خانهی دوست کجاست؟
شب ِ گذشته تا پاسی از شب با دوست ِ همسرم بیرون بودیم. کوچه و خیابانها خالی از هر رهگذری بود و سکوت و هوای خنکی همراهیمان میکرد. هر چه بیشتر با هم حرف میزدیم، حرفهای بیشتری برای گفتن داشتیم. لحظهای که خواستیم خداحافظی کنیم به نظرمان هنوز زود بود. هنوز حرفهای زیادی مانده بود، هنوز آمادهی خداحافظی نبودیم انگار.
گرچه او را خیلیوقت است که میشناسم، اما به تازگی با او دوست شدهام. عمر دوستیمان به نیمهی سال هم نمیرسد اما حرف همدیگر را میفهمیم انگار.
دوست ِ همسرم آدم خوبی برای دوستیست. این را وقتی که دیدم برای حرفزدن به دنبال بهانه نیستیم فهمیدم. شاید هم علاوه بر خوشمشربی و خوشصحبت بودنش، اینکه مثل من عادت دارد در گردش و دورزدنهای کوتاه یا بلندمدت حتما خوراکی بخرد، بیشتر به مذاقم خوش آمده. هر چه هست حالمان با هم خوب است.
شاید آنهایی که بیشتر مرا میشناسند، میدانند که برای دوستی آدم ِ پیشقدمشونده و زود دوستشوندهای نیستم. شاید گاهی اوقات بتوانم با خیلیها از همان برخورد اول گرم بگیرم و بنای خوش و بش را بگذارم اما اینکه تبدیل به دوستی عمیق شوند و با هم از هر دری حرف بزنیم به این سادگی امکانپذیر نیست. اما خوشحالم که دوست ِ همسرم ویژگیهای مورد نظر من برای یک رابطهی جدید را دارد.
تا بحال به صورت جدی و مستقیم، از دوستانم نپرسیدهام که از دوستی با من احساس رضایت میکنند یا نه؟! اگر به عقب باز گردند باز هم دوست دارند من را به عنوان دوست خود انتخاب کنند؟ بارها شده از خودم پرسیدهام کدام ویژگی شخصیتی و اخلاقیام دوستانم را به طرفم جذب میکند و کدام یک باعث ناراحتیشان میشود؟ با وجودی که میدانم بعضی اوقات شرایط و مشغلههای زندگی اجازه نمیدهد آنطور که باید حق دوستی را ادا کنم، اما از داشتن تکتک دوستانم با هر جنسیت و اهل هر شهر و دیاری که هستند احساس غرور میکنم.
داشتن دوست ِهم روحیه و هم فاز یکی از بزرگترین نعمت هاست... و داشتنش اصلا چیز عادی و کمی نیست.
دوستی تون پایدار .