چاییام یخ کرد...
دو کتاب برای خواندن، دو قسمت سریال برای تماشا کردن، دو موضوع برای یادداشتنوشتن و... اینها شروع برنامههای امشب ِ من است. برنامۀ امشب و شاید تا فردا عصر. در کنار همۀ اینها حواسم هست که حتما کار عقبماندهای که بخاطرش تنها هستم را هم انجام بدهم تا کمی از فشار مسئولیت روی دوشم کم شود و خیالم از بابتش راحت شود. برنامه را از نظر میگذرانم تا اگر مورد دیگری هم به ذهنم میرسد اضافه کنم. در حالی که دارم در سطر جدیدی وبلاگخوانی را اضافه میکنم کسی در ذهنم میگوید: امشب که تنهایی نمیخواهی کمی با خودت حرف بزنی؟ و سعی میکنم صدای توی ذهنم را نشنیده بگیرم. حرفزدن با خودم وقتی بعدش کسی نباشد تا افکار مزخرف منفیات را بلند بلند برایش تکرار کنی و خیالت را راحت کند که اشتباه میکنی هیچ فرقی با خودکشی ندارد. لیوان چاییام را که یخ کرده سر میکشم و از بیمزهگیاش اخمهایم در هم میرود، پیام دوستم را که پرسیده برای یک مکالمه کوتاه فرصت دارم یا نه؟ پاسخ مثبت میدهم و دوباره لیوانم را از چای پر میکنم. قبل از اینکه لیوان را بردارم گوشیام زنگ میخورد.
چهار + یک کلوم حرف حساب؟
اولا: در راستای ناکامیهای بیش از دو سالهای که برای یه سفر درستحسابی داشتیم و الحقوالانصاف همشم تقصیر کرونا نبود، تصمیم گرفتیم حالا که اوضاع یکم بهتر شده و واکسنمون رو هم خیلیوقته زدیم، یه سفر دو تایی داشته باشیم و برای اینکه دوستانمون رو در معذوریت نذاریم توی هر شهری که دوست و رفیقی داریم بهشون نگیم که ما اومدیم، که یه وقت توی معذوریت قرار نگیرن تعارف کنن برای خونه، بحث کروناست و بعد اگر خدایی نکرده اتفاقی میافتاد عذاب وجدانش میموند واسه ما. از طرفی خب آدم اینهمه راه پا میشه حالا چه به منظور تفریح چه کار میره یه شهری دوست داره اگر دوست و رفیقی اون شهر داره ببینه دیگه. مثلا یه ساعت توی فضای باز خوبه. خلاصه موندیم چه کنیم، اطلاع بدیم؟ ندیم؟ اگر بگیم بندگان خدا توی رودربایستی میمونن و اگر نگیم حسرتش به دل خودمون میمونه و ممکنه دوستامون هم ناراحت شن. :دی
البته هنوز سفر نرفتیما :دی
تو فکرشیم فقط :))
دوما: یکی از همکارا یه حرفی زده بود منم رو حساب حرف اون، پیگیر موضوعی نبودم، بعد از قریب به یک ماه پیگیر شدم و فهمیدم که بله! حدودا یه ماهه اون قضیه به امان خدا رها شده و اگر پیگیر نمیشدم معلوم نبود چی میشد... نمیدونم چطور بعضیا اصلا احساس مسئولیت ندارن در قبال حرفی که میزنن.
سوما: دیروز برای مشکل معده رفتم دکتر. این اواخر به حدی اوضاع خراب شده بود که دیگه نمیتونستم غذا بخورم و حتی از خواب هم بیدار میشدم مدام. از سامانه داشت دفترچمو چک میکرد و میپرسید فلان دکتر واسه چی بوده؟ من جواب میدادم، کبد، تیروئید، قند و چربی و... بعد پرسید فلانی چی؟ شیرازه. گفتم آهان، اون؟ واسه قلبم میرفتم پیشش. اون سلیمیپور هم که بالاتر نوشته واسه میگرنم میرم پیشش، همینجا بوشهره. صندلی رو چرخوند نگام کرد و گفت: میشه بگی جای سالمت کجاست؟
بهرحال باید نیمه پر لیوان رو دید، من هنوز دو تا کلیه سالم دارم :))
چهارما: یکی از دوستام روزها و شاید هفتههای نزدیک به عروسیشو میگذرونه، دیروز باهاش تلفنی حرف میزدم و دلش پر بود. به اندازهای که برای خرید حلقه هم انگیزهای نداشت. همش بخاطر فشار و دخالت و حرف و حدیث اطرافیان ِ نزدیک. تمام تنشها و اضطرابهای دو سال ِ پیش ِ خودمون برام مرور شد، کاش یاد بگیریم اینجور وقتها اگر کمکحال ِ عروس و داماد نیستیم و نمیتونیم باری از روی دوششون برداریم، حداقل با حرفها و کارامون استرسشون رو بیشتر نکنیم و بذاریم از این روزا خاطره خوش براشون بمونه نه همش تنش عصبی.
چهار + یک: موقتا هشتگ اینجور پستها شد «اندرونی» سر فرصت با برچسب مناسبتری جایگزین میکنم. در موضوعات یادداشتهای روزانه که گوشه سمت چپ قالب وبلاگ و از منوی اندرونی بالای قالب نشون میده میتونید بهشون دسترسی داشته باشید. منتها چون همه پستهای یادداشتهای روزانه این برچسب رو نخواهند داشت لازم شد که بعضیا رو نشون بدم و بعضیا رو نه. به صورت آزمایشی فعلا انجام میدم ببینم چی میشه.
هشتگ مورد نظر شما چیه؟ :دی
چندی پیش خیلی اتفاقی حین ِ وبلاگخوانی به وبلاگ ِ یکی از عزیزان رسیدم و باعث شد که به ذهنم برسه یه کاری انجام بدم توی وبلاگم.
اینکه برای کمی یکدست شدن ظاهر ِ مطالب وبلاگ، پستهایی که رمزدار هستن یا شکل ِ روزمرهنویسی و خودمونیتری دارن توی صفحه اصلی نمایش داده نشن. هم برای یکدست نشون دادن وبلاگ بهتره و هم اگر فردی گذرش به اینجا افتاد از روی فضولی یا کاملا اتفاقی یهو در بدو ورود ما رو با لباس تو خونه نمیبینه! کاملا اتو کشیده و رسمی میبینه :))
در همین راستا، با توضیحاتی که خانم مارچ داد، قرار شد برای اون پستهای خودمونیتر یه هشتگ مخصوص انتخاب کنم. یه منو به بالای وبلاگ اضافه میشه و پستهایی که اون هشتگ رو دارن، اونجا نشون داده میشن. هر وقت من پستی رو منتشر میکنم که اون هشتگ رو داره به وبلاگم اضافه میشه اما در صفحه اصلی نشونش نمیده. یعنی اگر از قسمت وبلاگهای دنبالشده روی عنوان آخرین مطلب بزنید پست من رو میبینید. اما اگر با آدرس وبلاگم، وارد بشید اون پست رو نمیبینید. این روند رو یه مدت به صورت آزمایشی انجام میدم ببینم چی میشه و اگر از نتیجه راضی بودم کلا همینطور ادامه میدم.
پستهایی که قراره در اون منو قرار بگیرن، پستهای خیلی روزانهطور و خودمونی و رمزدار هستن.
و در صفحه اصلی هم پستهای رسمیتر و دلنوشتهها و روزانههایی که خیلییی خودمونیطور نیستن قرار داده میشن.
این پست علاوه بر این که برای اطلاعرسانی بود، فراخوان پیشنهاد هشتگ هم هست :))