وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

یک‌قدمی ِ حسرت

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۳۸ ب.ظ

دوره‌ی راهنمایی بودم و ماه رمضان بود، هر سال ماه رمضان که می‌شد مدرسه یک بعد از ظهر را آش رشته درست می‌کرد و از روز قبل به دانش‌آموزان اطلاع می‌داد که با خودشان ظرف ببرند، من هم آن‌روز با ذوق، ظرف آش رشته‌ی داغ را جوری گرفته بودم که ازش چیزی به بیرون نریزد، کوچه‌ها را با احتیاط گذر کردم تا به خانه رسیدم، نزدیک اذان که شد مادرم سفره‌ی افطار را کم‌کم پهن کرد، لیوان‌ها، فلاسک آب جوش، خرما، زولبیا، بامیه، نشاسته و ظرف آش... بالای سر ظرف آش نشسته بودم و منتظر بودم صدای "اللهُ اکبر" اذان بپیچد و اولین قاشق را بخورم، بوی آش داغ و پیازداغ‌هایش حسابی مستم کرده بود و ضعف ناشی از روزه حسابی بهم فشار آورده بود، هی چشمم بین صفحه‌ی تلویزیون و ساعت دیواری و ظرف آش می‌چرخید... ثانیه‌هایی که هر کدام به اندازه یک سال کش پیدا کرده بودند، دست آخر طاقتم طاق شد، ضعف و گرسنگی بر من چیره شد و نتوانستم بیشتر از آن مقاومت کنم، اولین قاشق آش را که به دهانم بردم، به نوک زبانم که خورد و راه گلویم را پیدا کرد، صدای "اللهُ اکبر" اذان پیچید... با حسرت به تلویزیون خیره شدم، فقط دو ثانیه اگر تحمل کرده بودم...

حکایت بعضی از اتفاقات زندگیمان است، درست یک‌قدمی خط پایان انصراف می‌دهیم، درست آنجایی که داریم موفق می‌شویم شکست را در آغوش می‌گیریم و همان لحظه‌ای که قرار است ماهی صید شود قلاب را بالا می‌کشیم... یک قدمی‌های حسرت...

این واقعا درست نیست که به خاطر اینکه 2 ثانیه صبر نکردی روزه ات باطل شده. اگر بیشتر راجب خداوند بدانیم این قضاوت هارو دیگه انجام نمیدیم
قضاوت نیست، بحث ناامید شدن درست در زمان پیروزیه.
سلام
جالب بود
این اتفاقات به حسرتهایی تبدیل می‌شوند که هیچگاه فراموش نمی‌شوند
سلام
حسرتی که خیلی تلخه...
اون موقع شاید نفهمیم ، دردش وقتیه که بعدا میفهمیم تا کجا پیش رفته بودیم و یه لحظه فقط یه لحظه اشتباه همه‌اش رو نابود کرد‌؛ در حالی که با یه خرده تلاش می‌شد کل بازی رو عوض کرد.
فقط حسرت...
ولی قبول کن که آشه خیلی بهت چسبیده :))
بعدش که آره ولی اون قاشق اول یه جورایی کوفتم شد :دی
آخی😊😊
امان از یک قدمی های حسرت...
امان...
با نوع تعریفت شدیدا دلم هوس اش با مشخصاتی که گفتی کرد:))
:))
عمق مطلب رو دریاب فعلا :دی
با نوع تعریفت شدیدا دلم هوس اش با مشخصاتی که گفتی کرد:))
درسته حکایت دیروزوامروزو فردای بسیاری از ما که در نیم قدمی موفقیت پا پس میکشیم .
و این ماجرا ادامه داره همچنان...
گاهی خوبه که حتی نمیفهمیم یک قدمی پیروزی بودیم و انصراف دادیم، حسرت هامون کم نیست.
اگه بفهمیم و تجربه بشه خوبه وگرنه که همون ندونستن بهتره انگار
اگه فرداشب دوباره پنج دقیقه قبلِ اذان با وجود اینکه دیروز اون تجربه رو داشتی ولی بیای همون کارو بکنی چی؟اون موقع آدم باید چه کار کنه؟فردا شب ام  یعنی شب سوم سخت تره چون تو تجربه دو شب موفق نشدن رو داشتی؟
+کلا سوال اینِ که بعد از چند بار تجربه این نوع از حسرت چطور یک قدمی های مونده به پیروزی رو دوباره به حسرت تبدیل نکنیم؟
خب اینجا چون یک تجربه‌ای از قبل هست اگه بازم تکرار بشه دیگه مقصر خود طرف هست، از جهتی نمیشه با قاطعیت حکم داد چون واقعا هر موقعیتی متفاوت با موقعیت دیگه هست و ظرفیت کنترل و مقاومت در آدم‌ها هم متفاوته. اما خب استفاده از تجربه همیشه خوبه واسه همینه که تجربه آپشن گرانبهایی است. البته باز هم با وجود تجربه ممکنه این اتفاق برای آدم بیفته و حسرت جدید پیش بیاد چون هیشکی نمی‌تونه آینده رو پیش‌بینی کنه. اما خب بازم تجربه یه جورایی شرایط رو بهتر می‌کنه.
طاقتمون کم شده و زندگیمون بیشتر فست فودی شده حوصله ی آبگوشت بار گذاشتن رو نداریم
واسه همینه که عمرمون کم شده و همیشه مریضیم.
زمان پیامبر که ساعت عقربه ای نداشتن، زمان در حد ثانیه حساب نیس اصن :دی
آره :))
 این متن این رو نشون می ده:
 فردی برای هدفش کلی وقت بگذاره و آخرا کار با یه حرف بزنه کنار و بگه کار من نیست...
و بعدش غصشو می خوره، اون غصه چه فایده...
دقیقا
مرسی عالی بود
خواهش می‌کنم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">