وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

شب ِ آرزوها، تو را می خواهم...

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ق.ظ

شب آرزوها، شبی که همه دست به دعا می شویم، می نویسیم، می گوییم، می خوانیم... می خوانیم تو را و می دانیم که اجابت می شویم :)، شبی که باید هرچه می خواهیم را آرزو کنیم و مطمئن باشیم که شب نزول رحمت توست، اما نمیدانم چه حکمتی دارد در چنین شبی همه چیز فراموشم می شود، وقتی که روبروی پنجره ایستاده ام به تماشای ماه، یا روی ماسه های ساحل گوش سپرده ام به صدای موج های دریا، یا در کنار پدرم نشسته ام و جان داده ام به نوازش دست هایش میان موهایم... همه چیز فراموشم می شود، زبانم نمی چرخد آرزوهایم را نام ببرم، فراموشم می شود همه چیز...

سلامتی پدرم، آرامش روح مادرم، دوچرخه و دوربین عکاسی و فلان گوشی موبایل و لپ تاپ و هزاران آرزوی دیگر در نظرم بی اهمیت و کوچک می شوند، دوست دارم در چنین شبی آرزوی بزرگتری داشته باشم...

همان لحظه که نور ماه پررنگ تر است، همان لحظه که صدای موج ها بیشتر به گوشم می رسد، همان لحظه که نوازش دست پدر را بیشتر احساس میکنم نفس عمیقی میکشم و تو را آرزو میکنم... ایمان دارم تو را که داشته باشم همه چیز دارم... آرزوی من این است که تو در وجودم باشی، لحظه ای رهایم نکنی و همواره مرا دوست بداری... ببخش اگر آرزوی من خیلی بزرگ است، تو هم بزرگی و من از تو خودت را می خواهم مهربان خدایم :)


+ برای رادیو بلاگیها

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">