وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

حقوق کارمندی تنها پای مرغ شین بود

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۱۸ ق.ظ

تنظیم گزارش که تمام می‌شود تیتر آن را می‌نویسم و برای حسن ارسال می‌کنم تا نظرش را بگوید. بعد تا زمانی که او از کار کمی فارغ شود و فرصت مطالعه گزارش من را داشته باشد سری به گروه دوستانم می‌زنم که تازه صحبت‌کردنشان گل انداخته و آن‌ وسط یکی‌شان سراغ من را هم گرفته بود "سلام" را به همراه سه تا الف می‌نویسم که مثلا خیلی گرم و صمیمی باشد، بچه‌ها یکی‌یکی جوابم را می‌دهند. موضوع گفت‌و‌گو شرایط این روزهای جامعه و قرنطینه است. می‌نویسم: "کاش زودتر تموم می‌شد، دلم برای خانواده تنگ شده". انگار که با این حرف، آتش زیر خاکستر شین را شعله‌ور کرده باشم می‌گوید: "تو چته؟ شوهرت تو خونه وَر ِ دلت نشسته و سر ماه حقوقش رو می‌گیره... کارمندا چه می‌فهمن درد کسایی که شغل آزاد دارن چیه". تعجب کرده‌ام. هیچ ارتباطی بین پیام خودم و پیام شین نمی‌بینم. اما شین پیام مرا پاسخ داده و تنها کسی که همسر کارمند دارد من هستم. سعی می‌کنم چیزی ننویسم اما او هنوز دارد تایپ می‌کند. پیام دوم را که می‌خوانم کمی بهم برمی‌خورد، نوشته: "والا کارمندا خیلی خوشبحالشونه، دو ماه سر کار نمی‌رن تو خونه می‌شینن سر ماه هم دولت بهشون حقوق می‌ده". می‌نویسم: "نه همچین هم بیکار نیستن، فقط شیفتی می‌رن و این ریسکش خیلی بیشتره. البته شرایط افرادی که شغل آزاد دارن رو هم درک می‌کنم واقعا سخته." انگار که قسمت دوم پیام را ندیده یا نخواسته ببیند دوباره می‌نویسد: "ما که مثل تو شوهر کارمند نداریم دغدغه مالی نداشته باشیم." می‌نویسم: "مگه کسی هم هست دغدغه مالی نداشته باشه؟" و چند ایموجی با خنده برایش می‌فرستم. شین همچنان دارد از وضعیت موجود گله می‌کند، به من کنایه می‌زند، به حسن که کارمند است کنایه می‌زند و به دولت که هر ماه به کارمندان حقوق پرداخت می‌کند کنایه می‌زند. یکی از دوستان به طرفداری از من برای شین یک پیام می‌نویسد با این مضمون، که: "خب کارمندا هم دغدغه‌ها و مشکلات خودشون رو دارن." اما شین قانع نشده همچنان معتقد است که قشر کارمند هیچ مشکل و دغدغه‌ای ندارند.

حسن گزارش را به همراه تیتر جدیدتر و جذاب‌تری برایم می‌فرستد، تشکر می‌کنم و گزارش را برای همکارم می‌فرستم، سراغ حسن را می‌گیرد، می‌گویم که امروز شیفت کاری‌اش بوده. تاکید می‌کند که به حسن یادآوری کنم مواظب خودش باشد. اپلیکیشن دیوار را باز می‌کنم و سری به آگهی‌های اجاره خانه می‌زنم. سرسام‌آورتر از پیش شده‌اند. شش ماه دیگر موعد قرارداد خانه است، یا باید تمدید کنیم یا باید به فکری جای دیگری باشیم. چون حسن نظامی نیست ممکن است قرارداد را تمدید نکنند یا اینکه شرایط تمدید قرارداد سخت‌تر شده باشد. اگر هم بخواهیم از اینجا به جایی دیگر برویم نه از پس پول پیش و نه کرایه ماهیانه برنمی‌آییم. لبخند تلخی می‌زنم و دیوار را می‌بندم و دوباره سری به گروه می‌زنم. شین هنوز دارد گلایه می‌کند، از اینکه کارمند جماعت سر ماه حقوق می‌گیرد، می‌تواند برای خرید هر چیزی برنامه‌ریزی کند و اگر مریض شود و در خانه بماند نگران کم‌شدن حقوقش نیست. برایش می‌نویسم که شرایط هر کسی با دیگری فرق می‌کند، می‌نویسم که من و حسن مجبور شده‌ایم به یکی از خانه‌های خیلی قدیمی یک پایگاه نظامی پناه بیاوریم چون پول پیش خانه‌ها نه با حقوق ماهیانه و نه حتی در صورت ِ وجود! با پس‌انداز چند ساله‌مان هم جور در نمی‌آمد، از قید خرید خیلی از وسایل زندگی گذشته‌ایم چون وسایل ضروری‌تری را در لیست نوشته‌ بودیم و توان خرید همه‌را یک‌جا نداشته‌ایم، جشن عروسی را به شکلی کوچک‌تر و جمع‌و‌جورتر از آن‌چه که خانواده‌ها برایمان در نظر داشته‌اند گرفته‌ایم چون بضاعت و وُسع مالی‌مان همین‌قدر بود، هر هفته که می‌خواهیم به شمال یا جنوب استان و به دیدن خانواده‌هایمان برویم باید یک ساعت حساب و کتاب کنیم که با این بنزین 3 هزار تومانی می‌توانیم خانواده‌ها را ببینیم و آخر ماه کم نیاوریم؟، از قسط‌های ماهیانه و دغدغه‌های مهم زندگی‌مان نوشتم و از اینکه با این وجود حال ِ دلمان خوب است، از اینکه او از همان اول زندگی‌اش در خانه‌ای که وسایلش تکمیل و سندش به نام همسرش بود وارد شده، از اینکه بازاری‌ها بخصوص در شهرهای بندری جزو اقشار لاکچری و ثروتمند شهر هستند و درآمد ماهیانه‌شان در شرایط عادی از یک کارمند خیلی‌خیلی بیشتر است. از اینکه فاصله‌اش با خانواده‌اش تنها یک خیابان است و می‌تواند هر روز آن‌ها را ببیند، از اینکه مادرش سالم و پدرش قبراق است و از این نعمت برخوردار است که هر روز دستشان را ببوسد. نوشتم و نوشتم و نوشتم و دقیقا یک ثانیه قبل از اینکه آن را ارسال کنم با خودم گفتم: "خب که چی؟" این "خب که چی؟" در زندگی من بخش ویژه و پررنگی دارد که پستی جدا می‌طلبد. اما همین باعث شد که کل پیام را پاک کرده و تصمیم گرفتم بحث را عوض کنم. نوشتم: "وای بچه‌ها بعد از قرنطینه فکر کنم از در خونه بیرون نرم!" شین نوشت: "حق داری! بایدم چاق بشی! منم اگه همسرم کارمند بود و سر ماه حقوق می‌گرفت هر روز اونقدر می‌خوردم که مثل تو چاق بشم! اما الان فقط غصه می‌خورم و دارم وزن کم می‌کنم."

بعضی‌ها نمی‌خواهند متوجه شوند، بعضی‌ها برای تمام ِ اتفاقات ِ بد زندگیشان حتی اگر طبیعی بوده باشد و حتی اگر برای همه پیش آمده باشد به دنبال مقصری هستند و در این زمان‌ها اغلب انگشت اتهامشان به سمت افرادی‌ست که در ظاهر شرایط بهتری از خودشان دارند یا متفاوت‌تر. اگر تمام مشکلات زندگی کارمندی را برایش ردیف می‌کردم باز هم نمی‌توانستم او را قانع کنم. شین آمده بود که مرا و زندگی مرا و حقوق ماهیانه کارمند جماعت را محکوم کند و هیچ دفاعیه‌ای نظرش را برنمی‌گرداند. ناراحت بود و صحبت کردن هیچ فایده‌ای نداشت. دوست داشتم بهش نعمت‌های زندگی‌اش را یادآوری کنم، که بگویم همین شکرگزاری نعمت‌ها در بدترین روزها آدم را سرپا نگه می‌دارد. که اگر امید نباشد ما قبل از رسیدن به خط پایان می‌میریم. دوست داشتم خیلی حرف‌ها بزنم اما مرغ شین یک پا داشت و آن هم حقوق کارمندی بود.

خیلی خوب نوشته بودی ثریا جان 

خیلی چسبید

چقدر حال آدم از این آدم های یک پای مرغی بد میشود و چقدر هم که زیادن!

ممنون که خوندی هانیه جان 
دوست داشتم واسه آرامشش کاری کنم اما نشد

گاهی وقتها آدم ها از یه چیزی ناراحتن و تا به خواسته شون نرسن آروم نمیشن و کوتاه نمیان! اینجا چه منطقی جواب میده؟! خودخواهانه نگاه کنیم منطقِ «بکش کنار تا به خودت آسیبی نرسونه» و ساکت موندن و فرار از صحنه!
اما منطق مادرانه ای هم هست که دنبال حل کردن مشکل طرف میره. این منطق خیلی سخته! کار هر کسی نیست... 

نمی‌دونم شاید باید الکی‌ حرفشو تایید می‌کردم و شایدم ازش می‌خواستم بیشتر صحبت کنه.

هیچکس از بطن زندگی کسی خبر نداره پس نباید همینجوری واسش نسخه بپیچه اونهم تو این اوضاعی که همه به نوعی گرفتاری مخصوص به خودشون رو دارن

می‌دونم که خیلی اذیت شدن اما اذیت‌شدن اونا به معنی آسودگی ما نیست :(

 آنان که غنی ترند، محتاج ترند

گاهی ثریا جان برا یک چیزایی ملت ناله می کنن که واسه ما خاطره خوشه:)) ولی خب ما هم می شنویم و می گذریم

دقیقا شرایط یه جوری شده هر کی یه چیزی‌ گفت راحت می‌تونیم ثابت کنیم که وضع ما بدتره :))

سلام.

به فرض هم که کارمندهای دولت خیلی خوش خوشانشون باشه و پولدار و بی دغدغه باشن و اون قدر بخورن که نتونن از در خارج بشن، ربطش به بدبختیا و غصه خوردنا و لاغر شدنای غیرکارمندها چیه؟! یعنی اگه شمام غصه داشتین از غصه های اونا چیزی کم می شد؟!!! =/

سلام
احتمالا هر چی ما بیشتر بخوریم واسه اونا کمتر می‌مونه :/
واقعا یه جوری حرف می‌زد انگار من گفتم قرنطینه بشین :(

زندگی هرکسی خوشی‌ها و ناخوشی‌هایی داره. درست نیست بگیم حالا طرف چون فلان شغل رو داره، زندگیش خیلی رواله.

امیدوارم شین بالاخره به آرامش برسه و بفهمه که نباید با کسی که در گرفتاری‌های زندگی اون هیچ نقشی نداشته، این‌طور با کنایه صحبت کنه... تو این وضعیت که اکثر آدم‌ها یکم حالشون گرفته‌اس، خوب نیست اینجوری انرژی منفی بهشون تزریق کنیم...

دلش خیلی پر بود و تحمل اینکه کسی به ظاهر وضع بهتر و راحت‌تری داشته باشه رو نداشت اما واقعا اونطور که فکر می‌کرد ما هم راحت نبودیم.

بعضی وقت ها ،بعضی آدم ها حوصله فکر کردن ندارند...برای همین هرچی اطرافیانشون بگن عینا تکرار می کنند. واسشون هم که دلیل و منطق بیاری نمی تونن با دلیل و منطق حرفت را رد کنند، فقط جمله های اولیه شون را تکرار می کنند...

 

 

آره فقط جمله‌های اولیه‌شون رو تکرار می‌کنن، چون بالاخره باید اون ناراحتی رو سر یک نفر خالی کنن. 

چه سعه صدری داشتی شما! اگه کارمندی خوب و گل و بلبله بره کارمند بشه خب. چرا یقه بقیه رو میگیره. بعضیا حس میکنن تا قیام قیامت باید از عالم و آدم طلبکار باشن سر هرچیزی. 

والا من تا یادم میاد کارمندها جزو اقشار کم‌درآمد جامعه بودن، حالا که بدتر هم شده اونم اگه طرف معلم باشه که بدتر :))

واقعا ممنون که این پست رو نوشتی.

منم از دست یکی دوتا از مثلا دوستهام ناراحت بودم. 

وقتی پستت رو خوندم فهمیدم این چیزا بین همه ی رابطه ها هست و فقط من نیستم. فقط من نیستم که احساس بدی از رفتار بیخود کسی بهم دست داده. این ادما و رفتار مضخرفشون  رو باید اصلا ندید گرفت.

خوب کردی جواب ندادی :)

+ یه سوال.

از بعد از این رابطه ات با شین مثل سابق هست؟

من خودم رابطه ام رو تغییر خواهم داد. 

نه اصلا من نمی‌تونم با هر کسی رابطه خیلی نزدیکی داشته باشم اگر هم یکی دوست نزدیکم باشه و چنین رفتاری ازش سر بزنه دیگه کلا همه‌چیز عوض می‌شه.

سلام

من واقعا نظری ندارم چون مهردادم کارمنده 28 اسفند تا 9 شب سرکار بود فروردینم از 5 رفتن سر کار حتی شیفتی هم نشدن

خود منم کارمند بودم حتی برای عقدم بهم مرخصی ندادن تازه جریمم هم کردن چرا فرداش به جای 4 صبح 7 صبح کارمو شروع کردم  :|

اصلا شماره اون شین رو بده من کارش دارم میخوام با زندگی کارمندی بیشتر اشناش کنم :))

+ اصلا هم نگران خونه نباش ایشالا پیدا میشه

ما که 5 ماه پیش خونه رو گرفتیم هنوز سمت نشده بریم ساکن شیم

فکر کنم تا عروسی بگیرم موعد تخلیه بشه

سلام
این که تا کسی جای کسی دیگه و توی موقعیت دیگه باشه ازش درکی نداره رو قبول دارم، ولی برام جالبه که آدما با علم به این موضوع پس چرا اینقدر راحت قضاوت می‌کنن؟
+ ان‌شاءالله.

این روزها وضعیت اقتصادی هم مردم ناخوش احواله.حتی همون رییس پاساژ ایکسی که اجاره بهای تمام مغازه هایش را می بخشد.نمی دانم چقدر راحت درباره هم قضاوت می کنیم.شغل پدر من هم آزاده،شغل دایی ام اداره ای است و مدتهاست کارمندهایش را شیفتی کرده و هردو شاکی از اوضاع اقتصادی این روزها.نمیشه گفت یکی خوبه و اون یکی بد.و درکنار مشکلات اقتصادی ،فشار روانی این شرایط برای همه کلافه کننده شده.خودشان آزاد می کنند و خودشان برای مردم ایه یاس می خوانند.دیگه اینکه یکی دیگه هم برایت بالای منبر برود ..

منم همینو می‌گم الان از نظر من که هم پدرم و هم همسرم کارمند هستن و شغل دولتی دارن می‌گم درسته که کارمندها تحت هر شرایطی سر ماه حقوقشون رو می‌گیرن اما خب از اون طرف بازاریا چون متناسب با وضعیت قیمت‌ها، درآمد اونا هم تغییر می‌کنه یکم راحت‌ترن. مثلا اگر کارمند x ماهی 3 تومن بگیره. با بنزین 1000 تومنی همینو می‌گیره و با بنزین 3000 تومنی هم همینو می‌گیره در صورتی که افزایش قیمت بنزین روی قیمت خیلی چیزای دیگه هم تاثیر می‌ذاره. اما یه بازاری با گرون شدن بنزین حتی اگر کار خودش ربطی به بنزین نداشته باشه فروشش رو با قیمت بالاتری انجام می‌ده که جبران بشه.
از طرفی چون همسر خواهرم شغلش آزاد هست اینو می‌دونم که هر بار مریض می‌شن خب روزی اون روزشون از دست می‌ره.
بنظرم بهترین راه اینه که کسی اون یکی رو قضاوت نکنه. چون واقعا نمی‌دونیم آدما چطوری دارن زندگی می‌گذرونن توی این اوضاع.

هی میخوام بگم چرا باهمچین آدمی دوستی چرا موندی تو این گروه؟

و هی به خودم میگم اولا به توچه دوما مگه‌خودت همچین دوستایی نداری؟

نکه دوستم باشه همکلاسی دانشگاهم بود. چند وقت پیش رفتیم با بچه‌ها بیرون.

تمام طول مدت ۲ ساعت در حال قضاوت کردن همه‌ی ما و به خصوص من بود. که ایطوری ام اون طوری ام. زندگی به کاممه. دقیقا چیزی شبیه همین مکالمه تو با دوستت. رسیدم خونه تمام انرژیمو گرفته بود. فرداش از تمام جاهای ممکن بلاکش کردم :)))))) 

شمارشم‌پاک کردم و به بچه‌ها گفتم اگه بیرون میرفتین، فائزه هم بود به من نگید. 

درسته کمی تند برخورد کردم ولی الان راضی‌ام. حداقل دایره دوستام یا کسایی که خودشون رو دوست من میدونن امن‌تر شده. 

میدونی شاید تجربه زندگی کارمندی رو نداره. مثلا من بابام کارمند بوده و میدونم چه زندگی ساده و گاهی سختی دارن. دوستم باباش کار آزاد داره و دائم میناله از نوسانات بازار. کلا هممون فکر میکنیم طرف مقابلمون تو شرایط درست تریه. نمیدونم واقعا‌.

خدا بهت صبر بده.

خب راستش اون گروه دوستای هنرستانمه و جز اون چند تای دیگه هم هستن که هیچ مشکلی باهاشون ندارم و باهام مشکلی ندارن. نمی‌خوام بخاطر یک نفر از جمعشون خارج بشم و دوستامو ناراحت کنم. ولی خب نمی‌دونم تا کی می‌تونم تحمل کنم این وضعیت رو.

چقدر  بازخورد بیرونیت راحت بود:-)

ایشون هم از یه جا دیگه دل خیلی پُری داشت هاا

واقعا درک شرایط همه سخته. ولی نیازی نیست حتما فکر کنیم بقیه حالشون گل و بلبله. 

بابای من هر بار میایم غر بزنیم میگه خداروشکر کنید مگه چی کم دارید؟ فلان دارید. فلان طور زندکی می‌کنید و فلان:-)

دقیقا همین‌طوره.
ببین این مدت واقعا بعضی چیزا خیلی گرون شدن. یعنی حتی همون کارمندی که به قول دوستم سر ماه حقوقش رو می‎گیره هم هر روز قدرت خریدش داره از روز قبل کمتر می‌شه. و دوستم نمی‌دونه ما در ماه چقدر داریم قسط پرداخت می‌کنیم و چجوری می‌گذرونیم به نظرم نباید هیچ زندگی‌ای رو قضاوت کرد.

صبوریت رو تحسین میکنم ثریا، من نمیتونم در مواجهه با چنین افرادی ساکت بمونم.

همیشه هم اینقدر صبور نیستم :دی

شرایطیه که اعصاب متاهلا از مجردها خوردتره و اعصاب بچه دارا از همه بیشتر. اگر شین بچه داره یکم بهش حق بدین که اومده اعصاب خوردی و نگرانی بچه هاش رو توی گروه سر یک نفری که شما باشید خالی کرده. این روزا هر مردی غصه زن و بچشو میخوره و هر پدر و مادری غصه آینده بچه هاشونو. 

ولی اگر شین بچه نداره که باید بگم واقعا آدم خودخواه و بیشعوریه و کارش هیچ توجیهی نداره. 

و اینکه با خوندن این پست چقدر خوشحال شدم که ازدواج نکردم. خودمم و شکم خودم با روزی یه وعده صبحانه و یه وعده غذایی که یک روز در میون نیمروئه بدون وعده ی شام دارم زندگیمو میگذرونم و نیازی نیست غصه ی نیمرو خوردن زنم و از اون بدتر بچه هامو بخورم. 

اگر هم یک درصد اشتیاق داشتم برا ازدواج با خوندن این پست و دغدغه های دوتا خانوم از وضعیت مالی زندگیشون کلا بی خیال همه چی بشم بهتره. تا وقتی که یک حقوق اقلا ده میلیونی جور نشه طرف ازدواج نمیرم. به زبون ساده تر اصلا  نمیرم :))

اخه به قول سهراب میگه من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو. با زبون بی زبونی گفته اصلا نماز نمیخونم :D

به‌نظرم اصلا توجیه قابل‌قبولی نیست. این که طرف بچه داره پس حق داره بیاد عصبانیتش رو روی کسی دیگه خالی کنه خیلی دلیل ناموجهی هست.
من تجربه مادری ندارم که بدونم بچه چقدر می‌تونه اعصاب والدین رو به هم بریزه اما به‌نظرم داشتن بچه نباید اینقدر روان آدم رو تحت تاثیر قرار بده که برای خالی کردن و آروم کردن خودش به کسی دیگه آسیب بزنه. دوست من بچه داره. اونم دو تا و با فاصله سنی کم. ولی باز هم می‌گم هیچ تضمینی وجود نداره که دغدغه و نگرانی دوستم از من بیشتر باشه چون اون بچه داره و من ندارم. هم ظرفیت آدم‌ها با هم متفاوته و هم مشکلات و چالش‌های زندگیشون.
تصمیم خودتونه ازدواج کنید یا نه. اما به‌نظرم ازدواج و زندگی مشترک خیلی مقدس‌تر از اون‌چیزیه که ما می‌دونیم. این‌که دوست دارید همسر و فرزندان آینده شما در رفاه باشن خیلی ارزشمنده. اما قرار نیست همه‌چی گل و بلبل باشه. یک ازدواج اگر آگاهانه و درست صورت بگیره اونقدر خوبی و امتیاز داره که مشکلات مالی رو می‌شه در کنار هم‌دیگه تحمل کرد.

خدا به کسب و کار همه برکت بدهد ! ولی اون بازاری ها و مشاغل آزادی که در یک شب به اندازه ی حقوق یک ماه کارمند کاسبند اگه تونستند با ماهی دو سه میلیون تومن سر کنند اون وقت بیان آرزوی کارمندی بکنند . 

ان‌شاءالله.
چی بگم والا. تا شرایط اوکی بود و قرنطینه نبود که کسی به کارمند جماعت نگاه هم نمی‌کرد. حالا ما شدیم 4 درصدی لاکچری؟

به این نتیجه رسیدم که با بعضی‌ها اصلا نباید وارد بحث شد.

برای من این روزها پر از نیش و کنایه گذشته، که خوش به حالت نشستی خونه و حقوق میگیری، کرونا می‌شه تعطیلی، برف بیاد تعطیلی، آلودگی باشه تعطیلی. ولی هیچ کس از زحمت معلمی که داره تدریس مجازی می‌کنه خبر نداره که به جای شش ساعت مصوب داریم صبح تا شب خدمات می‌دیم.

کاش این خانوم شین فقط به این فکر کنه که دو تا کارمندی که مجبورن برن سرکار، تکلیف بچه‌های کوچیک‌شون چی باید بشه این وسط؟ کی نگهداری کنه ازشون وقتی مهدها و مدارس بسته است؟

دقیقا دقیقا دقیقا
با هر کسی نباید بحث کرد.
می‌دونم منم شنیدم در مورد معلم‌ها چی می‌گن. که همش تعطیل بودین و خوش‌بحالتون و فلان.

بعضی‌ها عجیب در برابر فهمیدن مقاومت می‌کنن.

دقیقا. یعنی از یه جایی به بعد آدم از خودش می‌پرسه اصلا من چرا دارم با این آدم بحث می‌کنم؟

خیلیا بهم میگن شرایط زندگیشون رو درک نمیکنم، قبلا حرص میخوردم اما الان با خودم فکر میکنم، وقتی منم مثل بقیه دائما غر نمیزنم، از مشکلات زندگیم هیچی نمیگم و ناله نمیکنم، حق دارن فکر کنن چقدر زندگی مرفه و بی دغدغه ای دارم. آدم ها ظاهر هر چیزی رو میبینن، از باطنش که خبر ندارن. انتظار انصاف داشتن هم شرط انصاف نیست برای انسانی که تا این حد ظاهر بین هستند!

آره دقیقا. یه بار، دو بار، سه بار می‌گم تو چیزی نمی‌دونه ولی بازم حرف خودشو می‌زنه.

من از وقتی یادم میاد همیشه گفتم از کارمندی خوشم نمیاد چون درسته یه مزایایی داره ولی حقوقش کمه و احتمال اینکه از یه کارمند ساده  بتونی به جاهای خیلی خوبی پیشرفت کنی کمتره[تو زمان کمتر] در حالی که معمولا تو شغل‌های آزاد دستت باز تره!

تا حالا به این دیدی که شین گفت به کارمندی نگاه نکرده بودم راستش، مرسی که ما رو از وضعیت لاکچریت آگاه کردی ثریا :))

حسن و بابام هر دو کارمند هستن البته بابام بازنشسته شده. شوهر خواهرمم شغل آزاد داره. مزایا و معایب هر دو رو دیدم. ولی واقعا تا قبل از این روزهای قرنطینه کارمندا جزو اقشار متوسط رو به پایین جامعه حساب می‌شدن هیچکی نگاشونم نمی‌کرد حالا یهو همه دارن می‌گن شما وضعتون خوبه و فلان :/
کارمندی فقط اونجاش که چه بنزین 300 تومن باشه چه 3000 تومن حقوقت یکیه :/
چه حسی داری با یه آدم لاکچری دوست شدی؟ :))

احساس عجیبی دارم، یه لحظه حس کردم تا حالا کارمند از نزدیک ندیدم :))

قدرمو بدون، اگه دختر خوبی باشی می‌ذارم فیش حقوقی همسرمو یه نگاه بندازی =))

وای نه، من قلبم با باطری‌کار میکنه، طاقت این چیزها رو ندارم :دی

باشه پس نشونت نمی‌دم دیگه خودت تصورش کن توی ذهنت و هر عددی که توی ذهنت بود جلوش 10 تا صفر بذار :دی

خدا ازت راضی باشه ثریا، آرزوها و اهدافم رو عوض کردی، میخوام کارمند بشم دیگه ^_^ :دی

آره بابا بیا در رفاه زندگی کن. تاااااازه استخدامی هم زیااااااد و شغل هم فرااااااااوون جوونای ما که بیکارن خودشون دوست ندارن برن سرکار وگرنه د.ولت واسشون شغل دولتی مهیا کرده

همش در حال کفران نعمتیم، همش :)))

الهی العفو

از "شین" های اطرافم بیزاریم، از هرکسی که زندگی دیگری رو حساب و کتاب میزنه، متر و شخم میزنه متنفرم.

از همه اونایی که در مقابل فهمیدن مقاومت میکنند بیزارم. راه چاره هم فقط اینه که ازشون دور و دور و دورتر شیم...

من تا به یاد دارم حرف زن عموم برا مامانم این بود: شما اون چشمه باریکه رو داری...

و هیچ وقت نفهمیدم چرا قدر شوهرش رو که با ماشین سنگین از این کشور به اون کشور میرفت رو نمیدونست، شوهری که سفر شمال و جنوب زن و بچه اش عقب میافتاد غصه میخورد. شوهری که بعد از رفتنش حقوق بازنشستگیش برا همین خانمه، شوهری که عاشق زن و بچه اش بود.

بعضیا داشته‌های خودشون رو نمی‌بینن.
یه زن‌دایی دارم که همیشه به مامانم می‌گم تو چته؟ خونتون به این بزرگی اتاقا هم زیاد و بزرگ. همیشه حسرت خونه ما رو می‌خورد. چون خونه خودشون کوچیک بود و اتاقاش کم. اینقدر این حسرت رو برای خودش بزرگ کرده بود که دیگه هیچ کدوم از خوشبختی‌هاش رو نمی‌دید.
کفران نعمت می‌کنن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">