وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

158. مهمان ِ دریا

دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۱۵ ق.ظ

 

http://s4.picofile.com/file/7808568595/944434_303481603120935_624956745_n.jpg

اینکه بیخیال ِ درد دندانت شوی و به همراه چند نفر جوان ِ تقریبا همسن و سال ِ خودت بروی به فاصله ی 7 متر از ساحل به قول خومان "نزدیک به وسط دریا" بنشینی ...

اینکه روی دریا زل بزنی به چراغ های رنگی رنگی ِ شهر و بعد با خودت حساب کنی که چقدر از آنجا دور شده ای ...

اینکه زل بزنی به ستاره هایی که انگار برای دریا زیباتر می درخشند تا برای زمین و خیابان هایش ...

اینکه تخمه بشکنی و به موج های دریا و برخوردشان با سنگ ها نگاه کنی ...

اینکه آن جمع 6 نفره همه ساکت شوند و به صدای آرامش بخش موج دریا گوش کنند ...

اینکه همه طرفت آب باشد ...

اینکه از دور به جزیره ی وسط آب زل بزنی ...

باعث می شود که یک شب به یاد ماندنی داشتی باشی و  هم درد ِ دندانت را فراموش کنی و هم فکر و خیال های الکی که روزانه نزدیک به 100 بار ذهنت را مشغول می کنند .