نامهای از سیسالگی به 23 سالگیام
در آستانهی 23 سالگیام، نامهای برای سی سالگیام نوشته بودم و در آخر از خودم خواستهام که جواب نامهام را بدهم. حالا که سی سالهام جواب این نامه را برای من 23 سالهای که دیگر نیست مینویسم:
«سلام خودم جان، حالا که نامهات را خواندم از این همه تغییر شگفتزده شدهام. از من خواسته بودی که تا 30 سالگی تنها باشم و ازدواج نکرده باشم اما حال و روز من مصداق این بیت است: «گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید / آمدی و همهی فرضیهها ریخت بههم» (امید صباغنو) بله، بیخبر آمد و برنامههایی که برای یک زندگی یکنفره ریخته بودم را بههم ریخت. البته بد هم نشد همین که بلد است با بادکنکهای سالگرد ازدواجمان والیبال بازی کند و امتیاز بیشتری نسبت به من بگیرد، همین که پیشنهاد میدهد برویم زیر باران، همین که در کنارش آرامم به همهی آن فرضیههای قدیم میارزد. ببخشید که مثل قدیمترها به جای «نه» نمینویسم «ن». چند سالی میشود که به املا و نگارش صحیح کلمات دقت میکنم البته هنوز هم گاهی کلمات جدیدی اختراع میکنم اما دیگر تن و بدن ادیبان پارسی را در گور نمیلرزانم. بعد از آن نامه اتقاقات زیادی افتاد. گاهی کودک درونم شبیه آدمبزرگها میشود، لباس رسمی میپوشد و افعال را جمع میبندد که این هم حاصل زندگی مجردی جدا از خانواده و کشیدن دیوار دفاعی برای حفاظت از خودم در برابر غریبهها بود. خودمجان در آن زمان نمیدانستی که تنها پنجماه فرصت داری مادرم را ببینی و صدایش را بشنوی و از محبتش بهرهمند باشی. اما من ِ امروز این اتفاق وحشتناک را از سر گذراندم و همیشه دلتنگم. همیشه غم ِ بزرگی همراه من است حتی در اوج خوشیها. دوستانم هنوز هستند، دوستان جدیدی هم پیدا کردهام. هر کدام از دیگری خوبتر و بینظیرتر. خانواده خوب و دوست خوب دو نعمت همیشگی زندگی من بودهاند که بابت آنها همیشه خدا را شاکرم. نوشتهای که کاش میتوانستی دوستداشتنیهایت را برایم بفرستی اما از ترس اینکه توسط ماشین زمان بلعیده شوند این کار را نمیکنی. راستش عشق و علاقه به رنگ یاسی و بنفش، دوستداشتن بچهبرّهها و اعتیاد به نوشتن هنوز هم با من است. هنوز هم شکلات را به طرز افراطی مصرف میکنم و هنوز وقتی هیجانزده باشم اتفاقات را مثل آنهشرلی تندتند و پشت سر هم تعریف میکنم اما مسأله این است که حالا به ندرت پیش میآید که هیجانزده شوم. چیزهای خیلی کمتری مرا تا به آن حد که جیغ بزنم شگفتزده میکنند و سر ذوق میآورند. من نام این تغییر را بزرگشدن نمیگذارم. آدمی به مرور زمان اتفاقات تلخ بزرگتری را تجربه میکند و سختیهای بیشتری متحمل میشود. نام این روند تلخ اگر بزرگشدن است، پس میپذیرم که بزرگ شدهام. در پایان از تو ممنونم که برایم نامه نوشتی. دیگر نیستی اما اگر نبودی حالا این من، من نبودم.
+ به وقت 14 دی 99، سالروز تولدم. :)
متن نامهی 23 سالگی به 30 سالگی.
+ و اما اینجا رو ببینید، میخواستم بابتش پست مستقل بذارم ولی ترسیدم تا شب تو جاده باشم و نشه، بلاگردونیهای عزیز، دوستای مهربونم به شکل خیلی قشنگی سورپرایزم کردن و دیشب بعد از رونماییشون من تا چند دقیقه شوکه و هنگ بودم، بمونین برام :*
سلام
تولدتون مبارک :)
من یه بار سعی کردم برای خودم بنویسم بعد به یه نتیجه ای رسیدم و اون هم این بود برای خود و مطلقا خود نوشتن حد بالایی از صداقت و بی تعارفی و البته شجاعت میخواد ... ولی خب من چون شجاعت کافی رو در این زمینه نداشتم، ننوشتم و بی خیال شدم.
شاید مثل شما حالا که توی ۲۳ سالگی ام، فرصت خوبی باشه که برای ۳۰ سالگیم بنویسم.