در 21 آذر 98 چه گذشت؟!
1. آرایشگر هر کار جدیدی که انجام میداد یهکم عقب میایستاد کارش رو نگاه میکرد و با ذوق میگفت: وای چه خوب شدی، چه پوستت خوبه، چه آرایش قشنگ میشینه بهش. و انتظار داشت من بگم: واااای آره پنجه طلای کی بودی تو! اما من فقط به کسی که توی آینه بود نگاه میکردم و تو دلم میگفتم: آخر شب کی میخواد اینا رو بشوره!
2. بهش گفته بودم میخوام مثل عقد آرایشم خیلی ملایم باشه که در آخر موقع اعتراضم به اینکه: رژم زیادی پررنگه گفت: بابا ناسلامتی عروسی، نمیشه معمولی باشه که!!! و نه اینجا و نه اونجایی که گفتم لنز نمیخوام زیربار نرفت و برخلاف میلم بازم لنز برام گذاشت. هم میدونستم چشمام حساسه و اشک میاد هم اینکه خودم و همسر عقیده داشتیم که رنگ چشم خودم بهتره و با لنز کلا یه آدم دیگه میشم. اینهمه تغییر کلافهم میکرد.
3. دوستام زنگ میزدن و پیامک میدادن (از چند روز قبل) و مدام استرس داشتن. من اما حتی اون موقعی که فهمیدم کار ناخن رو باید روز قبلش انجام میدادم و نداده بودم هم استرس بهم وارد نشد و همچنان بیخیاااال نشسته بودم و لحظهشماری میکردم کارم تموم بشه و از آرایشگاه بیرون بیام.
4. آرایشگر میگفت عروسانه رفتار کن تا اینهمه زحمت برباد نره. اما من تو فکر بودم کی میشه برم برقصم پس؟!
5. فیلمبردار دختر مهربونی بود که وسطای کار گفت شما خیلی عروس و داماد خوبی هستین. خیلی حس خوبی بهتون دارم.
6. وقتی دو خانوم عکاس هم بهمون گفتن که شما دو تا خیلی خوبین و اذیتمون نکردین من و همسر به این نتیجه رسیدیم که ما فقط یه دونهایم که محض نمونهایم احتمالا و به خوبی ما دیگه نیست در جهان و خوشبحال آرایشگر و تیمش، فیلمبردار و تیم عکاسی و همه و همه که ما سر راهشون سبز شدیم اصلا.
7. توی آتلیه اونقدر خسته بودیم و خوابمون میاومد که دوست داشتیم بعد از عکاسی بریم خونه بگیریم بخوابیم و بذاریم خانوادههامون با مهمونا توی جشن خوش باشن و بزنن و برقصن. آخرشم خانومای عکاس با رنگارنگ و کاپوچینو سعی کردن انرژی ما رو برگردونن.
8. تصمیم گرفتیم عکس سرمجلسی نداشته باشیم. تا به جای یه عکس هولهولکی ِ بزرگ که قراره یکی بگیره بالای سرش و باهاش برقصه و بعد بره رو دیوار اتاقمون. صبر کنیم و بعدا از بین عکسهایی که گرفتیم اونی که بیشتر دوست داریم رو خودمون انتخاب کنیم و با سایزی که خودمون دوست داریم بزنیم رو دیوار اتاقمون.
9. اینقدر دوردور کردیم و تشریفاتیه میگفت نه هنوز زوده نیاین تالار که بنزین لازم شدیم و با همون وضعیت رفتیم پمپبنزین. از نگاههایی که چرخید سمتمون نگم براتون. کارگرای مهربون پمپ بنزین هم به محض دیدن ما همسر رو که داشت پیاده میشد مجبور کردن بشینه توی ماشین تا خودشون کارمونو انجام بدن.
10. بعدش اونقدر حوصلمون سر رفت که تصمیم گرفتیم بریم محل کار دوستم ببینیمش که بالاخره آقای تشریفاتی و خانم فیلمبردار رضایت دادن و گفتن بیاین.
11. از دم در ورودی صدای نیانبان بوشهری رو که شنیدم توی این فکر بودم که موقع پیاده شدن چطوری راه برم که قر ندم و اصلا کی میشه بریم توی سالن خانوما و من بتونم برم وسططط!
12. یه رفت و برگشت مسخره روی فرش قرمز انجام دادیم و آتیش بازی مسخرهتری انجام شد و همه مهمونا اومده بودن توی محوطه به استقبال ما و بعد اومدن دورمون حلقه زدن و دَوّاره رقصیدن. هی با چشم و ابرو به خواهرم اشاره میکردم که: منم میخوااااام.
13. موقع ورود به سالن ِ خانوما، هر کی هر چی در چنته داشت از گل و شیرینی و نقل گرفته تا هر چیز نرمولک ِ رنگیرنگی ِ کوچولویی که داشتن رو سرمون ریختن و من در حالی که داشتم گوش میدادم که مطمئن شم آهنگ: "لیلی و مجنون اومدن، شیرین و فرهاد اومدن، مثل دو تا دسته گل، عروس و داماد اومدن" داره پخش میشه چشمم به یکی از شکلاتای کاکائویی که رو سرمون ریختن و جلوی پام فرود اومد خشک شد و با پا کشوندمش زیر دامن لباسم! بعد در حالی که خانوما کِل کشان، دستمالتوریهای رنگی رو بالای سرمون میچرخوندن من اون شکلات رو آروم آروم با پام به جلو هدایت کردم که اون کلاهی که موقع عقد سرم رفت ایندفه سرم نره و بتونم شکلات بخورم! اما خوشحالیم دیری نپایید که رسیدیم به یکی دو پله مزخرف ِ مسخره که جایگاه عروس و داماد رو بالاتر از جایگاه ِ رقص و صندلیای مهمونا قرار میداد و حالا لحظهای بود که باید از شکلات کاکائویی ِ محبوبم دل میکندم.
14. ما نشستیم، همسر شنل رو به طرز ِ نابلدانهای برداشت که همونجا دلم واسه اون تاج و شینیون ِ بدبخت سووووخت :)) البته خراب نشد خودم حس کردم یکم شُل شد شاید. بعد به جای اینکه حرص بخورم با نیش باز گفتم: آخ آخ مدل موهام! بعد هرهرهر! :/ نشستیم و چشمم به پیست رقص بود که خواهرام، دوستام، فامیلامون، همکارامون و فامیلای داماد داشتن میرقصیدن و آاااخ که چقدر خودمو کنترل کردم نپرم وسط.
15. به خواهرم و دوستم از قبل گفته بودم من پنج دقیقه میشینم اگه اومدین منو بکشونین وسط که هیچی وگرنه من خودم میامااااا ولی مگه فیلمبردار اجازه داد؟ گفت باید برنامه ماست و عسل انجام بشه! حالا هر چی بگم الان میل ندارم مگه گوشش به این حرفا بدهکار بود؟! یه نمایش ِ فرمالیتهی عقد برگزار شد و بعد در حالی که داشتم خواهرم رو تهدید میکردم که یا بیا منو ببر وسط پیست رقص یا خودم میام روی همتونو کم میکنم :دی اومدن و من و داماد رو بردن وسط. و همه دورمون رقصیدن.
16. همسر که نگاش همش پایین بود و معذب بود بالاخره فیلمبردار رضایت داد و رفتن بالا برای خوشآمدگویی به آقایون و حالا کی میخواست من رو از وسط پیست ِ رقص بیاره بیرون؟ :دی
17. موقع رقص چاقو. من منتظر بودم خواننده آهنگی که انتخاب کرده بودیم رو پلی کنه که دیدیم داره یه چیز دیگه میخونه با هزار مکافات همسر بهشون خبر داد که آهنگ "میگن اسمش ثریاست" رو میخوایم که توی فلش بهتون دادیم. که یهو دیدم خودش شروع کرد به خوندنش و آاااخ نگم که چقققدر بد میخوند. حقیقتش رقصم نمیاومد. باز با هزار زحمت گفتیم لطفا آهنگ فلش رو پلی کن (خیلی محترمانه گفتیم نخون براااادر!) که یهو اون یکی آهنگ پلی شد و: "یکی تو کنج ِ قلبمه که زندگیم به نامشه عزیز دلم ثریا" من :| وار وایساده بودم ببینم کِی این خواننده از رو میره و بالاخره آهنگ خودمو پخش میکنه که بالاخره همهچی اوکی شد و آهنگ پخش شد و من شروع کردم به رقصیدن و داماد شروع به خوندن کرد که میکروفون اوکی نشد و صداش واضح نبود از اول قرار بود همخونی کنه که بیشتر به لبخونی شبیه شد.
18. از قبل هماهنگ کرده بودیم که موقع رقص چاقو من با پول گول نخورم :دی، دیدین موقع رقص ِ چاقو داماد به عروس پول میده که چاقو رو بهش بده؟! من و همسر هر دو از اینکار خوشمون نمیومد. قرار شد هر دو بار پول رو رد کنم و دفه سوم داماد یه سورپرایزی رو کنه که من با ذوق بگیرمش و چاقو رو بهش بدم. نظر جفتمون روی آیسپک بود :)) اما منصرفمون کردن و نهایتا تونستیم روی یه شاخه گل رز بنفش به توافق برسیم با بقیه :)) البته همسر واقعا سورپرایزم کرد و به جای یه شاخه گل یه دستهگل با سه گل ِ بنفش بهم داد. (عکس دستهگل خودم و دستهگل بنفش)
19. اون لحظه اول که داماد پول در آورد بهم بده و با رقص گفتم نمیخوام، همکارم که جلو نشسته بود گفت: بگییییر! دفه دوم هم که قبول نکردم داد میزد: ثریا بگییییییر حیفه :))
20. کیک رو که برش دادیم، آهنگ هنوز تموم نشده بود نتونستم آروم وایسم باز رفتم رقصیدم، داماد هم اومد ادامه لبخونی رو کرد فیلمبردار غش کرده بود از خنده، گفت باباااا یکم استراحت کنین. :دی
21. موقع کادوها خیلی خسته شدم. صف طولانی بود. خسته شده بودم، دلم میخواست دو برابر مبلغ کادوها بدم به فیلمبردار اجازه بده برقصم :))
22. موقع شام جلوی دوربین و بعد از یه نمایش مسخره همسر نشست غذاشو خورد! بعد هم میگفت من که شام نخوردم هنوز گشنمه! :دی
23. من میلی به خوردن شام نداشتم، چند قاشق واسه فیلم خوردم اما بعدش یه اتفاقی افتاد که کلا اشتهام کور شد. آهنگ "پدر جونمه، پدر عمرمه، پدر دینمو و ایمونمه" رو انتخاب کرده بودم با یه متن داده بودم که خواننده اون متن رو بخونه و بعد آهنگ رو از فلش پخش کنه. توی اون متن از پدرم بخاطر اینکه پنج سال برام هم پدری کرده بود و هم مادری کرده بود تشکر کرده بودم که خوانندهی خیلیخیلی عزیززززززززز متن رو با بیاحساسی تمام خوند و بعد هم به جای پخش آهنگ پدر ِ شهیاد. خودش یه آهنگ پدر خوند که خیلی هم غمگین بود :| بعد چند دقیقه دیدم دوستم گریهکنان از سالن رفت بیرون. یادم افتاد پدرش چند ساله فوت شده و یادش افتاده. خیلی ناراحت شدم. کلی بغلش کردم و قربون صدقهش رفتم و براش توضیح دادم که چقدر این روزها برای من و خانوادهم سخت بوده که مادرم نیست. غم نگاه پدرم یادم نمیرفت، سفارشی که به خواهرام کرده بود که حواستون به ثریا باشه امشب غصه نخوره. گریههای خالهم که چشمش به من میفتاد و واسه مادرم گریه میکرد و خودم که با رقص میخواستم جلوی گریه کردنم رو بگیرم. دوستم آروم شد.
24. از اول تا آخرش فیلمبردار بهم میگفت لبخند بزننننن. اما دلم هوای مادرم رو کرده بود. البته واقعا دست ِ خودمجان درد نکنه. اونقدر خوب کنترل کردم که هیچکس متوجه نشد.
25. آخرای مجلس که مهمونای غریبهتر رفته بودن مردا اومدن پایین و عکسای خانوادگی شروع شد.
26. بعدش هم توی محوطه و باز هم رقص دَوّاره و اینبار من و همسر هم همراهیشون کردیم.
27. دیدم یکی دیگه از دوستام داره گریه میکنه. بعدش میگفت تو زندگی سختی داشتی. اون لحظه که داشتی با همسرت میرقصیدی و چشمت به پدر و برادرت میافتاد و لبخند میزدی گریهم گرفت و از ته دل آرزو کردم که خوشبخت بشی و اون همه سختی جبران بشه.
28. بعدش میخواستیم بریم خونه که یه صف طولانی ماشین پشت سرمون اومد و توی مسیر به ماشینهای غریبهای که با شادی ما شادی میکردن و کودکی توی ماشینشون بود بادکنک دادیم.
29. رسیدیم خونه و یکم کنارمون موندن و بعد یکییکی همه رفتن.
30. نمیدونم دقیقا چقدر شد ولی فکر کنم بیشتر از 40 دقیقه همسر زحمت و پشتکار به خرج داد تا تونست گیرههای موهام رو در بیاره.
31. در حالی که داشتیم خونه رو مرتب میکردیم و منتظر بودیم اذان صبح رو بگن، نماز بخونیم و بخوابیم همسر با خوشحالی از بالکن اومد توی خونه و گفت: ثریا بارونه. و چی از این قشنگتر؟
32. در تاریخ 21 آذر 97 بله گفتم و شدیم عضو مهم زندگی همدیگه. 21 آذر 98 با یه جشن به زندگی مشترکمون رسمیت بخشیدیم.
اما چند نکته:
* شب عروسی سعی کنید خوش بگذرونید، بیخیال ِ کلاسگذاشتن و لاکچری بازی بشید. شب ِ عروسی دیگه تکرار نمیشه نذارید بعد از این شب یه سری فیلم و عکس بمونه که توی همشون شما مثل یک ربات یک سری حرکات نمایشی اجرا کردید. اگر دوست دارید برقصید، برقصید. اگر دوست دارید بشینید و هی سلفی بگیرید، اینکار رو بکنید. حتی اگر گشنتون بود شامتون رو تا آخر بخورید. اون شب مال ِ شماست و قرار نیست از روی یک سناریویی که همه انجام میدن رفتار کنیم و خیلی از کارهایی که دلمون میخواد رو با استدلال "ضایعست"، "بهمون میخندن"، "کلاسمون میاد پایین" انجام ندیم.
** حساس نباشید. هر چقدر هم برنامهریزی کنید و مدیریت داشته باشید. باز هم خیلی اتفاقا و برنامهها خارج از خواست شما انجام میشه و اگر قرار باشه بخاطر اونا بقیه مراسم رو حرص بخورید شبتون رو خراب کردید. سعی کنید در برابر هر اتفاقی فقط بخندید حتی اگر خواننده سورپرایزتون رو خراب کرد و آهنگی که مدنظرتون بود رو پخش نکرد :/
*** من برای اینکه راحت باشم، بعد از عکاسی، کفشم رو با یه صندل ِ سفید ِ پاشنهمبلی تعویض کردم. خیلی رقصیدم و بپربپر کردم (موقع رقص ِ عربی یه جوری پریدم که دوستم گفت میفتیا گفتم نترسسس :)) ) /عرب نیستیم ولی آهنگای عربی دوست داریم :دی / سعی کنید چیزی بپوشید که خودتون توش راحت باشید. جدا از بحث رقص. پوشیدن کفشی که خیلی قشنگه اما توش راحت نیستید فقط شبتون رو خراب میکنه. کفش عروس واقعا پیدا نیست، یکی از فامیلامون شب عروسیش که هم رقصیدن رو میخواست هم میخواست حتما کفش عروس داشته باشه موقع رقص افتاد زمین!
**** ناراحتیها و کدورتها رو دور بریزید. اگر از دست کسی خیلی ناراحت هستید و دیدنش براتون ناخوشاینده دعوتش نکنید. اما اگر به هر دلیلی دعوت شد سعی کنید حداقل همون یک شب کدورت و ناراحتی رو بیخیال بشید و اونو هم مثل عزیزانتون نگاه کنید. نه بخاطر اون، بخاطر خودتون که اون شب باید به هر قیمتی شده بهتون خوش بگذره.
***** اونقدر نرقصید که عرق کنید، اگر هم رقصیدید و عرق کردید به حرف دوستتون گوش کنید و جلوی کولر نایستید، اولا که توهم زدید و آرایشتون خراب نمیشه دوما فردای عروسی تا دو هفته سرما میخورید و به غلط کردن میافتید، از ما گفتن بود :/
****** و در آخر اینکه اگر به عنوان مهمان یا میزبانی به جز عروس توی مراسم بودید حتما یه دونه شکلات کاکائویی بردارید به عروس بدید بخدا خیلی دلش میخواد :(
۲۰- چاقو رو برش دادی؟ 😏😐