تکههای یک پازل
کولهام را انداختم روی دوشم و روی پل منتظر ماندم. چرا روی پل قرار گذاشته بودیم؟ خودم هم نفهمیدم. خیلی معطل نماندم چون ماشین با بوق کوتاهی جلوی پایم ترمز زد. حالا نوبت تعارفات ایرانی و در نوع غلیظترش بوشهری بود. «تو رو خدا بیا جلو بشین». «نه بشین من راحتم». «امکان نداره من جلو بشینم تو عقب، بفرما». راننده فقط نگاهمان میکرد و میخندید بالاخره نتوانستم مقاومت کنم و با خنده سری به روی او که حالا در عقب را میبست تکان دادم و جلو نشستم. برعکس تعارفاتی که برای جلو نشستن با هم داشتیم اما در انتخاب آهنگ اصلا به تفاهم نمیرسیدیم با این تفاوت که حالا راننده هم یک سوی قضیه بود. کمی جلوتر نفر بعد هم سوار شد. در ابتدا کمی احساس غریبگی میکرد و بعد که دید ما از اوناش نیستیم او هم به جمع مدعیان ِ موسیقی ِ ماشین پیوست و خلاصه بدجور بین علما اختلاف و کلکل بود. یک ساعت و نیم بعد نفر پنجم هم سوار شد. با خودش پفک و چیپس و شیرکاکائو آورده بود. خوبی ِ ماجرا این بود که تا نیمساعت موضوع بحث ما از «کدوم آهنگ بهتره؟» به هدف ِ سفر تغییر کرد. چند ساعت بعد نفر ششم هم ملحق شد. من پیشنهاد دادم که یک نفر از بچهها بیاید جلو پیش من بنشیند اما چهار نفره عقب نشسته بودند و امید داشتیم موقع پیاده شدن آرنج این یکی در کلیه آن یکی جا نمانده باشد.
با رسیدن به هر شهر، چند نفر از اهالی آن شهر هم به ما اضافه میشدند و ماشین را تعویض میکردیم و با ماشین جدید و بزرگتر به مسیرمان ادامه میدادیم تا دستآخر با اتوبوس وارد تهران شدیم.
مقصد؟ شرکت بیان. هدف؟ اعتراض. تعداد؟ الی ماشاءالله. ابزار اعتراض؟ زبان. علت اعتراض؟ کیفیت پایین سرویسدهی.
در یک سالن بزرگ نشسته بودیم و یک نفر رفته بود بالا قرآن میخواند. بعد از آن یک نفر رفت و به تنهایی سرود ملی خواند. بعدتر از او یک نفر دیگر آهنگ «آهویی دارم خوشگله» را میخواند و ما هماهنگ با ریتم برایش بشکن میزدیم. غلغلهای در سالن برپا بود و همه از خودمان بودند. بعدتر یکی یکی اسممان را خواندند. رفتیم بالا، اعتراضمان را بیان کردیم و با دست و جیغ و سوت و هورای حضار که از خودمان بودند پایین آمدیم. بعد هم با همان اتوبوس سوار شدیم. برگشتیم و به هر شهر رسیدیم چند نفر که از اهالی همان شهر بودند خداحافظی میکردند و میرفتند و ماشین را تعویض میکردیم به یک ماشین کوچکتر. تا سر آخر که رسیدیم به ما شش نفر. نفر ششم که پیاده شد خدا را شکر آرنج هیچکس در کلیه دیگری جا نمانده بود. بعد تا پیادهشدن نفر پنجم در مورد کیفیت این سفر صحبت کردیم و نفر پنجم که پیاده شد تا پیادهشدن نفر چهارم و حتی بعد از آن دوباره مشکل انتخاب آهنگ به دلیل سلیقههای متفاوت داشتیم. من روی پل پیاده شدم. چرا روی پل؟ نمیدانم. ماشین با بوق کوتاهی حرکت کرد و رفت، و بیدار شدم.
+ بالاخره خواب است دیگر. (در ادامه خوابهای عجیبغریب ِ وبلاگیم)
+ چیزی که معلومه من به خواب ِ وبلاگی توی اتوبوس علاقه زیادی دارم گویا :))
+ به عمد از ذکر اسامی خودداری کردم، این یک مسابقهست که شما بیاید تشخیص بدید هر کدوم از این شش نفر + افرادی که قرآن، سرود ملی و «آهویی دارم خوشگله» رو خوندن، کیا بودن.
+ کامنتهایی که جواب رو لو بده از امروز تا پنجشنبه تایید نمیشه.
+ در آخر به اولین کامنتی که جواب صحیح رو ارسال کرده باشه یه یادگاری تعلق میگیره :دی
نفر دوم فرشته است، نفر سوم تسنیم، نفر چهارم زهرا و نفر پنجم که با کلی چیپس و پفک و شیرکاکائو سوار میشه منم:))
خب نفر ششم رو شک دارم که کی بوده. فکر میکنم روش.
میدونم همش غلطه ولی صرفا جهت دلخوشی نوشتمش:))