دلخوشیهای 100 کلمهای
مدتی با خودم کلنجار رفتم که ببینم چطور میشود از میان اینهمه اتفاق تلخ و ناامیدی و یأس، دلخوشیهایی پیدا کنم که بتوانم بنویسمشان و بهشان باور داشته باشم. سیاهیها توی ذهنم رژه میروند، خط فقر به 10 میلیونتومان رسید، فساد مالی جدید فلانی ثابت شد، تخممرغ گران شد و... حتی یک مورد از لیست اتفاقات تلخ این روزها کافیست تا آدم انگیزهای برای نوشتن از دلخوشیهایش نداشته باشد و حتی شاید دلخوشیای پیدا نکند که بخواهد چیزی از آن بنویسد. اما با این حال، دلخوشیهایی دارم که هر چه تلخیهای جامعه بیشتر شود من به آنها بیشتر چنگ خواهم زد. مثلا ایمان پدرم، مهربانی برادرم، حمایت خواهرانم و همراهی ِ همسرم و در کنار اینها رفقایم، وبلاگم و پاییزی که تازه از راه رسیده :)
+ پست جدیدمان در رادیوبلاگیها را دیدید؟ جا نمانید از این زنجیرهی خوشحالی!
+ اهدای کتاب به وبلاگنویسان هم تا 28 مهر مهلت دارد، این هم یک دلخوشی ِ دیگر :)
چه قشنگ بود *-*
واقعا عالی توصیف کردید :))