وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

کمی بدون تعارف با پری

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ب.ظ

در ادامه گفت‌و‌گو با بلاگرها، این‌بار پری بدون تعارف به سوالاتمون جواب داد، پری که با اسم هلما توی وبلاگ سکوت من، صدای تو می‌نویسه و طبق اون نوشته‌ی زیر اسم وبلاگش، فکر کنم دنبال خوبی و مهربونی بوده که خودش هم اینقدر خوب و مهربون شده چون معتقده که: هر چیز که در جستن آنی، آنی!

پری صالحی که 28 بهمن سال 72 در استان آذربایجان شرقی به دنیا اومد تا آخرین فرزند یه خانواده پرجمعیت باشه، به قول خودش به شدت خانواده‌دوست و باباییه. تحصیلاتش کارشناسی تجهیزات پزشکیه و خیلی براش مهم بود که توی معرفیش حتما گفته بشه که "عمه" شده :)

 

بانوچه: چی شد که وبلاگ نویس شدی؟ و قراره چی بشه که دیگه وبلاگ نویس نباشی؟
هلما: خیلی اتفاقی وارد دنیای وبلاگ شدم، مسیری که طی کردم، دوستهایی که پیدا کردم تشویقم کرد به ادامه دادنش و دغدغه ی نوشتنی که درونم به وجود آمد و آرامشی که از نوشتن و خواندن وبلاگ پیدا کردم باعث ثباتش شد.
دوست ندارم وبلاگ نویسی رو کنار بزارم. فعلا که هستم در خدمتتون یعنی دلیلی برا وبلاگ نویس نبودن برام وجود نداره.😁

 

بانوچه: از زمانی که وبلاگ‌نویس شدی تا زمانی که سایت بیان رو برای نوشتن انتخاب کردی چقدر زمان بُرد؟

هلما: مرداد ماه سال 91 وقتی درمورد زلزله ورزقان_اهر (از شهرهای آذربایجان شرقی) سرچ میکردم رسیدم به چندتا وبلاگ. آدرس هاشون رو یادداشت کردم هرازگاهی خوندم تا اینکه شهریور ماه تو بلاگفا با پیشنهاد نویسنده یکی از وبلاگهایی که خواننده اش بودم برا خودم یه وبلاگ ساختم. به پیشنهاد رامین صاحب وبلاگ عقاید یک رامین
یه مدت دوران دانشجویی وبلاگ‌نویسی رو کنار گذاشتم ولی کماکان خواننده وبلاگ بودم. تا اینکه حس کردم نمیتونم از دنیای وبلاگ دل بکنم، تصمیم گرفتم مجدد بنویسم، چون دوستام (نرگس و رامین) کوچ کرده بودن بیان، منم اومدم بیان.


بانوچه: چه فلسفه و معیاری برای انتخاب عنوان و اسم نویسنده وبلاگت داشتی؟

هلما: اوایل که تو بلاگفا شروع به نوشتن کردم، محافظه کارتر بودم و شاید هم محدودیت های بچگانه برا خودم داشتم بخاطر همون دوست نداشتم با اسم واقعیم بنویسم. اسم "هلما" رو تو تلویزیون شنیده بودم هم آهنگین بودنش و هم معنیش به دلم نشسته بود با این اسم نوشتم، بعدترها تو بلاگفا نظرسنجی کردم که اکثریت خواننده‌ها(همون چند نفر اکیپ پایه) هلما رو ترجیح دادن و منم به نظرشون احترام گذاشتم.
درمورد اسم وبلاگ...
هوووم واقعیت اینکه من وقتی برا کاری ذوق دارم دوست دارم زود انجام شه، برا همین زود یه اسم انتخاب کردم تا بعدترها تغییرش بدم که ندادم. ولی خیلی هم بی ربط به خودم نیست، سکوت و صدا جفتشون در وجود من درهم تنیده شدن، طوری که سکوتم رو پشت پُرحرفی هام قائم میکنم.


بانوچه: اولین پستت رو با "بسم‌الله..." شروع کردی. این کلمه چقدر در زندگی واقعیت به کار برده می‌شه؟
هلما: هرروز و هرلحظه. روز اول کاری خودکار گرفتم دستم و زیرلب گفتم بسم‌الله، همزمان چهارجفت چشم گِرد شده زُل زدن بهم. اسم خدا بهم آرامش میده، تصور کردن دنیا بدون معبود خیلی ترسناکه.


بانوچه: تو یه زمانی دوست داشتی وارد سیاست بشی، ولی قیدشو زدی، میشه بگی بین اون خواستن و این نخواستن چه چیزهایی تغییر کرد؟

هلما: من هنوز هم سیاست رو دوست دارم ولی متاسفانه شرایط موجود در جامعه ام منو مجبور به عقب نشینی میکنه. اگه بهت بگم من از سیاست زخم خوردم شاید برات خنده دار باشه ولی واقعیته.
آرمان های سیاسی من در اینجا محکوم به نابودی اند.


بانوچه: این نظر چند تا وبلاگ نویس در مورد توئه، چه توضیحی در موردشون داری؟
مهربون، خوش خنده، خوش قلب، دل به نشاط، رفیق، پایه، آدمی که برای خیلیا سنگ صبوره ولی کم پیش میاد غصه‌هاش رو رو سر کسی هوار کنه. باهاش همیشه خوش می‌گذره، حس می‌کنم گاهی دوست داره مرموز باشه، وقتی حالش بده مخفی می‌شه و کمتر می‌نویسه.

هلما: اگه بگم خوشحالم که دوستای بلاگرم خیلی خوب میشناسن منو، از نشونه های خودشیفتگیه؟!
اول اینکه دوستان نظر لطفشونه و زوم کردن رو خصوصیات مثبتم.
واقعیت اینکه معتقدم نباید زندگی رو سخت گرفت و مهربونی و خوش خنده و حتی پایه بودن از ضروریاته برا راه اومدن با زندگی.
یه چیزی بگم بخند، با خودم به خودمم خوش میگذره😂😂😂
من معتقدم همه آدمها خوبن مگر اینکه خلافش ثابت شه، پس فرصت دوستی به خیلیا رو میدم ولی با تعداد معدودی رفیق میشم.
شایدم از خصوصیات بدمه که سخته برام حرف زدن در مورد غصه هام.
مرموز بودن... موافقم باهاش :)))
وقتی حالم بده تمرکز کافی هم ندارم بخوام باشم هم نمیشه.
 پایه ام ولی نه برای هرکاری، کلا آدم راحتی ام میتونم با جون و دل پایه باشم، میتونم ریلکس کنار بکشم.

 


بانوچه: دوست داشتی وبلاگ‌نویسا به کدوم یکی از ویژگی‌هات اشاره کنن، که نکرده‌ن؟

هلما: وقتی نظرشون رو دیدم شوکه شدم، خوشحال شدم که ویژگی های مثبت زیادی از من میشناسن.
و اما ویژگی ای که اشاره نکردن میتونست نکته سنج بودن باشه.

 

بانوچه: فکر میکنی محتوای وبلاگت تا چه اندازه به اون هدفی که براش داشتی نزدیک شده؟

هلما: من بلاگر خفنی نیستم ولی تا جایی که تونستم تلاش کردم پشت هر پستم حرفی باشه که مخاطبم رو به فکر کردن وادار کنه. میدونی من روزانه نویسی میکنم و بنظرم زندگی در روزمرگی هامون جریان داره. به مرور زمان و کسب تجربه سعی میکنم بهتر بنویسم. راضیم از خودم.

 

بانوچه: پنل مدیریت وبلاگ رو باز می کنی و با 50 تا ستاره روشن از وبلاگ‌های بروز شده مواجه می‌شی، اون 10 وبلاگی که می‌ذاری توی اولویت که بخونیشون، کدومان؟
هلما: عقاید یک رامین.. Green Is the warmest colour.. خیالپرداز  ِنادان.. خورشید شب.. ول کن جهان را، قهوه ات یخ کرد .. دو کلمه حرف حساب .. حریری به رنگ آبان.. تخیلات رام نشدنی.. دردانه .. همراز .. خورشید .. شد ده تا؟!!!
برای همه اشونم دلیل دارم..

(بانوچه: یازده تا شد ولی شما به روی خودتون نیارین)


بانوچه: تا حالا کدوم وبلاگ نویسا رو از نزدیک دیدی و کدوما رو دوست داری از نزدیک ببینی؟
هلما: عقاید یک رامین، نرگس (پاکنویس)، نسرین (زمزمه های تنهایی)، محمود بنایی (گاه نگاری های یک مهندس)
خیلیا رو دوست دارم ببینم: لیلا (وبلاگ آچالیا، دیگه نمینویسه).. حریر.. واران.. آقاگل.. صخره (دیگه نمینویسه).. بانوچه و حتی همسر محترمش.. حاج مهدی و خانم بچه‌هاش :)).. حورا.. مریم.. فرشته.. شباهنگ.. فروزان.. حامد سپهر.. مستور.. تد (نمینویسه خیلی وقته).. مسعود.. شاهزاده شب.. جانان (فقط میخونه وبلاگها رو) به من باشه و امکانش باشه از حامیان دورهمی بلاگی ام


بانوچه: چه حرفی برای وبلاگ‌نویسایی که بستن و کلا رفتن، داری؟
هلما: امیدوارم نوشتن رو از بیخ و بن کنار نگذاشته باشن و حتی شده در دفترچه یادداشتی بنویسن، دوست دارم برگردن، دنیای وبلاگ با نویسنده هاش سرپاست. آقاگل میگه ذکات خوندن نشر کردنشه، منم از حرفش وام میگرم و به دوستان میگم: ذکات ایده ها و پست های ننوشته اتون نشرشه برگردین و ذکاتش رو بدین لطفا.


بانوچه: خانواده‌ت می‌دونن وبلاگ‌ داری؟

هلما: پدرم و خواهرم میدونن ولی بهشون آدرس ندادم، هرازگاهی بعضی از پست هام رو براشون میخونم. و اگر روزی ازدواج کنم به همسر آینده خواهم گفت، حتی یکی از شرط هام خوندن واو به واو وبلاگمه.


بانوچه: اگه بخوای از دل یکی از تلخ‌ترین اتفاقات زندگیت، سه تا نکته مثبت رو به خودت یادآوری کنی، اونا چیا هستن؟

هلما: فکر کنم تلخترین اتفاق زندگیم رو همه کسایی که وبلاگم رو میخونن بدونن. با اختلاف از دست دادن تنها دوستم تو دنیای واقعیه، رفتن "مهدیه" تو اوج جوونی تلخترین اتفاق زندگیمه.
نمیدونم بشه گفت نکته مثبت یا نه ولی "محکم تر شدم". "قدر زندگی رو بهتر از قبل میدونم" بخصوص وقتهایی که مامان و بابا مهدیه بهم متذکر میشن که لبخندم شده دلخوشیشون. "واقع بین تر شدم".


بانوچه: توی فضای وبلاگ‌نویسی چه کاری کردی یا حرفی زدی که بعدش بی‌نهایت از خودت ناراحت شدی؟

هلما: بچه خوبی ام، اصلا بهم میاد کار بد کنم و حرف بد بزنم؟!😂😂
شوخی میکنم. حضور ذهن ندارم راستش ولی خیلی کم پیش اومده که جوگیر شم و فکر نکرده پستی بنویسم و یه مدت بعد بخاطر نوشتنش ناراحت شم. و بعضی وقتها حس کردم ناخواسته زیادی با یه تعدادی صمیمی شدم (سوءتفاهم نشه لطفا، منظورم دوستای فعلیم نیستن)، نمیتونم خوب توضیح بدم یه چیزی شبیه به ورود به حریم خصوصی و اینا.

بانوچه: حرف آخر؟
هلما: خدایا چنان کن سرانجام کار // تو خشنود باشی و ما رستگار.
و اینکه از همه خواهش کنم برا خشنودی و رستگاری، لطفا خودمون هم با خدا همکاری کنیم. کار سختی هم نیست، مهربون باشیم، تلاش کنیم برا بهتر زندگی کردن، بد هیچ کس رو نخواییم در یک کلام "زندگی رو زندگی کنیم".


بانوچه: هدیه؟

هلما: به به رسیدیم به قسمت خوشمزه هدیه😍
هدیه دادن و هدیه گرفتن جفتش حالمو خوب میکنه.
میتونم یه شعر بخونم آخر مصاحبه تقدیم همه مخاطب هایی که مصاحبمون رو میخونن بکنم.😊

کلیک

 

مرسی از هلمای مهربون :)

سلام 

 

متشکرم.

سلام
ممنون از شما.

بچه خوبیه پری مون:)

مرسی بابت این مصاحبه 

بله بله قطعا :)
ممنون از شما

سه بار اسم من اومده :)))

 

با تشکر از مصاحبه‌کننده و مصاحبه‌شونده

دقیقا دیگه ببین چه کار خوبی کردی خدا مهرتو به دل پری‌مون انداخته :دی

ممنون ثریا جان، حس خوبی داشتم حین مصاحبه باهات و الانم منتشر شده باز حس خوب دارم. :)

ممنون بخاطر ما و بیان تلاش میکنی، خداقوت..

ممنونم از تو پری مهربون :)

ممنونم از  شما و پری‌عزیز برای این مصاحبه‌ی خوب :)

هدیه‌ش هم خیلی خوب بود. مرسی پری ^_^

ممنونم از شما دختر خوب :*

چقدر جالب من اون روز که مصاحبه نسرین رو خوندم میخواستم مصاحبه با هلما و شباهنگ رو پیشنهاد بدم حالا که از شمالغربی شروع کردی.

 

فکر کنم اونجا که میگه خودتون هم همکاری کنید از جمله های سال بشه:)) دم و بازدم خانم هلما گرررم :) دست شما هم درد نکنه خانم مصاحبه گر.

کاملا اتفاقی بوده جهت جغرافیایی :دی
دست شما هم درد نکنه که خوندید.

(((:به ویڗگیها چشمهاشم اضاف کنید ممنون

اصلا کلهم اجمعینش ویژگی مثبته :دی

سلام و درود بانو(چه) عزیز 🌹

 

ممنون از زحماتت (چیزی جز دعای خیر برات ندارم عروس خانوم) 

 

مرسی از پری (پیشی) عزیز برای مصاحبه و دکلمه ی شعر سهراب 🤍

میخای منو ببینی پاشو بیا خب 😉😄

 

سلامت باشی و برقرار

سلام و درود بر شما :)
ممنونم، چی بهتر از دعای خیر

من اگر بودم به عنوان هدیه می‌خواستم که یکی از شعرهای پدرش رو بخونه برامون. :)

عه دیدی از دست رفت این موقعیت خوب؟

مصاحبه شیرینی بود، پری از اون دست وبلاگ نویس هاست که خیلی وقته با ذوق مینویسه، یعنی وبلاگ نویس اصلا باید از بلاگفایی، پرشین بلاگی ... جایی شروع کرده باشه :)

آرزوی موفقیت و شادی

پری ماهه آقا :دی

خدا قوت به همت‌تون

ممنونم همچنین به شما.

سلام 

خسته نباشید ! باز هم متشکرم بابت این مصاحبه با دوست وبلاگ نویسی دیگر .

 

پاینده و نویسا باشید !

سلام
ممنون از حمایت شما.

باز که همه اش شد تعریف تمجید. ^__^ 

ممنون دوستای خوبم😊

و اما درمورد کامنت آقاگل باید بگم: اون یه بیت شعر تُرکی آخر از بابامه. یه جورایی جوابی است برا سوال مطرح شده در شعر سهراب جان :)

 

جناب جانان عزیز هم دعوت نامه لطف کنند بفرستند چرا که نه، با کمال مهر میاییم. :)

 

و اینکه چقدر خوب پری دریا رو همچنان تو وبلاگ میبینم. *__*

با اینکه پری رو تقریبا یک‌ساله که می‌خونم ولی مدت زیادی نیست که کشفش کردم و بابتش خرسندم:) احوال مصاحبه‌اش آروم‌ و خوب بود:)) مرسی از جفتتون:*

پری محشرهههه :)

کی با ما مصاحبه میکنی؟

استرس دارم با شما مصاحبه کنم :/

از اونایی که دستشون میرسه و از لحاظ  شرعی مشکل ندارن (:دی) درخواست دارم از طرف من یه ماچش بکنن :))

 

مرسی بابت مصاحبه ثریا جان :)

مرسی از شما که می‌خونید :) 

به نظرم پری در لحظه میتونه یک کودک، یک نوجوان و یک آدم بالغ باشه.

دقیقا :)

:)) چرا

چون به تازگی یه مصاحبه انجام دادین و خیلی باید فکر کنم که سوالات تکراری طرح نکنم برای شما :دی

نمیدونم برنامه تون چجوریه ولی پیشنهاد می کنم با فرشته خانم هم مصاحبه کنید

همچنین محبوبه شب گندم رو

توی لیست هستند دوستان. ممنون از پیشنهادتون. بازم پیشنهادی داشتید خوشحال می‌شم بگید.
(و اگه توی بخش سوالات هم کمک کنید خوشحال‌تر می‌شم)

باشه اسم بگید سوال تحویل بگیرید 

یا ابالفضل.
خصوصی براتون می‌فرستم.

مصاحبه‌ها رو می‌خونم یاد برنامۀ صندلی داغ خودم میفتم. :دی

خداقوت ^_^

البته به پای صندلی داغ شما نمی‌رسه :)

چه کار خوبی میکنی عزیزم

خواهش می‌کنم :)

نه! بحث این نیست. به‌لحاظ ماهیتشون می‌گم. جفتشون حکم آمارگیر بلاگرها رو دارن. :))

وگرنه که بهتر و بدتر نداریم... همهٔ بازی‌ها و چالش‌ها و حرکت‌های این‌شکلی به یک اندازه خوبن. :)

مرسی مهربون نظر لطفته :)

پری دختر  خوب  و‌مهربون و خوش خنده و کلا هر چی خصوصیات خوب رو داره :)

در این مدت یکی دو سالی که میشناسمش بزنم به تخته :دی ازش بدی ندیدم :))

رفیق خوبی بوده واسه ما البته یک‌کم خجالتیه بچه مون اینم  گاهی وقتا :))

گاهی وقتا هم نه :))

صداشم که مثل خودت دلنشینه :)

 

 

+

سلام

با میرزا مهدی کربلایی  هم اگر میشه مصاحبه کنید :)

درصمن من خبرنگاری نمیشناسم تو بیان که مثل خودتون قشنگ مصاحبه کنه برای همین پیشنهادم اینکه آقاتون با خانم شیری یه مصاحبه انجام بدن :)

ممنونم

 

قلب بزرگ و مهربونی داره پری جان :*

ممنونم به من و صدام لطف داری عزیزم

چشم.

+ در مورد مصاحبه هم چشم، من موافقم ولی حسن خیلی کم وبلاگ میاد و فکر کنم دیر به دیر اینجا رو می‌خونه. فکر کنم برای مصاحبه اگر کسی باشه که تسلط بیشتری داشته باشه بهتره. ولی خب به حسن می‌گم ببینم نظرش چیه.

صخره هستم، گفتم یعنی اطلاع بدم که مینویسه اقا! مینویسه! 😁

:دی

چه هدیه قشنگی*_*

دستتون درد نکنهD:

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">