وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

از کابوس‌هایت حرف بزن

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ق.ظ

به صدای گریه‌های من می‌خندد، مطمئن است نتیجه آن چیزی‌ست که دلخواه ِ اوست، به جهان ِ سیاه ِ پیش ِ رویم فکر می‌کنم و بلندتر گریه سر می‌دهم، می‌خندد، بلندتر از قبل... سرش را که گرم ِ کاری می‌بینم با نیرویی که در پاهایم نبود و نمی‌دانم چطور ایجاد شد بلند می‌شوم، گرد و خاک را از خودم می‌تکانم و شروع می‌کنم به دویدن، صدای خنده‌هایش مثل ِ ناقوس ِ مرگ دست از سرم برنمی‌دارد، از پشت ِ سر، از پیش ِ رو، دقیقاً کنار ِ گوشم، صدای خنده‌هایش را می‌شنوم، انگار که دنبال ِ من است، انگار که همراه با من فرار می‌کند و انگار که جلوتر از من ایستاده است به استقبال، همه جا هست، فرار از دست ِ او مسخره‌ترین کار ِ این سکانس است، خسته شده‌ام از دویدن، لب‌هایم خشک است و سرگیجه تعادلم را به هم زده است اما باز هم توقف نمی‌کنم، دستی که در مسیر از زمین بیرون آمده ساق ِ پایم را می‌گیرد، زمین می‌خورم، صورتم پر از خون می‌شود، دست‌هایم زیر بدنم می‌مانند و از شدت درد ناله می‌کنم... حالا به من رسیده است، او و تمام ِ لشکری که خودش است بالای سرم ایستاده‌اند... یک نفر است و چند نفر است... خودش است اما زیاد... لبخندش حالا بلندتر و چند صدایی شده است... با تمام ِ وجود جیغ می‌زنم در سکانس‌هایی که مرا یارای توصیفشان نیست...

سیاه‌فیلم ِ بالا، کابوس ِ این یک سال ِ من است...


به دعوت ِ فرشته‌ی عزیز که از طرف ِ واران که از طرف ِ اَسی دعوت شده بود، دعوت شده بود، دعوت شدم :دی

دعوت می‌کنم از شباهنگ ِ عزیز، دکتر سین ِ بزرگوار، حنانه‌ی جان و آقای صفایی‌نژاد ِ گرامی که در این بازی ِ وبلاگی با حضور ِ خود محفل ِ کابوسی ِ ما را پرباتر کنند :دی

الهی بگردم :'(
خدا نکنه مهربون :*
خواستم بگم اوکی :دی یاد این لیست افتادم که به جای اوکی می‌تونیم به‌کار ببریم:
باشه
خوبه
چشم
به‌چشم
به‌روی چشم
رو تخم چشمام
حلٌه (ازنظر من اکی.ه)
حلّه آقا
ردیفه (همه‌چیز اکی شده.)
تأیید (شما اکی می‌کنی؟)‌
قبوله (همهٔ شرط‌هات اکیه.)
یا علی (پس اکی. من رفتم.)
آهان، هان (اکی، اکی)
موافقم (من اکیم.)
پابه‌رکابم
تشکر
فهمیدم
جا افتاد
روشنه؟ (اکی؟)
هماهنگه (طرف اکی هست.)
مشکلی نیست؟ (اکی؟)
مشکلی ندارم.
آقا، من هستم.
من یکی پایه‌ام
باشه فهمیدم اوکی جا افتاد :دی
من
کابوس
دوست
ن
دا
ررررم :) اعتراض به ادامه دادن این چالش
بازی ِ خشنیه :دی
عجب خوابای خفنی میبینی 😓
خوابای خفنت مستدام :دی
نههههههههه نگو مستدام :(
آقا از رویاهاتون حرف بزنید خشن بازی درنیارید مرسی اه :/
:دی
مامورم و معذور :دی
ووووی چه وحشتناکه خصوصا دستی که از توی زمین میاد بیرون:((
خوابهای رنگی رنگی و شاد ببینی عزیزم:)
یاعلی
خیییییلی وحشتناکه :(

یادم رفت بگم ممنونم که شرکت کردی عزیزم:)
یاعلی
خواهش میکنم فرشته جان، ببخشید که دیر شد
خو پس از اونایی توش لی لی لی لی هست ببینی خوبه؟ ^_^
آره :دی
هنوز بازی وبلاگی قبلی که دعوتم کردن رو ننوشتم. و چقدر دلم میخواد این بازیها بازم ما رو وادار کنه به نوشتن از چیزایی که روزهای عادی نمی نویسیم
خو بنویس دیگه...
خوب روایتش کردی
راضیم ازت :)
نظر لطفتونه :)
ذوقمندم :دی
ها - چی شده - قضیه از چه قراره ؟
بازی کجاست و من کی ام اصلا 
دارم کابوس می بینم آیا 

سلام
بازی از وبلاگ اَسی شروع شده :دی
چه ترسناک بود ثریا... چه خوب آوردیش پیش چشم :|
:(
من که خودم رکورد دارم اصن:دی
:))
یا خدا عجب کابوسیه :(
:(

خودش است ، اما زیاد...

دوست داشتم این کابوسو ولی نه برای تو خواب دیدن.

نبینش دیگه.:)

من اتفاقا از این بازی خوشم اومده...از کابوس نوشتن چذابه...

چشم سعی میکنم نبینم :)
وای خدایی عجب کابوس ترسناکی دیدید بانوچه :(
امیدوارم همیشه خواب های آرام و خوب داشته باشید :)))
ممنونم ان‌شاءالله :)
حالا چرا کابوس؟! میشد از رویا ها حرف زد :)
یه بازی وبلاگی بود و من دعوت شده بودم فقط :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">