نامهای برای آلن لیون
سلام آقای لیون...
امیدوارم حالتان خوب باشد، قرار است نامهای برای شخصیت کارتونی محبوبمان بنویسیم، این یک چالش وبلاگی جدید است برای این روزهایی که حال هیچکسی خوب نیست، نه حال ما و نه حال آدمهای اطرافمان و نه حال کل جهان.
راستش یک لحظه با خودم گفتم این نامه را برای جودیابوت بنویسم یا حتی آنشرلی، که طبق گفتهی اطرافیانم خیلی به من شباهت دارند، در علاقه و عادتشان به نوشتن، در خیالپردازیهایشان و در عشق داشتن به همهچیز دنیا.
بعد خواستم برای جولز و جولی نامه بنویسم، همان دوقلوهای افسانهای که وحدت و روابط قشنگشان من را یاد ارتباط بین خودم و برادرم میاندازد و کارهای عجیبغریبی که با هم همکاری همدیگر انجام میدادیم.
و یکییکی تمام شخصیتهای کارتونی محبوبم از ذهنم گذشتند اما یک نفر همچنان اول لیست بود و آنهم شما بودید، شمایی که در زمان کودکی از شدت علاقه اسمتان را روی خودم گذاشته بودم.
قضیه از آنجا شروع شد که قرار شد من و خواهران و برادرم هر کدام یکی از شخصیتهای کارتونی را انتخاب کنیم و اسمش را روی خودمان بگذاریم. خواهر بزرگه که همیشه به فرزند ارشد بودنش افتخار میکرد و مثل همه فرزندان ارشد یک روحیه "فرماندهی" داشت بدون معطلی گفت: "من زورو هستم". خواهر دومی که روحیه لطیفتر و متفاوتتری داشت انتخابش "پسر کوهستان" یا همان "پپرو" بود و من بیشک و تردید شما را انتخاب کردم و برادرم هم شخصیت کارتونی "ماسک" را انتخاب کرده بود.
علاقه زیادی به شما داشتم، از شجاعتتان، از به دل ترسها و موقعیتهای خطرناک زدنتان، از امضا زدن پای تمام کارهایتان و... از همه کارهایتان خوشم میآمد و البته هنوز هم میآید. آنزمان بدون اینکه بدانیم چند سال بعد واژهای به نام "کراش" ورد زبانها میشود روی شما کراش داشتم. البته شخصیت واقعی دنیای واقعی که رویش کراش داشتم مجید اخشابی بود. اما خب شما عشق اول من بودی و عشق اول کلا چیز دیگریست مگر نه؟!
خلاصه که روی شما کراش داشتم وقتی که کراش مُد نبود.
آن خانم خبرنگاری که همه جا همراه شما بود، آیندهی من بود حالا که فکرش را میکنم چقدر برایم هیجانانگیز است. که چندین سال قبل بدون آنکه بدانم چند سال بعد به خبرنگاری علاقمند میشوم به کارتونی علاقه داشتم که یک زن خبرنگار پر انرژی در آن بود هر چند بیشترش بخاطر وجود شما بود.
آقای لیون ِ عزیز این روزها دلم عجیب میخواهد شما باشید، یا من بتوانم دکمه "آلن لیون" بودنم را روشن کنم و بتوانم جلوی خلافکارها و آدمبدها بایستم و نقشههایشان را نقش برآب کنم، دلم میخواهد میتوانستم قدرت قشنگکردن دنیا را داشته باشم و کاش میتوانستم حال خوب به آدمها هدیه بدهم. اینروزهایی که در قرنطینه میگذرد فهمیدهام لبخند آدمها حتی آنها که غریبه هستند و هیچ ارتباطی با هم نداریم چه چیز ارزشمندی بوده و ما بیتفاوت از کنار آن میگذشتیم.
آقای لیون ِ عزیز، برای حال ِ دلمان دعا کنید با آن امضای مخصوص ِ قشنگتان.
+ دعوت میکنم از دوستان عزیزم "هوپ"، "حریر"، "دردانه"، "قاسم صفایینژاد" و "میرزا مهدی" برای شرکت در این چالش آقاگل.
من فقط تام و جری یادمه :))) برای کدوم بنویسم؟ :دی