خانوم شما شاکی ِ خصوصی دارین!
گاهی فکر میکنم روزی که بالاخره به همه چی رسیدگی میشه، بزرگترین شاکی ِ خصوصی ِ من، خودمم!
با جدیت و ابهت ِ تمام میشینه روبروی من و زل میزنه توی چشمام و ازم می پرسه "چرا؟"
و من لال میشم... چون میدونم هر جوابی که قراره بدم بهانه هایی بیش نیست که در هیچ عقل و منطقی نمی گنجه، جوابایی که قراره با جملاتی مثل؛ "خوب، من فکر میکردم که..."، "من دوست داشتم که..."، "من بخاطر..."، و امثال اینها شروع بشه و اصلا قابل توجیه و قانع کننده نیست.
از محکوم شدن توسط ِ خودم بیشتر از هرچیزی می ترسم...
من به "من"، بد کردم، خیلی جاها بخاطر خیلیا "من" رو نادیده گرفتم و همیشه بلاتکلیفی و ناراحتی هاش موند واسه خودم...
از بلاتکلیفی توی رابطه با آدم ها گرفته تا حتی سبک ِ زندگی...
از خدا خواستم یه فرصت بهم بده تا همه ی کوتاهی هایی که در حق ِ خودم کردم رو، جبران که نه، ولی متوقف کنم...
مثل مادری که فرزندشو میذاره و میره اون سر ِ دنیا، نه خودش خوشبخت میشه و نه فرزندش... بعد از بیست و اندی سال برمیگرده، قطعاً نمیتونه جبران ِ نبودن هاش رو بکنه ولی حداقل میتونه بقیه ی روزا رو جور دیگه بگذرونه در کنار فرزندش...
خدایا تو ارحم و الراحمینی...