"من"هایی که زاییدهایم... (باز نشر)
بعدها و در مرور ِ زمان، آن دوست رفت، یعنی خودم خواستم که برود، یکروز یکهو تصمیم گرفتم که در روابطم تجدید ِ نظر کنم و او دیگر نباشد، آدمهایی که باعث میشوند من خودم نباشم را اصلا دوست ندارم، و او میخواست که من خودم نباشم، در گیر و دار ِ تجربهی یک عشق ِ عمیق بود که بهش گفتم: "همیشه میتونی روی کمک من حساب کنی" و بعد لبخند زده بودم و شمارهاش را پاک کرده بودم، خودش هم فهمید که دیگر "دوست" نیست، تبدیل شده است به یک "آشنا". بعد از آن دیگر خبری از او نداشتم و کمکم حتی فراموشم شد...
اما حالا، اگر دوباره او را ببینم، اگر شمارهای از او به دست بیاورم، اگر بتوانم ردی از او بگیرم، دعوتش میکنم به یک کافه در شهر و همانطور که بستنی خوردنش را تماشا میکنم از او میخواهم که دوباره همان سوال را تکرار کند:
"چرا اینقدر نوشتن از خودت و خواندن ِ دیگران را دوست داری؟"
این دفه کاملاً با تأمل خواهم گفت: "روزی فکر میکردم که آدمها را از نوشتههایشان میشود شناخت، نوشتهها از درون میآیند و کاملاً خالص و بیآرایشند، ولی حالا فکر میکنم که اینطور نیست، بعضیها آنطور که دوست دارند باشند مینویسند، آنطور که در رویا فکر میکنند، آنطور که دوست دارند شخصیتشان باشد، حالا تشخیص ِ نوشتههای خالص از نوشتههای رنگ عوضکرده کمی سخت شده... اویی که ادعا میکند کتابخوان است ممکن است حوصلهی یک صفحه خواندن ِ کتاب در روز را هم نداشته باشد ولی دوست داشته باشد که فرد ِ کتابخوانی باشد، اویی که ادعا میکند ظاهر ِ آدمها برایش مهم نیست، ممکن است کسی را بخاطر ِ کوتاهی ِ قد، چاق یا لاغر بودن، آرایش کردن یا نکردن و هزار پارامتر ِ ظاهری ِ دیگر از روابطش کنار بزند ولی دوست داشته باشد که آدم ِ ظاهربینی نباشد، اویی که ادعا میکند نظر دیگران برایش مهم نیست، ممکن است در طول ِ روز بارها بخاطر حرفهایی که پشت سرش بوده رنجیده باشد ولی در باطن دوست دارد که همچین آدمی نباشد، گاهی فکر میکنم شاید نوشتن بهانهی خوبیست که "من" را آنطور که دوست داریم بسازیم و بشناسانیم ولی گاهی یادمان میرود، نوشتن و خواندن برای پرورش ِ روح و شخصیت است، قرار نیست نوشتههایمان را بنویسیم و بعد فراموششان کنیم، ما در قبال هر کلمه و جملهای که نوشتهایم مسئولیم..."
دوست دارم همهی اینها را به آن آشنا بگویم و بعد دوباره شمارهاش را پاک کنم و مواظب ِ آدمهایی که وارد زندگیام میکنم باشم...
(این مطلب رو در تاریخ ِ 16 مرداد 94 نوشتم، حس کردم برای اینروزهای غرقشدگی در کانالها و نوشتههای متنوعی که معلوم نیست نویسندهاش چقدر مسئولیتپذیر است، به درد میخورد - لینک مطلب)