وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

۵۸۴ مطلب توسط «بانوچـه ⠀» ثبت شده است.

14.

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۲۳ ب.ظ


یاد من باشد فردا حتماً
دو رکعت راز ، بگویم با او
و بخواهم از او ، که مرا دریابد
و دل از هر چه سیاهی است ، بشویم فردا
یاد من باشد ، فردا حتماً
صبح بر نور ، سلامی بکنم
سیصد و شصت و چهار غفلت را ، من
فراموش کنم
سینه خالی کنم از ، کینه این مردم خوب
و سلامی بدهم ، بر خورشید
یاد من باشد ، فردا دم صبح
خواب راترک کنم ، زودتر بر خیزم
چای را دم بکنم
و در ایوان حیاط ، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس
نان و چایی بخورم
برکت را بتکانم به حیاط ، یا کریمی بخورد
یادمن باشد فردا حتماً
ناز گل را بکشم حق به شب بو بدهم
و نخندم دیگر ، به ترک های دل هرگلدان
چوبدستی به تن خسته گل ، هدیه دهم
حوض را آب کنم ، و دعایی به تن خسته این باغ نجیب
یاد من باشدفردا
به دل کوزه ؟آب که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنم
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند
آبرویش نرود
رخ آیینه ، به آهی شویم
تا که من را بنشاند در خویش
من در آنینه خواهم خندید
خاطر آینه از اخم ، به تنگ ؟آمده است
یاد من باشد ، از فردا صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا ، آب ، زمین
مهربان باشم ، با مردم شهر
و فراموش کنم ، هر چه گذشت
خانه دل بتکانم از غم
و دستمالی ، از حنس گذشت
بزدایم دیگر ،تاری گرد و کدورت از دل
مشت را باز کنم ، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان ، بگذارم
یاد من باشد ، فردا دم صبح
به نسیم ، ازسر سدق ، سلامی بدهم
و به انگشت ، نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد ، فردا
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد
گر چه دیر است ، ولی
کاسهای آب به پشت سر لبخند بریزم ،
شاید به سلامت ، ز سفر برگردد
بذر امید ، بکارم در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت ، بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم ، یک بغل
عشق ، از آن جا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی دل همسایه خود، شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل
مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدی است
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم ، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ، مهلتی نیست
مرا
و بدانم که شبی ، خواهم رفت
و شبی هست مرا ، که نباشد پس از آن ،
فردایی
یاد من باشد
باز اگر فرداد ، غفلت کردم
آخرین لحظه فردا شب، باز
من به خود باز بگویم این را:
یاد من باشد، فردا حتما
دورکعت راز، بگویم با او
صبح برنور، سلامی بکنم
پرده از پنجرهها بردارم
آه، ای غفلت هر روزه من
من به هر سال که برمن بگذشت
غرق اندیشه آن فردایی
که نخواهد آمد مینشانم به جامه به عمرم، سیصدو شصت و پنج غفلت را ……..

* کیوان شاهبداغی



13.

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۰ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

12.

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۰۳ ق.ظ

باحال نوشت : 

این جمله رو هر وقت می بینم ذوق میکنم باهاش خیلـــــــــی باحاله ها [:دی]

" زنگ زدم به دوست دخترم باهاش قرار گذاشتم بعد یادم اومد که دوست دختر ندارم زنگ زدم کنسلش کردم "

11.

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۰۲ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

10.

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۴۰ ق.ظ


آلمان بازم گل کااااااااااااااشت هورا

آلمان 2 - 1 هلند 


http://u.goal.com/156400/156445hp2.jpg

9.

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۵۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

8.

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۳۲ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

7.

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۴۸ ق.ظ

ولادت با سعادت امام علی (ع) ، روز پدر و روز مرد رو به همه ی مردا و پدرای دنیا بخصوص پدر نازنین خودمممممممم تبریک میگممممممممممممممم


6.

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۴۲ ق.ظ


یه مدت می خوام ول کنم زندگی رو

بذارم کنار عشقو دیوونگی رو

چشامو رو اونی که می خوام ببندم

یه مدت با هیچی ، با هیشکی نخندم

یه مدت می خوام لَنگ چیزی نباشم

هراسون و دلتنگ چیزی نباشم

بترسن همه آدما از منی که

قراره یه مدت بشم یکی دیگه

یه کم فرصت و استراحت می خوام

یه شب خواب شیرین و راحت می خوام

می خوام بچه شم باز تو این سن و سال

یه مدت جداشم از این حس و حال

یه مدت جداشم از این حس و حال

یه کم فرصت و استراحت می خوام

یه شب خواب شیرین و راحت می خوام

می خوام بچه شم باز تو این سن و سال

یه مدت جداشم از این حس و حال

یه مدت جداشم از این حس و حال

 

تو می دونی احوال خوبی ندارم

غروبم سکوتم گمم بی قرارم

واسه این که خورشید چشمام بتابه

یه مدت باید بی توقف ببارم

ببخشید که آروم نمی گیرم از عشق

گریزونم از خنده و سیرم از عشق

بهت قول می دم باز بشم مثل اول

بازم واسه تا ، با تو میمیرم از عشق

یه کم فرصت و استراحت می خوام

یه شب خواب شیرین و راحت می خوام

می خوام بچه شم باز تو این سن و سال

یه مدت جداشم از این حس و حال

یه مدت جداشم از این حس و حال

یه کم فرصت و استراحت می خوام

یه شب خواب شیرین و راحت می خوام

می خوام بچه شم باز تو این سن و سال

یه مدت جداشم از این حس و حال

یه مدت جداشم از این حس و حال


* ترانه سرا و خواننده : عرفان سلیمی


5.

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۸:۲۶ ب.ظ

دیدار تلخ


به زمین میزنی و میشکنی 
عاقبت شیشه امیدی را 
سخت مغروری و میسازی سرد 
در دلی آتش جاویدی را 
دیدمت وای چه دیداری وای 
این چه دیدار دلازاری بود 
بی گمان برده ای از یاد آن عهد 
که مرا با تو سر و کاری بود 
دیدمت وای چه دیداری وای 
نه نگاهی نه لب پر نوشی 
نه شرار نفس پر هوسی 
نه فشار بدن و آغوشی 
این چه عشقی است که دردل دارم 
من از این عشق چه حاصل دارم 
می گریزی ز من و در طلبت 
بازهم کوشش باطل دارم 
باز لبهای عطش کرده من 
لب سوزان ترا می جوید 
میتپد قلبم و با هر تپشی 
قصه عشق ترا میگوید 
بخت اگر از تو جدایم کرده 
می گشایم گره از بخت چه باک 
ترسم این عشق سرانجام مرا 
بکشد تا به سراپرده خاک 
خلوت خالی و خاموش مرا 
تو پر از خاطره کردی ای مرد 
شعر من شعله احساس من است 
تو مرا شاعره کردی ای مرد 
آتش عشق به چشمت یکدم 
جلوه ای کرد و سرابی گردید 
تا مرا واله بی سامان دید 
نقش افتاده بر آبی گردید 
در دلم آرزویی بود که مرد 
لب جانبخش تو را بوسیدن 
بوسه جان داد به روی لب من 
دیدمت لیک دریغ از دیدن 
سینه ای تا که بر آن سر بنهم 
دامنی تا که بر آن ریزم اشک 
آه ای آنکه غم عشقت نیست 
می برم بر تو و بر قلبت رشک 
به زمین می زنی و میشکنی 
عاقبت شیشه امیدی را 
سخت مغروری و میسازی سرد 
در دلی آتش جاویدی را


* فروغ فرخزاد