وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است.

وقتی بلندبلند فکر می‌کنم

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۱، ۰۴:۱۹ ب.ظ

سینک رو می‌شورم، آشپزخونه رو مرتب می‌کنم و توی کاغذ یادداشت می‌نویسم که فراموش نکنم قبل خارج‌شدن از خونه آب‌چکان رو خالی کنم. در حالی که ناهار داره آماده می‌شه برمی‌گردم پشت میزتحریرم و دوباره می‌نویسم. می‌خوام این‌روزها رو یادم نره. می‌خوام با جزییات یادم باشه کیا کنارم هستن و کیا فقط ادعاشو دارن. می‌خوام یادم بمونه زندگی چقدر سخت شده این روزا. از یه روتین معمولی و روزمره چقدر فاصله داریم. چقدر دلهره داریم. و چقدر خدا رو صدا می‌زنیم. می‌خوام یادم بمونه که پای عمل که برسه بعضیا چقدر بی‌سروصدا دنده‌عقب می‌گیرن یا با دیدن اولین دوربرگردون، دور می‌زنن و می‌رن. یادم بمونه که بعضیا چطور حاضرن شرایطشون رو حتی از یه راه صعب‌العبور هم جوری تغییر بدن که بتونن کنارت باشن. می‌خوام یادم بمونه که چقدر من و حسن کم همدیگه رو می‌بینیم. وقتایی که اون هست من نیستم و حالا که من اومدم اون نیست. سه تا کتابی که انتخاب کردم رو می‌ذارم کنار کوله‌پشتی که فردا موقع جمع‌کردن وسایلم فراموش نکنم یکیشونو با خودم ببرم. بهرحال 4-5 ساعت راه دارم و اگه توی اتوبوس دچار سرگیجه نشم کتاب‌خوندن گزینه خوبیه. برای ساعاتی که توی بیمارستان هستم و کار خاصی ندارم هم گزینه خوبیه. اون 4-5 روزی که شیراز بودم جای خالی یه کتاب رو کنار خودم خیلی حس می‌کردم. بلیطم برای فردا ساعت 14:30 هست. همچنان که می‌نویسم با خودم حساب‌ می‌کنم که چه ساعتی از خونه بزنم بیرون که به موقع برسم؟ بدنم هنوز کوفته‌ست. خستگی اون چهار روزی که شیراز بودم هنوز از تنم در نیومده. شاید جمعه برگردم. دارم بلندبلند با خودم فکر می‌کنم. آره سخته. اما می‌گذره بالاخره. امیدوارم پایانش لبخند و دل شاد باشه واسمون. که بگیم اون خستگی‌ها و سختی‌ها ارزشش رو داشت. میگن توی هر اتفاقی یه نشونه و یه پیام هست. من فکر می‌کنم پیامم رو از این اتفاق گرفتم. بقیه رو نمی‌دونم. این روزا خیلی به این پیام فکر می‌کنم. به اینکه یادم نره و دو روز دیگه همه‌چی برام عادی نشه. آقای نون پیام می‌ده و پیگیر یه کاری می‌شه براش توضیح می‌دم که در چه مرحله‌ای هست. گوشی رو می‌ذارم کنار. سرمو بین دستام می‌گیرم. کاش شرایطی پیش میومد بعد این روزها چند روز با خیال راحت و بدون هیچ کاری توی خونه باشیم و بعدش یه مسافرت چند روزه به یه جا بریم. خیلی آروم و بی‌سروصدا. حس می‌کنم اینطوری می‌تونم ریلکس بشم هرچند در حال حاضر بعید می‌دونم که بشه. اما خدا نشون داده که خدای بعیدهاست. کش و قوسی که به بدنم می‌دم و کمی خم می‌شم، زاویه دیدم رو تغییر می‌ده و از پشت میزتحریر توی اتاق چشمم می‌خوره به گلدونای توی هال. یادم باشه امروز بهشون آب بدم. یه پیام جدید روی گوشیم دارم. معمولا هیچ‌وقت پیش نمیاد که من هیچ‌ پیام نخونده‌ای نداشته باشم. پیام رو باز می‌کنم. دوست ندارم جواب بدم. دوست دارم یه سری چیزا رو تغییر بدم. یه سری روابط رو گلچین کنم. یکی از اسم‌های سرخپوستی من می‌تونه این باشه: «همیشه در حال گلچین روابط». چون که معتقدم آدما عوض می‌شن. توی موقعیت‌های جدید رفتارهایی ازشون می‌بینی که قبلا ندیده بودی و برات تازگی داره. و اون‌موقع بسته به آسیبی که از اون رفتار دیدی. می‌تونی تصمیم بگیری که می‌خوای با این آدم هنوز هم ادامه بدی ارتباطت رو؟ یا نه. به نظرم سخت نیست.

رویای من خیال نبود

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۳۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

حالا خوبه امضامم معمولیه:دی

چهارشنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۵ ب.ظ

عده‌ای از دوستانم لطف داشتن و ازم خواستن که راهی بهشون پیشنهاد بدم که بتونن کتابم رو با امضا تهیه کنند. طبق توافقی که با همدیگه کردیم قرار شد به جای اینکه کتاب رو مستقیم از سایت فروشگاه نشر بخرن، من به تعداد، کتاب سفارش بدم و بعد از اون کتاب رو امضا بزنم و به آدرس دوستام بفرستم. سری قبل فقط چند تا کتاب بیشتر از درخواست دوستانم سفارش دادم که اگر بعدا کسی تقاضا کرد کتاب موجود باشه و براشون بفرستم. ولی دوستان لطف زیادی داشتن و دوستان دیگری هم کتاب رو ازم خریدن و تمام شد و عده‌ای هم بودند که درخواست کردند و کتابی نبود. و یکی دو نفر از بچه‌ها هم گله کردند که چرا فقط در اینستاگرام و تلگرام اطلاع‌رسانی کردم و وبلاگیا رو جا انداختم.

قرار شد دوباره سفارش بدم برای اون عزیزانی که از خرید سری قبل جا موندن. امروز کتابا رسیدن. عزیزانی که تمایل دارن کتاب رو با امضا داشته باشن، لطفا بهم پیام بدن و اگر کسی قبلا شماره کارتم رو گرفته لطفا قبل از اینکه مبلغی واریز کنه حتما از من موجودی بگیره و بعد واریز کنه.

بهرحال این کتاب، کتاب اول من هست و طبیعتا نقص‌هایی داره پس از اینکه اینقدر به من و لیان‌دُخت لطف دارین ممنونم.