تونل وحشت!
قرار بود شنبه 14 فروردین روز شیفت کاری حسن باشد. خسته بود و قصد خواب کرده بود اما کرهی داخل یخچال، آب شده بود، نوشابه گرم و ماست خراب. فریزر اما مثل قبل کار میکرد و به انجماد آنچه درون خود داشت ادامه میداد. حدودا یک ساعتی یخچال و فریزر را از برق کشیدیم. بعد دوباره به برق وصل کردیم. فریزر هم کار نمیکرد. ساعت 12 شب بین مخاطبین گوشی دنبال کسی بودیم که بتوانیم آن وقت شب محتویات فریزر و یخچال را بهش امانت بسپریم. همسایه خواب بود، صمد بیدار بود اما یخچال مجردی کفاف مواد غذایی ما را نمیداد. همکار حسن قرار شد با همسرش مشورت کند و خبر بدهد. همزمان یکی از فامیلهای ما و یکی از فامیلهای حسن و همکار حسن جواب مثبت دادند. گوشت و مرغ و میگو و حبوبات آبپز شده و سوسیس و ناگت و فلافلی که دیگر منجمد نبودند را به همراه پنیر و یک مشت مواد غذایی دیگر در صندوق عقب ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم. ساعت از 10 شب خیلی گذشته بود و احتمال اینکه بخاطر تردد در آن وقت شب جریمه شویم بالا بود. جلوی در پایگاه اسممان را نوشتند، حسن کارت سکونت پایگاه را در خانه جا گذاشته بود. گفتم: «همین مونده که موقع برگشت راهمون ندن داخل». سرباز گفت: «صندوق ماشین را بزن بالا». باز نمیشد. داشتیم فکر میکردیم که حالا هم تعمیر ماشین به روز پرکار پیش ِ رویمان اضافه میشود و هم با این حساب همه مواد غذایی که در حال تلاش برای نجاتدادنشان بودیم خراب خواهند شد که صندوق باز شد. سرباز خیالش راحت شد که نه بمب و مواد جاساز کردهایم و نه جنازهای برای مخفیکردن داریم. مواد غذایی را در یخچال و فریزر فامیلمان که تازه از مهمانی برگشته بودند جا دادیم و خواستیم برگردیم که اصرار کردند به صرف یک فنجان چای بمانیم. ساعت یک نیمهشب بود. فردایش روز کاری هر چهار نفرمان بود اما نشستیم به چایخوردن و حرفزدن. نیمساعت بعد خداحافظی کردیم و برگشتیم باقی مواد غذایی یخچال را جلوی کولر گذاشتیم و آنها که خراب شده بودند را راهی سطل زباله کردیم و خوابیدیم.
اما امروز، یعنی شنبه 14 فروردین 1400 روز متفاوتتری بود. حسن صبح زود برق یخچال را وصل کرد اما قبل از اینکه بشود تشخیص داد سالم است یا نه، برق ساختمان قطع شد. به دنبال قطع برق، پمپ آب هم کار نمیکرد. صبحی که نه برق داشتیم و نه آب و نه مواد خوراکی یخچالی. نمیدانم تجربه کردهاید یا نه. اما استفاده از سرویس بهداشتی وقتی نه روشنایی داری و نه آب یکی از مزخرفترین شکنجه تاریخ بشریت است!!! با این حال روز جدید غیرتعطیل شروع شده بود و همهجای شهر به جز ساختمان 13 طبقه ما همهچیز عادی بود. پس حسن به دلیل نبود برق و قطعی آسانسور، پنج طبقه را با پله پایین رفت تا در روزی که مجبور به مرخصیگرفتن شده، کارهای غیراداریاش را انجام دهد و من لپتاپ را روشن کردم که به کارهایم برسم. امکان استفاده از وایفای به دلیل قطع برق وجود نداشت، با اینترنت لاکپشتی همراه اول لپتاپ را به شبکه جهانی که هم خیر و هم شر از اوست وصل کردم، باطری لپتاپ در حال تمامشدن بود گوشی را برداشتم که به همکارم پیام بدهم و او را از وضعیت امروز روشن کنم، خواستم بگویم که لپتاپم اگر خاموش شود تا وصلشدن برق کاری از دستم برنمیآید که متوجه شدم باطری گوشی هم دست کمی از لپتاپ ندارد. چای... اینجور مواقع به جای اینکه سیامک انصاریطور به دوربین زل بزنم، نوشیدن چای راهگشاست، اما عزیزانم کتریبرقی هم به برق نیاز داشت. برقی که ما نداشتیم. پس از جستجو بالاخره کتری معمولی را پیدا کردم، چای آماده شد، نوشیدم. برق وصل شد، آب هم... گوشی و لپتاپ هم به برق و شارژر و هم به شبکه جهانی محبوب و منفور وصل شدند، یخچال و فریزر به خدمترسانی سابق خود برگشتند و انگار آب از آب تکان نخورده است.
الهی شکر که همه اش اوکی بودن ! از همه مهمتر الهی شکر که خودت سالم بودی و همسرت 🌱