31 سالگی
دیگه از یکسال هم گذشته که اینجا نوشتنم گاه و بیگاه شده، اما هنوز هر بار میام و تاریخ آخرین مطلبم رو میبینم از این همه فاصله شوکه میشم! هنوزم انگار باورم نشده که این دوری و دلتنگی رو تونستم طاقت بیارم. هنوز وقتی ستارههای روشن وبلاگا رو میبینم و میدونم که قراره فعلا روشن بمونن و وقت خوندن ندارم دلم تنگتر میشه برای روزهای قدیم. هنوز توی همون روزهای قشنگ وبلاگنویسی موندم.
و کی فکرشو میکرد که روز تولدم بیاد و بره و من حتی فرصت یه پست ساده رو توی وبلاگم نداشته باشم؟ اما چیزی که مهمه، اینه که برای چندمین سال ِ پیاپی، بازم وقتی میخوان منو به مناسبت تولدم سورپرایز کنن روی کیکم مینویسن «بانوچه». و این نشون میده که وبلاگ من هنوزم هست. حالا هر چقدر دیر بیام و بنویسم.
قصد ندارم حرف زیادی بنویسم. مثل سالهای قبل که به مناسبت تولدم به زور ازتون یادگاری میگیرم امسالم روال همینه حالا با پنج روز تاخیر اشکال نداره :دی
فکر نمیکنم توی این اوضاع کسی زیاد گذرش به اینجا بیفته ولی اگر گذرتون خورد به اینجا و این پست رو خوندین به مناسبت 31 سالگی بانوچه یه خاطره از وبلاگم یا خودم بنویسید که به یادگار بمونه. :)
تولدت مبارک بانوچه فک کنم سنی که بش رسیدی تجربه های خفنی همراهش باشه ایشالله هرچقدر دوست داری عمر کنی چه ۴۰سال چع۱۲۰!