برداشت اول
برخورد اول با آدمهای جدید ناخواسته باعث قضاوت میشود. وقتی با کسی حتی در حد همسفربودن در یک تاکسی برای مدت کوتاهی برخورد داریم ناخواسته ذهنیتی نسبت به او شکل میگیرد. چه رسد به برخوردهای بیشتر و مکالمههای طولانی.
بارها پیش آمده که در این برخوردهای نخست، از کسی خوشمان نیامده. یا بالعکس فکر کردهایم که فلانی چه آدم خفن و باشخصیتیست؛ و گذشت زمان این برداشتها را به طور صد در صد تغییر داده است. خود ِ من بهترین دوستانم را از دل همین قضاوتهای وارونه پیدا کردهام.
دوستانی که در برخوردهای اول حس خوبی از همدیگر نگرفتهایم و از هم بدمان آمده و حالا تبدیل به بهترین رفقای همدیگر شدهایم.
نمیدانم اگر این برخوردهای اول به برخوردهای بعدی کشیده نمیشد. یا اگر روی برداشت اولیۀ خودمان پافشاری میکردیم و به همدیگر فرصت آشنایی بیشتر نمیدادیم الان هر کداممان کجای این روابط ایستاده بودیم. گاهی اوقات بد نیست به آدمها فرصت بدهیم.
هر چند خیلی اوقات هم حس اولیۀ ما درست از آب در میآید و قطعا برای همۀ ما پیش آمده که در برخورد اول به کسی حس خوبی نداشتهایم و به مرور فهمیدهایم این حس بد بیخود و بیجهت نبوده است. یا بالعکس، بدون اینکه فلانی را بشناسیم از او حس خوبی دریافت کردهایم و وقتی او را بیشتر شناختهایم، فهمیدهایم که چه انسان خوبیست.
اما به نظرم بد نیست به هر آدمی فارغ از اینکه چقدر به حس اولیۀ خود، مطمئن هستیم، فرصت شناخت بدهیم. اگر این فرصتها نباشد من همیشه در نظر دیگران یک آدم مغرور و خودخواه هستم که با هیچکسی میل سخنش نیست، اینطور نیست؟
کاملا موافقم. به نظرم زمان همه چی رو ثابت میکنه.