وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است.

سوگ

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۵۰ ق.ظ

چند روز پیش دخترعمویم را از دست دادیم. درست چند روز قبل از تولد 49 سالگی‌اش. درست مثل مادرم که چند روز بعد از تولد 51 سالگی‌اش فوت کرد.
هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد که دخترعمویم را در این سن از دست بدهیم آن‌هم وقتی چند روز قبل، با پای خودش به بیمارستان رفته. درست مثل مادرم که با پای خودش به بیمارستان رفت.
چند ساعت از فوت دخترعمویم گذشته بود و من و خیلی‌های دیگر فکر می‌کردیم هنوز زنده است و برای شفای حالش دعا می‌کردیم. درست مثل مادرم که حالا بعد از قریب به 7 سال از زبان خواهرم شنیدم که آن زمان که در بیمارستان به خدا التماس می‌کردیم حال مادرم خوب شود، او ما را ترک کرده بود و دکتر سعی داشت او را برگرداند و ما نمی‌دانستیم و هنوز امید داشتیم.
امید داشتن چیز خوبی‌ست، اما وقتی به چیزی امید داری که امکان ندارد یا وقتی در بی‌خبری به سر می‌بری و کسی آن‌طرف‌تر فهمیده که داری تلاش بیهوده می‌کنی، اینجور وقت‌ها امیدواری مضحک به نظر می‌رسد.
وقتی مادرم را از دست دادم دعا کردم کاش من زودتر از او مُرده بودم. چون معتقدم دنیایی که در آن مادری مُرده باشد، پشیزی نمی‌ارزد. اما حالا که دخترعمویم را از دست داده‌ام و حال مادرش را می‌بینم وحشت کرده‌ام.
وحشتم از این است که اگر مادرم عزادار من می‌شد چقدر برایش ناراحت می‎شدم، چقدر برایم سخت بود که از آن بالا گریه‎‌ها و بی‌تابی‌های مادرم را ببینم. قطعا حالا هم برای مادرم سخت است که گریه‌های من را دیده و تنهایی‌هایم را و دلتنگی‌هایم را و بی‌خوابی‌هایم را.
مرگ چیز عجیبی است ما که زنده‌ایم برای او که نیست ناراحتیم و او که نیست بی‌تابی ما را می‌بیند و ناراحت می‌شود. اما حداقلش این است که ما می‌دانیم او که رفته راحت شده از این زندگی و تلخی‌هایش و ما که مانده‌ایم هنوز اسیریم در این دنیا.
نمی‌دانم مرگ کدام یک راحت‌تر است، مرگ مادر برای فرزند؟ یا مرگ فرزند برای مادر؟
این روزها به مرگ فکر می‌کنم. بیشتر از همیشه. به نظرم مرگ هیچ‌وقت از ما دور نیست. این را بارها شنیده‌ایم اما شاید کمتر به آن فکر کرده باشیم. مرگ حتی اگر در پیری به سراغ ما بیاید، حالا که جوان هستیم از ما دور نیست. کاش این‌بار نُسیان سراغمان نیاید و این حقیقت را فراموش نکنیم که زندگی کوتاه‌تر از آن است که قلبی را برنجانیم.  

 

همیشه سعی کرده‌ام قلبی را نرنجانم و حقی را ناحق نکنم و به کسی تهمت ناروا نزنم... اما انسانم و معصوم نیستم. اگر از بین شما کسی هست که گاهی زهر کلامم کامش را تلخ کرده، یا ذره‌ای از من و حرف‌ها و کارهایم ناراحتی‌ای تحمل کرده لطفا ببخشد. مرگ آنقدر ناگهانی به سراغمان می‌آید که فرصت حلالیّت‌گرفتن نمی‌دهد، کسی چه می‌داند شاید نفر بعدی که فرشته مرگ را خواهد دید بانوچه باشد.