وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

همسایه ها

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ

http://dl.parsbook.org/server1/archive/10254161341.jpg


هفت ماه است که به خانه ی جدید نقل مکان کرده ایم، اما هنوز هم خیلی از همسایه ها را نمیشناسم و حتی ندیده ام، از حال و روزشان اما، با خبرم.

مثلا میدانم که دختر ِ یکی از خانواده های طبقه ی سوم، دو هفته است که با یک نفر قهر کرده است، خودم شنیدم که پشت تلفن میگفت "من دیگه هیچ وقت بهت زنگ نمیزنم" و بعد از آن هم دیگر هیچ مکالمه ی تلفنی ای که در آن با هم دعوا کنند را نشنیدم، نمیدانم طرف ِ مقابل دوستش بود یا خواهرش یا دختر یکی از فامیل هایشان، فقط میدانم که بعد از آن روز با همدیگر قهر کردند، اما هنوز هم دختر طبقه ی سوم را ندیده ام و نمیشناسم...صبح ها وقتی که از خواب بیدار میشود آهنگ های شاد قدیمی گوش میکند "آهای دختر چوپون دل دیوونه رو کشوندی به دشت و بیابون به این سو به اون سو" و بعدش هم "یارومه یار یار" ِ ناهید را گوش میکند، همیشه هم یک نفر از اتاق دیگری صدایش میزند که تلویزیون را کم کن و او با صدای بلندتری میگوید "تلویزیون نیست"، و این مکالمه هر روز تکرار میشود. نمیدانم دختر طبقه ی سوم چند ساله است، چه اسمی دارد، روزی که با یک نفر قهر کرد چه لباسی پوشیده بود و زمانی که آهنگ گوش میکند چه کاری انجام میدهد، اما هر روز منتظرم تا ببینم چه آهنگ ِ قدیمی ِ دیگری را انتخاب کرده است.


صدای یکی دیگر از همسایه ها را همیشه از حمام میشنوم، آشپزخانه شان دقیقاً پشت ِ حمام ِ ما قرار گرفته، روزهای زیادی را ماهی سرخ کرده میخورند و شنیدم که مرد به زنش میگفت "اگر این وام جور بشه میریم مشهد" و بعد از امام رضا خواست که این پول جور شود، پسرشان هم علاقه ی زیادی به دوچرخه دارد، چون هر دفعه که به آشپزخانه می آید تنها حرفی که میزند "مامان دوچرخه" است و بعد هم هیچ صدایی از او نمیشنوم!


خانواده ی واحد شماره ی 4 را هم هنوز ندیده ام فقط میدانم دکور ِ خانه شان بنفش و سفید است، هر وقت که مهمان دارند در ِ خانه شان باز میماند و من به رنگ های بنفش و سفید ِ خانه شان که از دور هم آرامش میدهد خیره میشوم، نمیدانم زن ِ خانه چه شکلی است و چند سال دارد اما اگر روزی او را دیدم حتما به او خواهم گفت که سلیقه اش بی نظیر است.


از طبقه ی چهارم نگویم بهتر است، در مورد ِ این طبقه دیگر هیچ اطلاعاتی ندارم، به جز ساکن ِ طبقه ی نوزدهم که دخترعموی خودم است، از بقیه ی واحدها نه شناخت ِ سمعی دارم و نه بصری!


یک روز هم همین که از خانه خارج شدم دو تا دختربچه جلویم ظاهر شدند، یکیشان به آن یکی گفت: "خودم میگم، خودم میگم" بعد رو به من که نشسته بودم تا بند کفشم را ببندم گفت: "خاله... خاله، پریناز نمیاد باهامون بازی کنه" و من بدون اینکه بدانم پریناز کیست و الان کجاست و چه می کند و اصلا چرا با این دو نفر بازی نمیکند گفتم: "چرا نمیاد خاله جون؟" بعد آن یکی زودتر گفت: "میگه مهمون داریم نمیام" همانطور که موی آن یکی را نوازش میکردم لپ این یکی را کشیدم و گفتم: "خب عزیزم، آدم وقتی که مهمون داره نمیتونه بره بیرون که، زشته... صبر کنید مهموناشون برن بعد پریناز هم میاد باهاتون بازی میکنه" همزمان سرشان را خم کردند و گفتند: "چشم" و بعد دویدند و رفتند دم در خانه ی 4 که درش تا نیمه باز بود و با صدای بلند گفتند: "پریناز... پریناز... وقتی ما رفتیم خونمون بیا باهامون بازی کن... اونوقت دیگه مهمون نداری"!!!


گاهی فکر میکنم در عین نزدیک بودن چقدر از همدیگر دوریم ما آدم ها.

اووووه. چقد تو هفت ماه زیاد میدونی ازشون. ایول. 
خوب صداشون میاد :دی
دوریم ما در عینِ نزدیکی ..
خیلی دور خیلی نزدیک.
اول اینکه به ساکن طبقه ی نوزدهم سلام منو برسون ، بگو اگه میشه ساکن طبقه ی بیست باشه یا حداقل کپی رایت کلمات "ساکن" و "نوزدهم"  رو رعایت کنه :))))

و اما بعد اینکه خیلی عالی نوشتی ، لذت بردم :)

ضمنا به اون دختره که آهنگ قدیمی گوش می ده بگو استاد حسن شماعی زاده رو از دست نده :)))

همچنین لازم به ذکره که اینقدر گوشاتو تیز نکن واسه شنیدن حرفای مردم :))))
اصلا میگم تخلیه کنه بره :دی
عالی خوندی :)
شماعی زاده، شب پره، یساری :))
من گوشام سنگینه اتفاقا اینا بلند صحبت میکنن ب جون خودم :))
 ما سه واحدیم و من واحد وسط 

گوشام و بستم ب صدای دوتا واحد بغلی .
واقعا سخته.
همه ی احساسهای من و تو:
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1530
ready up و منتظر حضور سبزتان
:)
یه مدت مجبور بودم توی یه آپارتمان زندگی کنم. یکی از بدترین دوران زندگی ام بود! یه آقایی بود واقعاً در آفساید! از زور بی کسی و اینکه وقتی کلانتر نباشه قورباغه هفت تیر کش میشه، ایشون شده بود مدیر ساختمان در حالی که از هیچی سر در نمی آورد.
اوایل، یکی دوبار از روی حسن نیت بهش مشاوره ی فنی دادم اما دیدم عوض تشکر، بهش برخورد و با من سر لج افتاد! هنوز هم گاهی می بینمش! هنوز از دیدن من آنچنان حرص می خوره که تا ته پاشو روی پدال گاز فشار میده!
یادمه اون زمان از زور فضولی خودش رو کشت بتونه یه سر بیاد توی واحد من اما راهش ندادم! =))))

مدیر ساختمونا نود درصدشون اشتباهاً مدیر شدن :|
من تو یه آپارتمان هفت واحدی زندگی میکنم، تا یک سال اول، هیچ کس رو نمیشناختم و نمیبدیدم، فکر میکردم کسیم من رو نمیشناسه. تا اینکه یکی از همسایه ها بعد کلی تلاش، باهام ارتباط برقرار کرد، دیدم به به، آمار کوچکترین مسائل زندگیمم دارن!! تازه ما آدمایی هستیم که نه رفت آمدی داریم، نه سروصدایی، و صبح تا شبم من تنهام و خونه سکوت مطلقه، بعد من موندم چطور اینا اینقدر قشنگ آمار گرفتن D:
تو این آپارتمانای الکی با دیوارای نازک امروزی، انگار یه جورایی حریم شخصی از بین رفته
حریم شخصی اصلا معنایی نداره اینجور جاها...
البته خب یه مزایایی هم داره.
تا وقتی تهران بودیم ساکن آپارتمان خیلی شلوغی بودیم که آدم هاش رو به زور میدیدم ولی دعواهاشون , خنده هاشون گریه هاشون و صداهاشون رو میشینیدم و گاهیم اذیت میشدیم ولی اینجا که هستیم خودمونیم و آرامش , هرچند دلم تنگ شد با این پستت اونم عجیب :)
خوبی های خاص خودش رو هم داره آپارتمان نشینی، اما من کلا برای خانواده ها خونه ویلایی رو بیشتر می پسندم، آپارتمانی برا مجردی خوبه و دانشجویی :دی
سلام
خدا بگم این مهندس ناظر ساختمونتون رو چیکار کنه
عایق صوتی و حریم خصوصی هم که خبری نیست ازش ! خخخخ
طبقه نوزدهم کدوم برج می شینه دختر عموت ؟!!! ( آیکون نیش باز )
آش بلدی درست کنی؟
بریز تو کاسه و ببر دم در خونه شون و بیشتر شناساییشون کن ( آیکون چیشمک )
از هیچی هیچ خبری نیست، واقعا دیوارها به طرز مضحکی اسم دیوار به خودشون گرفتن :(
وااا چرا شناساییشون کنم خب؟ بعضیا رو هرچقدر کمتر بشناسی تصویر قشنگ تری ازشون توی ذهنت هست :)
ما 54 واحدیم ! 10 سال هم که زندگی کنیم باز نمیتونیم همو بشناسیم !
من فقط میدونم که یکی از این واحدا یه دختربچه دارن که یه خرگوش سفید داره و یه روز خرگوشش تو راه پله ها گم شده بوده !
همین !
به روابط مون با آدما باید بگیم "خیلی دور ، خیلی نزدیک" . در عین نزدیک بودن ، دوریم .
"خیلی دور، خیلی نزدیک" خیلی به این حالت نزدیکه... موافقم :)
همسایه خوب نعمت بزرگیه
و همسایه بد... که خدا نصیب نکنه.!!
بهتره همسایه هارو با همون نقابی که دارن بشناسیم. وقتی استراق سمع می کنیم(حتی از سر کنجکاوی) دیگه دیدمون نسبت به اونا عوض میشه.
نوشته قشنگی بود.
ولی من ابدا استراق سمع نکردم و هیچ علاقه ای هم به این کار ندارم جناب راد... منظور از این نوشته این بود که دیوارهای نازک بین هر واحد حتی صحبت هایی که ولوم پایین دارن رو هم راحت به گوش بقیه میرسونه.
همسایه خوب واقعا یه نعمت
که من این نعمت رو از دست دادم ...
متاسفم :(
داستان روزی که من کیش و مات شدم:
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1538
ready up و منتظر حضور سبزتان
موفق باشید جناب امین زاده.
میخونمت همیشه میخونمت
مرسی
آدرس نداری؟ :)
ما یه همسایه داریم که خانومه مشکل روانی داره و آقاهه هم موجی! اینا هر شب دعوا میکنن و پنجره اتاق منم از شانس بدم رو به رو در خونشونه و اینا همش کتک کاری و جیغ و داد خانمه همش زنگ میزنه 110 و هر شب یه اوضاعی برپاست خیلی هم ازشون بدم میاد همش دوس دارم برم باهاشون دعوا کنم والا به خدا
آخی، قابل درمان نیستن؟

نه بابا قابل درمان نیسن که هیچ رو اعصاب ما هم هستن :(

اینم آدرسمون منو یادت نی نه؟ای بابا

یادمه هاااا نمیدونستم نازنین خودمییییی :*:*:*
ثریا خیلی خوب نوشتی این توصیفات رو. ولی واقعا ساختمون های جدید مفهوم زندگی و حریم خصوصی رو از بین بردن :)
واقعا معنای "خیلی دور، خیلی نزدیک" هستن :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">