاگی که با آدرس بانوی کاغذی و با اسم بانوچه مینویسم و البته اون گوشهی وبلاگ اسم و فامیل واقعیمم نوشتم. آرشیو سال 91 تا 94 رو داره.
مطمئنا آدرسها و اسامی دیگه هم یه جایی منتظرن که من بتونم آرشیوشون رو به دست بیارم. اما چه کنم که هیچی یادم نمیاد.
کامنتهای این پست رو میبندم، چون ادامهی پست قبل هست و نظراتتون رو اونجا ثبت کنید.