ناخواسته در یک جلسهی روانشناسی برای خانمها شرکت کردم، آنهم نه به عنوان شرکتکننده و عضو ثابت کلاس، روی دیوار کاغذها و جدولهایی که خود ِ شرکتکنندهها نوشته بودند را چسبانده بودند، از اینکه کلاس فعال و پویاییست خوشم آمده بود، بیشتر مشتاق شدم ببینم در کلاس دقیقا از چه چیزی صحبت میشود، یک جایی از صحبتها و تمرینها در مورد این بود که کدام مشکل از دیگری مهمتر است، مشکلات مورد بررسی، اعتیاد، طلاق و خیانت بود. در مقایسهی بین اعتیاد و طلاق، طلاق مهمتر شناخته شد. بعد خانم مدرس گفت: "اثرات ِ طلاق بالاخره از ذهن پاک میشود اگر بعد از آن، فرد زندگی ِ موفقی داشته باشد، اما خیانت... بعد از آن هر چقدر هم محبت ببینی باز هم زخم خیانت از دلت پاک نخواهد شد"
طولی نکشید که بحث سر گرفت، خانمها اکثرا معتقد بودند که طلاق بدتر است، یک نفر میگفت: "هیچ زنی بعد از طلاق زندگی خوبی را تجربه نمیکند"
دیگری میگفت: "اگر همسر یک زن، بعد از خیانت از کار خود پشیمان شود خیلی راحت میشود او را بخشید و به زندگی برگشت"
با حیرت به نظر خانمها گوش میدادم، از حالات ِ چهره و تلاششان برای به کرسی نشاندن ِ حرفشان میشد به این نکته پی برد که این نظریهها کاملا از عمق وجودشان و از اعتقادشان برخاسته و هیچ نقش و فیلمی نیست...
یکی دیگر از خانمها گفت: "طلاق همیشه تقصیر زن ِ ماجرا نیست، ممکن است شوهر از همسرش دلزده شود، ممکن است زن نتواند بچهدار شود، ممکن است زن ولخرج باشد، ممکن است چاق باشد، ممکن است زن مریض شود اصلا... هزار دلیل وجود دارد که یک شوهر دیگر همسرش را نخواهد و در اینجور مواقع تقصیر زن نیست اما خُب شوهر هم تقصیری ندارد یک زن زیباتر میخواهد با قدرت باروری"
من با چشمان ِ از حدقه درآمده به زنی نگاه میکردم که با هر بار تکان دادن ِ دستهایش صدای جیلینگ جیلینگ ِ النگوهایش بلند میشد و سعی میکرد تکگویندهی کلاس باشد، خانم مدرس گفت: "یعنی توی هر طلاقی اولین اقدام از طرف مردهاست حتما؟"
خانم دستش را دوباره تکانی داد و گفت: "صد البته، شما کدام زن را میشناسی که یکهو از خواب بلند شود و بگوید من طلاق میخواهم؟ کدام زن بخاطر اینکه شوهرش سبیل دارد، کچل است، شکم دارد، دست بزن دارد، آروغ میزند، بخواهد طلاق بگیرد؟ من مردی را میشناسم که زنش را طلاق داد بخاطر اینکه در خواب خر و پف میکرد" صدای خندهی خانمها بلند شد...
مدرس گفت: "پس منظور شما این است که زنها سازگارترند؟ یا اینکه فکر میکنی مردها حق دارند بخاطر چنین موضوعاتی همسر خود را طلاق بدهند اما زنها حق ندارند؟"
خانم گفت: "معلوم است که زنها سازگارترند، برای هیچ زنی مهم نیست که ظاهر و قیافهی همسرش چه شکلی باشد، نه که مهم نباشدها، اصل نیست، یعنی این چیزها به شانس ربط دارد، مثلا اگر همسر من یک مرد زیبا و خوشهیکل و پولدار و خوشاخلاق باشد شانس آوردهام اما دلیل نمیشود که یک مرد زشت و بیریخت و بیپول و بداخلاق را رد کنیم و منتظر شاهزادهی سوار بر اسب سفید باشیم... من میگویم مهمترینها و اصلها از نظر مرد و زن متفاوت است، یک زن میداند از یک سنی به بعد باید ازدواج کند، حالا شانسش بزند و یک شوهر همهچیز تمام نصیبش بشود، اما یک مرد میخواهد خرج آن زندگی را بدهد، میخواهد تا آخر عمرش کار کند که شکم زن و بچهاش را سیر کند، حق دارد وقتی وارد خانه میشود با یک زن ترگل ورگل و زیبا روبرو شود... یا حق دارد دلش بچه بخواهد"
مدرس گفت: " و حتی حق دارد خیانت کند؟"
خانم گفت: "البته که حق دارد، هر مردی وقتی خیانت میکند مشکل از خانهی خودش است، از زنی است که در خانهاش است، اگر یک زن نتواند شوهرش را راضی کند معلوم است که او هم میرود سراغ زنهای دیگر"
یک نفر از خانمها معترض شد و گفت: "این افکار پوسیده چیست خانم؟ هر خیانتی تقصیر زنهاست؟"
خانم برافروخته شد و گفت: "معلوم است که هر خیانتی تقصیر زنهاست... من را ببین، موهایم را زرد کردهام، چون شوهرم موی این رنگی دوست دارد، کلاس رقص میروم چون برق چشمان شوهرم را وقتی که دارد به رقص من نگاه میکند میبینم، همان سال اول ازدواج هم یک دوقلو زاییدم که بعدها نگوید نازایی، این اندام هم که میبینی با رفتن به باشگاه به هم زدهام، آشپزیام هم خوب است، به قول مادرم من یک زن زندگی هستم که هم شکم شوهرم را سیر میکنم و هم چشمش را... با این حساب شوهرم چرا باید به من خیانت کند؟"
مدرس نگاهی به خانم انداخت و گفت: "توی این سالها، هیچ وقت شد که برای خودت هم زندگی کنی؟"
در حیرتم که نسل اینگونه افکار هنوز هم منقرض نشده است، به دختری که با این عقیده بزرگ میشد فکر کردم و به زنی که تمام ِ سالهای زندگیاش تنها هدفی که داشت این بود: "چگونه هر روز دل شوهر خود را ببریم تا او به ما خیانت نکند؟!"
انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ
خداوند سرنوشت هیچ قوم( و ملّتی) را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند !
(آیه 11 - سوره رعد)