وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

برای تو، که زندگی‌ام با تو رنگ گرفت!

پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۵ ب.ظ

سجاد!

دیروز یکی را دیدم درست عین خودت، یعنی اگر مطمئن نبودم که الان در شهر دیگری نشسته‌ای زیر کولر و سر به سر حوریا می‌گذاری فکر می‌کردم که تویی و شاید می‌پریدم جلویت و می‌گفتم تو کجا اینجا کجا خان؟ اما تو نبودی و من این را می‌دانستم و خودش نمی‌دانست که تا چه حد به تو شباهت دارد. پیراهن قرمزی‌ تنش‌ بود، درست عین همان پیراهنی که وقتی رفتی سربازی از کمد تو به کمد من تغییر مکان داد و آن‌قدر پوشیدمش که رنگش پرید.
هندوانه‌‌ای را که مثل توپ فوتبال‌ شوتش می‌کردیم یادت هست؟ همان که آقای سین، دوست پدر را شگفت‌زده کرده بود، توپ هندوانه یا همان هندوانه‌ی توپی را آنقدر قِلش دادیم تا رسید به اتاقی که دوست بابا نشسته بود. همان چند ثانیه در خاطرش مانده بود و به بابا گفته بود: «دوست دارم به خانه‌تان بیایم و فقط بازی ثریا و سجاد را نگاه کنم، بس که در حال بازی غرق در عالمی دیگرند». آن دوچرخه‌ی ۲۴ سبز رنگت را یادت هست؟ همان که وقتی خریدی هنوز پلاستیک از دور قطعاتش باز نکرده‌ بودی و به من گفتی «تو سوار شو». و تعارف هم که آمد و نیامد دارد و من سوار شدم و مستقیم کوبیدمش‌ به دیوار و هیچی نگفتی، خواستم بگویم دمت گرم، مال دنیا که ارزش‌ ندارد.
به یاد داری مامان فریزر را برای من و تو و صفورا و حوریا پر از بستنی یخی کرده بود؟ پشت در ایستادیم و داد زدیم: «بستنیهههه، بیست‌و‌پنج تومنیهههه» و همین که سایه‌ی عابری را از پیچ کوچه می‌دیدیم فوری کله‌مان را می‌بردیم تو و در حیاط را می‌بستیم که کسی‌ ما را نبیند. فروشنده نبودیم! اما با این وجود شین، دختر همسایه مشتری ثابتمان شد! صبح‌ها می‌آمد، عصرها می‌آمد، اما بیشتر از آن بعد از ظهرها می‌آمد، درست همان وقتی که چشم‌های بابا تازه گرم خواب شده بود تا با خواب نیم‌روزی خستگی یک روز کاری را از تن براند، شین در می‌زد و می‌آمد که بستنی بخرد. مامان آنقدر برایمان بستنی یخی درست می‌کرد که نگران تمام شدنش نبودیم و می‌خواستیم با فروش آن طعم خوشمزه‌ی بستنی‌ها را به اشتراک بگذاریم.
من فوتبال را درست از روزی دوست داشتم که یک روز صبح حوصله‌ام سر رفته بود و تو بیدار نمی‌شدی آمدم بیدارت کردم که فوتبال‌ بازی کنیم بعد تو با همان حالت خوابالو بدون اینکه صبحانه بخوری آمدی توی اتاق مهمان و آنقدر توپ را شوت کردیم که هزار بار به مجسمه‌ها برخورد کرد و ۱۰ تا گل هم نوش‌جان کردی! بعد تازه راضی شدم که بروی صبحانه‌ات را بخوری!
تمام این‌ها خاطرات پررنگ زندگی من هستند، روزهایی که توی تک‌تکشان تو حضور داشته‌ای. مرسی که قشنگ‌ترین ‌و بهترین و همراه‌ترین برادر دنیایی
.

خدا برای هم حفظ‌تون کنه.

متشکرم.

خاطرات بچگی خواهر بردارها یکی از صفحات طلایی زندگیه. خدا حفظشون کنه. 

یکی از خوشبختی های بزرگ زندگیه

سرش سلامت باشه :)

روزتونم با تأخیر مبارک. (انگار عید نوروزه که با تأخیر هم بشه تبریک گفت:دی)

مرسی آقاگل.
البته هنوز تاخیر نیست، هفته ی خبرنگاره :دی

(((((:

ایشالا عمه شدنت عزیزم(:

ان‌شاءالله

سلام بانوجان.

خداحفظتون کنه برای هم.

سلام عزیزم مرسی :)

می‌خوام پیامی که قبلا بهت تو تلگرام دادم راجع به این پست رو جبران کنم:)

 

خیل یپست دلنشینی بود، از اونای یکه کلمه به کلمه اش از ته دلت میاد و میریزه رو کاغذ، میریزه رو صفحۀ کامپیوتر. خدا برای هم نگه تون داره، از این رابطه های خواهر برادری هیچ وقت نداشتم ولی همیشه برام دلچسب بوده :)

امیدوارم اون حس بدی که اون دفه ازش گرفته باشی رو الان نگرفته باشی عزیزم :*

نه حله :)

خب خدا رو شکر :)

سلام علیکم

زیبا و دلنشین بود. چه تصاویر زنده و شادی!

ان شاء الله کانون خانواده همواره گرم باشد و عاقبت همه‌ی اعضای آن خیر!

علیکم السلام
متشکرم که وقت گذاشتید و خوندید.
ممنونم ان‌شاءالله شما هم در کنار خانواده خوش و خرم زندگی کنید.

خدا عالم خواهر برادریتون رو حفظ کنه

 

متشکرم، ان‌شاءالله

سلام

چقدر قشنگن این خاطره های های خواهر برادری و حسی که بین واژه ها در جریانه :)

سلام
ممنونم که خوندید :)

خدا حفظش کنه. مگه عمه شدی؟؟؟ 

مرسی آوا جان، نه داداشم هنوز مجرده

سلام وبلاگ زیبایی دارین خوشحال میشم بهم سر بزنید

سلام وبلاگ زیبایی دارین خوشحال میشم بهم سر بزنید

عزیزم

خب ینی حالا اون حوریا تو بچگی تون شده زنداداشت؟

نه عزیزم
نه حوریا خواهرمه

خدا برای هم حفظتون کنه .

سلام :)

 

سلام عزیزم
مرسی :)

اخه منم تعجب کردم که کی داداشت ازدواج کرد و کی بچه دار شد 😂😂😂😂

:دی

از بزرگترین حسرت های زندگی وی نداشتن برادر است:-(

عزیزممممم تن خودت سلامت باشه :)

بسم الله

سلام 

خاطرات کودکی دقیقا شکوفه های بهاری هستن برای زندگی .

گل میکنن و بعدها تو تابستون زندگی به ثمر میشینن و میتونی ازشون میوه محبت بچینی و عاشقی کنی یه عمر باهاش 

خدا برای هم حفظتون کنه . 

سلام
متشکرم از لطف شما.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">