وبلاگ نویسی یک خوشبختی ست :)
حتی اگر حوصله ی خوندن متن رو ندارین... خط آخر رو بخونید لطفا :)
وقتی که پا... نه... وقتی که قلم در دنیای وبلاگ نویسی گذاشتم هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برایم تا به این حد مهم و دوست داشتنی شود، اوایل با پست های "سلام خوبم خوبید" و یا "امروز فلان جا رفتم و فلان کار را کردم" وبلاگم را بروز می کردم، قسمت پیوندهای وبلاگم پربار و کامنت های دریافتی ام هم غالباً سه رقمی بود، به حدی که حتما باید حداقل روزی سه دفه وبلاگم را چک می کردم و کامنت ها را جواب می دادم، ولی روزی که به تفریح و گردش سپری می شد و شب خسته به خانه برمیگشتم با انبوهی از کامنت هایی روبرو می شدم که جواب دادن بهشان خیلی وقت می گرفت، ولی آن روزها با عشق به تک تک کامنت ها جواب می دادم، حتما روزی یک پست را در وبلاگم منتشر میکردم و هر روز به وبلاگ ِ تمام ِ دوستانم هم سر می زدم... آن روزها، یک دانش آموز ِ درس خوان بودم، که هم به درس هایم می رسیدم، هم به شیطنت هایم و هم به وبلاگم، و حتی بعدترها که دانشجو شدم هم وبلاگ نویسی را کنار نگذاشتم، وقتی که برای دوره ی کارشناسی ام دو سال به مرکز استان می رفتم، با وجود اینکه آنجا سیستم و اینترنتی نبود تا شبانه پست هایم را منتشر کنم باز هم دست از وبلاگ نویسی برنداشتم و آخر هفته هایی که در خانه ی خودمان بودم حتما روزی چند ساعت را به وبلاگ نوشتن و وبلاگ خواندن اختصاص می دادم، وبلاگ نویسی به یکی از کارهای ترک نشدنی ِ زندگی ام تبدیل شد و دوست داشتم بیشتر وقتم را با آدم هایی که وبلاگ می نویسند سپری کنم، اینجا... یعنی فضای مجازی ِ وبلاگ نویسی در کنار ِ تمام ِ مزاحمت ها و تلخی هایی که داشت غالباً اتفاقات ِ شیرینی را هم برایم رقم زد، مثلا، پیدا کردن ِ دوستان ِ نابی که داشتنشان یکی از بهترین الطاف ِ خداست، دوستانی که اکثرشان را هیچ وقت ندیده ام و نقطه ی آغاز ِ آشنایی مان هم برمیگردد به همین پست های وبلاگی...
با وبلاگ نویسی حس های زیادی را تجربه کردم، نگرانی برای وبلاگ نویسی که سه روز است خبری از او نیست، دعا برای وبلاگ نویسی که بیمار است، خوشحالی برای وبلاگ نویسی که در زندگی اش اتفاقات ِ خوبی افتاده، گرفتن تولدهای کامنتی و حرف زدن های چند ساعته با وبلاگ نویسی که شاید هیچ وقت او را نبینی ولی ردپای قشنگی بر دلت حک میکند، با همین واژه ها و حرف ها...
محبت ِ دوستان ِ وبلاگ نویسم همیشه مرا شرمنده کرده، مثلا وقتی که مادرم مریض بود و دوستانی که با کامنت ها مدام حال او را می پرسیدند و برای سلامتی اش دعا میکردند، یا وقتی که مادرم فوت کرد و دوستانی که با کامنت تمام سعی خودشان را برای آرام کردن من به کار می بردند... و حالا که بحران ِ دیگری از زندگی ام را سپری میکنم باز هم همین دوستان مرا تنها نگذاشته اند و...
طبیعتاً در این چند سال دوستان ِ زیادی پیدا کرده ام و دوستان ِ زیادی را هم از دست داده ام... ولی فکر میکنم تجربه ای که از هر دوستی ِ تلخی به من اضافه شده است باعث شده که دوست ِ جدیدم فرهیخته تر و رفیق تر باشد...
برای رکود ِ وبلاگ نویسی و وضعیت ِ غمباری که دارد علاوه بر ظهور ِ شبکه های اجتماعی ِ پرطرفداری که اکثر ما از آن ها استفاده می کنیم، می توان به نزدیک تر شدن ِ رابطه ی وبلاگ نویس ها هم اشاره کرد...
از وقتی که شماره ی وبلاگ نویس های دوست داشتنی مان را گرفتیم و در همین شبکه ها با آن ها ارتباط برقرار کردیم، وقتی که حرف هایمان به مینی مال هایی تبدیل شد که در این شبکه ها به اشتراک گذاشتیم دیگر حوصله ی چک کردن وبلاگمان را از دست دادیم...
حالا وبلاگ نویس هایی هستند که حتی امکان دریافت کامنت را غیر فعال کرده اند، وبلاگ نویس هایی که از لینک کردن ِ دیگر وبلاگ ها خودداری می کنند، وبلاگ نویس هایی که یکهو بدون ِ هیچ توضیحی وبلاگشان را تعطیل می کنند...
بعد وبلاگ نویسی هم می شود یک جزیره ی فراموش شده ای که روز ب روز بیشتر ب زیر آب می رود...
ما ساکنان ِ باقی مانده ی این جزیره ی دوست داشتنی... هنوز هم به نجات ِ آن امیدواریم... فقط کافیست همت کنیم!
+ بنظر شما چه راهی برای بهبود ِ وضعیت ِ وبلاگ نویسی از دست ِ وبلاگ نویس ها برمیاد؟!