وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

52. بابای دوست‌داشتنی من

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۸:۱۴ ق.ظ

پریروز (شنبه - روز تاسوعا) ، لوله ی آب تو حیاط ترکید و بابام با اداره ی آب تماس گرفت که چند نفر رو بفرستن برای تعمیر ، ولی کسی رو نداشتن چون رفته بودن جای دیگه واسه تعمیر ، بالاخره بابام یه جوری درستش کرد که یه روز دووم بیاره و دیروز دوباره با اداره ی آب تماس گرفت که بیان تعمیر کنن ... 

آقاهه که تلفن رو جواب داده بود : والا امروز روز عاشوراس ... میترسیم کار کنیم .

بابام (کاملا ریلکس) : باشه هر طور میلتونه ولی شمام دست کمی از شمر ندارینا ... شمر آب رو روی امام حسین بست شمام آب رو روی من بستین !

اینور خط من و خانوادم : 

اونور خط آقای پشت خط و همکاراش : 

بابام : mahsae-ali

نتیجه این شد که پنج دقیقه بعد اونا دم در خونه بودن و در عرض کمتر از نیم ساعت لوله ی آب تعمیر شد ! :دی

 

+ شب عاشورا ، نذر من شروع شد و برای مدتی چادری شدم !