چالش وبلاگی: نویسندگی کتاب
چهارشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۹ ب.ظ
به بهانهی چالشی که آقای صفایینژاد اینجا راه انداختن و من رو هم دعوت کردن به شرکت در این چالش، اومدم بنویسم که نوشتن کتاب یکی از آرزوهای من از سالیان دور بوده و هست، اما خب همیشه یه سری مشکلاتی پیش میاد و یه سری موضوعاتی جبراً اولویت زندگی میشن که به همون دلایل تا حالا نتونستم اقدامی مثبت در جهت رسیدن به این آرزو انجام بدم و قلمم توی این سالها پیشرفتی که نداشته هیچ، گاهی اوقات از درجا زدن هم عقبگرد کرده و کلا پسرفت کرده!
القصه (دوست داشتم این کلمه رو اینجا به کار ببرم :دی)، اگر روزی نویسندهی کتاب بشم، دوست دارم کتابی بنویسم در مورد زندگینامهی شخصیتهای معروف، موفق، مهم، محبوب، دوست دارم بیشتر به جنبههایی از زندگی و شخصیتشون بپردازم که کمتر کسی اونا رو میدونه، دلیل انتخاب این سبک یا ژانر یا هر چی یکی کتاب "شما که غریبه نیستید" از "هوشنگ مرادی کرمانی" هست که چند سال پیش از کتابخونه گرفتم و خوندمش و خیلی دوست دارم یه روز بخرمش. (و همیشه فراموش میکنم) و دومی که تاثیر بیشتری هم داشته، کتاب "استاد عشق" هست که زندگینامهی دکتر حسابی رو روایت کرده. این کتاب رو هم ندارم از خواهرم گرفتم خوندم و دیروز برای یکی از دوستام خریدمش. (و بازم یادم رفت برای خودم بخرم). با خوندن این کتابها یه تلنگر خیلی شیرینی به آدم وارد میشه که ببین هر موفقیتی، هر رفاهی، هر رسیدنی ساده و بیهزینه نبوده، سالهای زیادی صرف شده، رنجهای زیادی تحمیل شده تا آدم به اینجا رسیده. خوندن هر دوی این کتابها رو پیشنهاد میکنم.
در مورد سبک رمان و داستان هم، حتما کتابی رو مینوشتم که هیچ تعصب و تأکیدی روی مورد خاصی نباشه، مثل بعضی از داستانهای عشقی آبکی نبود که کلا محور داستانشون روی عاشق شدن دو نفر هست. هر چند میدونم که این احساس چیزی که توی زندگی هر کسی پیش میاد و جزئی از زندگیه، اما بنظرم باید در کنار این موضوع زوایای دیگهای از زندگی رو هم نشون داد... البته به صورت واقعی. یه جوری که آدم وقتی بخونه باهاش همذات پنداری کنه، واقعی بنظر بیاد. (یه زمانی میخواستم در مورد زندگی یه طلبه (طلبهی خاصی مد نظرم نبود) کتاب بنویسم. تاکیدم هم روی طلبهی آقا بود. به این دلیل که میدونستم طلبههای خانم آزادی بیان کمتری دارن و نمیتونن از جزییاتی که در زندگی درگیرش هستن حرف بزنن (هر چند قرار نبود اسمی از کسی آورده بشه و قرار بود شخصیتسازی انجام بدم. ولی چون باز هدفم این بود که جزییات دیدهنشدهی زندگی واقعی یک طلبه رو بنویسم خیلی برام مهم بود که طرف دچار خودسانسوری نشه و همهچیز رو بگه. مثلا مواردی که اشتباه کرده، گناه کرده، وسوسه شده یا از این قبیل. ولی خب در قدم اول بهم گفتن که به من به عنوان یک خانم اجازه نمیدن وارد حوزهی علمیهی برادران بشم!!! و من بدون آشنایی و لمس فضای حوزه از پس نوشتن چنین کتاب مهمی برای اولین تجربه برنمیومدم.
کلا نگاهم به نوشتن کتاب، نوشتن از زوایای دیده نشده هست :دی
البته کتاب شعر و تخیلی و ترسناک و مذهبی و اینا هم دوست دارم بنویسم اما در موارد بعدتر :دی