وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است.

بیاین همه با هم بزرگ بشیم اصلا

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۳۹ ب.ظ

امروز تولدم بود، البته باید بگم تولدمه چون امروز هنوز تموم نشده، در واقع امروز امروزه و فردا فرداست :/

می‌خواستم بنویسم که چقدر بزرگ‌تر شدنم به چشم خودم میاد دیگه چه برسه به بقیه :دی

یعنی قشنگ من هرچی بزرگتر میشم مشکلاتم زودتر از من بزرگ میشن :| (منظور از بزرگ شدن سن عقلی و تجربی و شناسنامه‌ایه، وگرنه ظاهری فقط در جهت عرضی بزرگ میشم :/)

این بزرگ‌تر شدنه، تو محیط وبلاگ‌نویسی هم داره به چشمم میاد (کلا خیلی چیزا به چشمم میاد :دی)

ماها همونایی هستیم که از روزای دبیرستانمون می‌نوشتیم، بعدش درگیر کنکور شدیم، حالا هر کدوم بزرگ شدیم، چند سال گذشته، کم کم داریم فارغ‌التحصیل می‌شیم، ازدواج می‌کنیم، بچه‌دار می‌شیم حتی... یعنی قشنگ این بزرگ‌تر شدنه خیلی ملموسه [وی به واژه‌ی "بزرگ" علاقه‌ی وافری داشت]

چه خوب میشه اگه بمونیم اینجا، به زندگی وبلاگیمون ادامه بدیم، یه روزم برسه که بیایم بنویسیم: "امروز برای پسر سومم رفتیم خواستگاری، دختر خوبی بود امیدوارم زودتر نوه‌مو ببینم حتی"

بیاید بمونیم تو این جزیره‌ی دوست‌داشتنی، نگید خودتم نیستی خیلی وقته، من هستم اما مجبورم دیرتر بنویسم و تمام دغدغه‌م برگشتنه...

خلاصه بیاید به روند بزرگ (:دی) شدنمون در دنیای وبلاگ‌نویسی ادامه بدیم...

تولدمم مبارک همه‌تون باشه :دی

ابراز دلتنگی

شنبه, ۹ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۰۴ ب.ظ

چه حیف می‌شد اگه دی‌ماه 96 هیچ پستی اینجا ثبت نمی‌شد، وقتی به عدد پست‌های آبان و آذر نگاه می‌کنم دلم می‌گیره از این دوری... منی که عاشق وبلاگ‌نویسی هستم و به این اجبار تن دادم...

البته که از نوشتن فاصله نگرفتم، ولی اگه لذت نوشتن توی دفتر رو فاکتور بگیریم، نوشتن توی کانال‌هام اصلا به پای وبلاگ‌نویسی نمی‌رسه، ولی من قول دادم شرایط رو درست کنم و باز برگردم... هنوزم سر قولم هستم :)

و چقدر خوشحالم که هنوز وقتی اینجا رو باز می‌کنم، کامنت‌های شما رو می‌بینم و وبلاگ‌های بروز شده رو... نمی‌تونم لبخند نزنم و احساس شعف نکنم.

چند روز دیگه مونده به تولدم و من دوست داشتم مثل هر سال یه پست مخصوص اون روز بنویسم، البته اگر خونه باشم حتما می‌نویسم، ولی اگر بوشهر باشم اون پست با تاخیر نوشته میشه...

همیشه به یاد همتون هستم... برای این زمستون که رنگی از زمستون نداره دعا کنیم... مطمئنم خودشم دوست نداره لباس بهار خانوم رو بپوشونن بهش... آخه هر کی با لباس خودش قشنگ‌تره...


دوستتون دارم :)