وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

چایی‌ام یخ کرد...

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۶:۱۱ ب.ظ

دو کتاب برای خواندن، دو قسمت سریال برای تماشا کردن، دو موضوع برای یادداشت‌نوشتن و... این‌ها شروع برنامه‌های امشب ِ من است. برنامۀ امشب و شاید تا فردا عصر. در کنار همۀ این‌ها حواسم هست که حتما کار عقب‌مانده‌ای که بخاطرش تنها هستم را هم انجام بدهم تا کمی از فشار مسئولیت روی دوشم کم شود و خیالم از بابتش راحت شود. برنامه را از نظر می‌گذرانم تا اگر مورد دیگری هم به ذهنم می‌رسد اضافه کنم. در حالی که دارم در سطر جدیدی وبلاگ‌خوانی را اضافه می‌کنم کسی در ذهنم می‌گوید: امشب که تنهایی نمی‌خواهی کمی با خودت حرف بزنی؟ و سعی می‌کنم صدای توی ذهنم را نشنیده بگیرم. حرف‌زدن با خودم وقتی بعدش کسی نباشد تا افکار مزخرف منفی‌ات را بلند بلند برایش تکرار کنی و خیالت را راحت کند که اشتباه می‌کنی هیچ فرقی با خودکشی ندارد. لیوان چایی‌ام را که یخ کرده سر می‌کشم و از بی‌مزه‌گی‌اش اخم‌هایم در هم می‌رود، پیام دوستم را که پرسیده برای یک مکالمه کوتاه فرصت دارم یا نه؟ پاسخ مثبت می‌دهم و دوباره لیوانم را از چای پر می‌کنم. قبل از اینکه لیوان را بردارم گوشی‌ام زنگ می‌خورد.

من این آرامش رو دوست داشتم :) 

:)
فکر می‌کنم خیلی روحم بهش نیاز داشت. تا حالاش خیلی خوش گذشته :))

سلام علیکم

ان شاء الله خیر فراوان نصیبتان شود در این زمان و از این برنامه‌ریزی!

سلام.
متشکرم. ان‌شاءالله.

سلام.

خسته نباشید بهت میگم و خدا قوت.

سلام
ممنونم عزیزم :)

به به... کتاب و سریال و...

چه شوووودددد....

گوارای وجود :)

مررسی عالی بود :دی

چه لذتی 😍😍😍😍

عالی بوود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">