ضرورتی به نام مدیریت ِ زمان
خیلی از کارها، فکرها و حتی حسهایی که در لحظه به سراغمان میآید متأثر از برنامهی روزانه یا هفتگی ِ پیش ِ رویمان است، اگر قرار باشد در روزی که پیش رو داریم، یا هفتهای که آغاز شده است، اتفاق ِ خوبی بیفتد، مثل ِ دیدن ِ یک آدم ِ دوستداشتنی، رفتن به مکانی دوستداشتنی، دیدن ِ یک فیلم ِ دوستداشتنی و هر برنامهی دوستداشتنی ِ دیگری، خواه ناخواه تاثیر ِ مثبتی بر روی ما میگذارد، حتی قادر است یک آدم ِ افسرده را هم هرچند موقتاً از آن حال و هوای غمناک جدا کند. و در مقابل اگر برنامه یا اتفاق ِ بدی پیش رویمان باشد، مثلا امتحان ِ سختی داشته باشیم، مجبور به ملاقات و تحمل ِ آدم ِ دوستنداشتنیای شده باشیم، یا برخلاف میلمان در مکانی باشیم که دلمان نمیخواهدَش، خواه ناخواه حال و هوایمان هم غمانگیز میشود... حالا فکر کنید که اصلا برنامهای نداشته باشیم، در اینجای قضیه که همان بیبرنامگی است، خیلی تفاوتی ندارد، روز ِ شلوغی در پیش داری یا از شدت ِ بیکاری داری به زمین و زمان فکر میکنی. برنامه که نداشته باشی نه میتوانی در اوقات ِ شلوغی مدیریت ِ زمان داشته باشی و نه میتوانی اوقات ِ فراغت و بیکاریات را مدیریت کنی. طبیعتاً حس ِ بیحوصلگی، بیهودگی، افسردگی، کلافگی و هر حس ِ ناخوشایند ِ دیگری گریبانگیرمان خواهد شد.
از اهمیت و ضرورت ِ برنامهریزی، چه کوتاهمدت و چه بلندمدت همه آگاهیم... اما درخواستی که از شما دارم این است، در کامنتدانی ِ همین پست، از برنامهریزیهایتان بگویید، اصلا آیا اهل برنامهریزی و عمل کردن به آن هستید؟ فرمول مدیریت زمان و برنامهریزیتان چیست؟ نحوهی برنامهریزیهای کوتاهمدت و بلندمدتتان را هم شرح دهید. میخواهم به لطف ِ شما، از تجربیات و پیشنهاداتتان استفاده کنم و با روشهایی که خودم سراغ دارم و گاهی در همین وبلاگ هم کمی بهشان پرداخته و توضیح دادهام برنامهریزی ِ جدیدی انجام دهم.