وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

در 21 آذر 98 چه گذشت؟!

جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۵:۴۷ ب.ظ

1. آرایشگر هر کار جدیدی که انجام می‌داد یه‌کم عقب می‌ایستاد کارش رو نگاه می‌کرد و با ذوق می‌گفت: وای چه خوب شدی، چه پوستت خوبه، چه آرایش قشنگ می‌شینه بهش. و انتظار داشت من بگم: واااای آره پنجه طلای کی بودی تو! اما من فقط به کسی که توی آینه بود نگاه می‌کردم و تو دلم می‌گفتم: آخر شب کی می‌خواد اینا رو بشوره!

2. بهش گفته بودم می‌خوام مثل عقد آرایشم خیلی ملایم باشه که در آخر موقع اعتراضم به اینکه: رژم زیادی پررنگه گفت: بابا ناسلامتی عروسی، نمی‌شه معمولی باشه که!!! و نه اینجا و نه اونجایی که گفتم لنز نمی‌خوام زیربار نرفت و برخلاف میلم بازم لنز برام گذاشت. هم می‌دونستم چشمام حساسه و اشک میاد هم اینکه خودم و همسر عقیده داشتیم که رنگ چشم خودم بهتره و با لنز کلا یه آدم دیگه می‌شم. این‌همه تغییر کلافه‌م می‌کرد.

3. دوستام زنگ می‌زدن و پیامک می‌دادن (از چند روز قبل) و مدام استرس داشتن. من اما حتی اون موقعی که فهمیدم کار ناخن رو باید روز قبلش انجام می‌دادم و نداده بودم هم استرس بهم وارد نشد و همچنان بیخیاااال نشسته بودم و لحظه‌شماری می‌کردم کارم تموم بشه و از آرایشگاه بیرون بیام.

4. آرایشگر می‌گفت عروسانه رفتار کن تا اینهمه زحمت برباد نره. اما من تو فکر بودم کی می‌شه برم برقصم پس؟!

5. فیلمبردار دختر مهربونی بود که وسطای کار گفت شما خیلی عروس و داماد خوبی هستین. خیلی حس خوبی بهتون دارم.

6. وقتی دو خانوم عکاس هم بهمون گفتن که شما دو تا خیلی خوبین و اذیتمون نکردین من و همسر به این نتیجه رسیدیم که ما فقط یه دونه‌ایم که محض نمونه‌ایم احتمالا و به خوبی ما دیگه نیست در جهان و خوشبحال آرایشگر و تیمش، فیلمبردار و تیم عکاسی و همه و همه که ما سر راهشون سبز شدیم اصلا.

7. توی آتلیه اونقدر خسته بودیم و خوابمون می‌اومد که دوست داشتیم بعد از عکاسی بریم خونه بگیریم بخوابیم و بذاریم خانواده‌هامون با مهمونا توی جشن خوش باشن و بزنن و برقصن. آخرشم خانومای عکاس با رنگارنگ و کاپوچینو سعی کردن انرژی ما رو برگردونن.

8. تصمیم گرفتیم عکس سرمجلسی نداشته باشیم. تا به جای یه عکس هول‌هولکی ِ بزرگ که قراره یکی بگیره بالای سرش و باهاش برقصه و بعد بره رو دیوار اتاقمون. صبر کنیم و بعدا از بین عکس‌هایی که گرفتیم اونی که بیشتر دوست داریم رو خودمون انتخاب کنیم و با سایزی که خودمون دوست داریم بزنیم رو دیوار اتاقمون.

9. اینقدر دوردور کردیم و تشریفاتیه می‌گفت نه هنوز زوده نیاین تالار که بنزین لازم شدیم و با همون وضعیت رفتیم پمپ‌بنزین. از نگاه‌هایی که چرخید سمتمون نگم براتون. کارگرای مهربون پمپ بنزین هم به محض دیدن ما همسر رو که داشت پیاده می‌شد مجبور کردن بشینه توی ماشین تا خودشون کارمونو انجام بدن.

10. بعدش اونقدر حوصلمون سر رفت که تصمیم گرفتیم بریم محل کار دوستم ببینیمش که بالاخره آقای تشریفاتی و خانم فیلمبردار رضایت دادن و گفتن بیاین.

11. از دم در ورودی صدای نی‌انبان بوشهری رو که شنیدم توی این فکر بودم که موقع پیاده شدن چطوری راه برم که قر ندم و اصلا کی می‌شه بریم توی سالن خانوما و من بتونم برم وسططط!

12. یه رفت و برگشت مسخره روی فرش قرمز انجام دادیم و آتیش بازی مسخره‌تری انجام شد و همه مهمونا اومده بودن توی محوطه به استقبال ما و بعد اومدن دورمون حلقه زدن و دَوّاره رقصیدن. هی با چشم و ابرو به خواهرم اشاره می‌کردم که: منم می‌خوااااام.

13. موقع ورود به سالن ِ خانوما، هر کی هر چی در چنته داشت از گل و شیرینی و نقل گرفته تا هر چیز نرمولک ِ رنگی‌رنگی ِ کوچولویی که داشتن رو سرمون ریختن و من در حالی که داشتم گوش می‌دادم که مطمئن شم آهنگ: "لیلی و مجنون اومدن، شیرین و فرهاد اومدن، مثل دو تا دسته گل، عروس و داماد اومدن" داره پخش می‌شه چشمم به یکی از شکلاتای کاکائویی که رو سرمون ریختن و جلوی پام فرود اومد خشک شد و با پا کشوندمش زیر دامن لباسم! بعد در حالی که خانوما کِل کشان، دستمال‌توری‌های رنگی رو بالای سرمون می‌چرخوندن من اون شکلات رو آروم آروم با پام به جلو هدایت کردم که اون کلاهی که موقع عقد سرم رفت ایندفه سرم نره و بتونم شکلات بخورم! اما خوشحالیم دیری نپایید که رسیدیم به یکی دو پله مزخرف ِ مسخره که جایگاه عروس و داماد رو بالاتر از جایگاه ِ رقص و صندلیای مهمونا قرار می‌داد و حالا لحظه‌ای بود که باید از شکلات کاکائویی ِ محبوبم دل می‌کندم.

14. ما نشستیم، همسر شنل رو به طرز ِ نابلدانه‌ای برداشت که همونجا دلم واسه اون تاج و شینیون ِ بدبخت سووووخت :)) البته خراب نشد خودم حس کردم یکم شُل شد شاید. بعد به جای اینکه حرص بخورم با نیش باز گفتم: آخ آخ مدل موهام! بعد هرهرهر! :/ نشستیم و چشمم به پیست رقص بود که خواهرام، دوستام، فامیلامون، همکارامون و فامیلای داماد داشتن می‌رقصیدن و آاااخ که چقدر خودمو کنترل کردم نپرم وسط.

15. به خواهرم و دوستم از قبل گفته بودم من پنج دقیقه می‌شینم اگه اومدین منو بکشونین وسط که هیچی وگرنه من خودم میامااااا ولی مگه فیلمبردار اجازه داد؟ گفت باید برنامه ماست و عسل انجام بشه! حالا هر چی بگم الان میل ندارم مگه گوشش به این حرفا بدهکار بود؟! یه نمایش ِ فرمالیته‌ی عقد برگزار شد و بعد در حالی که داشتم خواهرم رو تهدید می‌کردم که یا بیا منو ببر وسط پیست رقص یا خودم میام روی همتونو کم می‌کنم :دی اومدن و من و داماد رو بردن وسط. و همه دورمون رقصیدن.

16. همسر که نگاش همش پایین بود و معذب بود بالاخره فیلمبردار رضایت داد و رفتن بالا برای خوش‌آمدگویی به آقایون و حالا کی می‌خواست من رو از وسط پیست ِ رقص بیاره بیرون؟ :دی

17. موقع رقص چاقو. من منتظر بودم خواننده آهنگی که انتخاب کرده بودیم رو پلی کنه که دیدیم داره یه چیز دیگه می‌خونه با هزار مکافات همسر بهشون خبر داد که آهنگ "میگن اسمش ثریاست" رو می‌خوایم که توی فلش بهتون دادیم. که یهو دیدم خودش شروع کرد به خوندنش و آاااخ نگم که چقققدر بد می‌خوند. حقیقتش رقصم نمی‌اومد. باز با هزار زحمت گفتیم لطفا آهنگ فلش رو پلی کن (خیلی محترمانه گفتیم نخون براااادر!) که یهو اون یکی آهنگ پلی شد و: "یکی تو کنج ِ قلبمه که زندگیم به نامشه عزیز دلم ثریا" من :| وار وایساده بودم ببینم کِی این خواننده از رو می‌ره و بالاخره آهنگ خودمو پخش می‌کنه که بالاخره همه‌چی اوکی شد و آهنگ پخش شد و من شروع کردم به رقصیدن و داماد شروع به خوندن کرد که میکروفون اوکی نشد و صداش واضح نبود از اول قرار بود همخونی کنه که بیشتر به لب‌خونی شبیه شد.

18. از قبل هماهنگ کرده بودیم که موقع رقص چاقو من با پول گول نخورم :دی، دیدین موقع رقص ِ چاقو داماد به عروس پول می‌ده که چاقو رو بهش بده؟! من و همسر هر دو از اینکار خوشمون نمیومد. قرار شد هر دو بار پول رو رد کنم و دفه سوم داماد یه سورپرایزی رو کنه که من با ذوق بگیرمش و چاقو رو بهش بدم. نظر جفتمون روی آیس‌پک بود :)) اما منصرفمون کردن و نهایتا تونستیم روی یه شاخه گل رز بنفش به توافق برسیم با بقیه :)) البته همسر واقعا سورپرایزم کرد و به جای یه شاخه گل یه دسته‌گل با سه گل ِ بنفش بهم داد. (عکس دسته‌گل خودم و دسته‌گل بنفش)

19. اون لحظه‌ اول که داماد پول در آورد بهم بده و با رقص گفتم نمی‌خوام، همکارم که جلو نشسته بود گفت: بگییییر! دفه دوم هم که قبول نکردم داد می‌زد: ثریا بگییییییر حیفه :))

20. کیک رو که برش دادیم، آهنگ هنوز تموم نشده بود نتونستم آروم وایسم باز رفتم رقصیدم، داماد هم اومد ادامه لب‌خونی رو کرد فیلمبردار غش کرده بود از خنده، گفت باباااا یکم استراحت کنین. :دی

21. موقع کادوها خیلی خسته شدم. صف طولانی بود. خسته شده بودم، دلم می‌خواست دو برابر مبلغ کادوها بدم به فیلمبردار اجازه بده برقصم  :))

22. موقع شام جلوی دوربین و بعد از یه نمایش مسخره همسر نشست غذاشو خورد! بعد هم می‌گفت من که شام نخوردم هنوز گشنمه! :دی

23. من میلی به خوردن شام نداشتم، چند قاشق واسه فیلم خوردم اما بعدش یه اتفاقی افتاد که کلا اشتهام کور شد. آهنگ "پدر جونمه، پدر عمرمه، پدر دینمو و ایمونمه" رو انتخاب کرده بودم با یه متن داده بودم که خواننده اون متن رو بخونه و بعد آهنگ رو از فلش پخش کنه. توی اون متن از پدرم بخاطر اینکه پنج سال برام هم پدری کرده بود و هم مادری کرده بود تشکر کرده بودم که خواننده‌ی خیلی‌خیلی عزیززززززززز متن رو با بی‌احساسی تمام خوند و بعد هم به جای پخش آهنگ پدر ِ شهیاد. خودش یه آهنگ پدر خوند که خیلی هم غمگین بود :| بعد چند دقیقه دیدم دوستم گریه‌کنان از سالن رفت بیرون. یادم افتاد پدرش چند ساله فوت شده و یادش افتاده. خیلی ناراحت شدم. کلی بغلش کردم و قربون صدقه‌ش رفتم و براش توضیح دادم که چقدر این روزها برای من و خانواده‌م سخت بوده که مادرم نیست. غم نگاه پدرم یادم نمی‌رفت، سفارشی که به خواهرام کرده بود که حواستون به ثریا باشه امشب غصه نخوره. گریه‌های خاله‌م که چشمش به من میفتاد و واسه مادرم گریه می‌کرد و خودم که با رقص می‌خواستم جلوی گریه کردنم رو بگیرم. دوستم آروم شد.

24. از اول تا آخرش فیلمبردار بهم می‌گفت لبخند بزننننن. اما دلم هوای مادرم رو کرده بود. البته واقعا دست ِ خودم‌جان درد نکنه. اونقدر خوب کنترل کردم که هیچکس متوجه نشد.

25. آخرای مجلس که مهمونای غریبه‌تر رفته بودن مردا اومدن پایین و عکسای خانوادگی شروع شد.

26. بعدش هم توی محوطه و باز هم رقص دَوّاره و اینبار من و همسر هم همراهیشون کردیم.

27. دیدم یکی دیگه از دوستام داره گریه می‌کنه. بعدش می‌گفت تو زندگی سختی داشتی. اون لحظه که داشتی با همسرت می‌رقصیدی و چشمت به پدر و برادرت می‌افتاد و لبخند می‌زدی گریه‌م گرفت و از ته دل آرزو کردم که خوشبخت بشی و اون همه سختی جبران بشه.

28. بعدش می‌خواستیم بریم خونه که یه صف طولانی ماشین پشت سرمون اومد و توی مسیر به ماشین‌های غریبه‌ای که با شادی ما شادی می‌کردن و کودکی توی ماشینشون بود بادکنک دادیم.

29. رسیدیم خونه و یکم کنارمون موندن و بعد یکی‌یکی همه رفتن.

30. نمی‌دونم دقیقا چقدر شد ولی فکر کنم بیشتر از 40 دقیقه همسر زحمت و پشتکار به خرج داد تا تونست گیره‌های موهام رو در بیاره.

31. در حالی که داشتیم خونه رو مرتب می‌کردیم و منتظر بودیم اذان صبح رو بگن، نماز بخونیم و بخوابیم همسر با خوشحالی از بالکن اومد توی خونه و گفت: ثریا بارونه. و چی از این قشنگ‌تر؟

32. در تاریخ 21 آذر 97 بله گفتم و شدیم عضو مهم زندگی هم‌دیگه. 21 آذر 98 با یه جشن به زندگی مشترکمون رسمیت بخشیدیم.

 

اما چند نکته:

* شب عروسی سعی کنید خوش بگذرونید، بیخیال ِ کلاس‌گذاشتن و لاکچری بازی بشید. شب ِ عروسی دیگه تکرار نمی‌شه نذارید بعد از این شب یه سری فیلم و عکس بمونه که توی همشون شما مثل یک ربات یک سری حرکات نمایشی اجرا کردید. اگر دوست دارید برقصید، برقصید. اگر دوست دارید بشینید و هی سلفی بگیرید، اینکار رو بکنید. حتی اگر گشنتون بود شامتون رو تا آخر بخورید. اون شب مال ِ شماست و قرار نیست از روی یک سناریویی که همه انجام می‌دن رفتار کنیم و خیلی از کارهایی که دلمون می‌خواد رو با استدلال "ضایع‌ست"، "بهمون می‌خندن"، "کلاسمون میاد پایین" انجام ندیم.

** حساس نباشید. هر چقدر هم برنامه‌ریزی کنید و مدیریت داشته باشید. باز هم خیلی اتفاقا و برنامه‌ها خارج از خواست شما انجام می‌شه و اگر قرار باشه بخاطر اونا بقیه مراسم رو حرص بخورید شبتون رو خراب کردید. سعی کنید در برابر هر اتفاقی فقط بخندید حتی اگر خواننده سورپرایزتون رو خراب کرد و آهنگی که مدنظرتون بود رو پخش نکرد :/

*** من برای اینکه راحت باشم، بعد از عکاسی، کفشم رو با یه صندل ِ سفید ِ پاشنه‌مبلی تعویض کردم. خیلی رقصیدم و بپربپر کردم (موقع رقص ِ عربی یه جوری پریدم که دوستم گفت میفتیا گفتم نترسسس :)) ) /عرب نیستیم ولی آهنگای عربی دوست داریم :دی / سعی کنید چیزی بپوشید که خودتون توش راحت باشید. جدا از بحث رقص. پوشیدن کفشی که خیلی قشنگه اما توش راحت نیستید فقط شبتون رو خراب می‌کنه. کفش عروس واقعا پیدا نیست، یکی از فامیلامون شب عروسیش که هم رقصیدن رو می‌خواست هم می‌خواست حتما کفش عروس داشته باشه موقع رقص افتاد زمین!

**** ناراحتی‌ها و کدورت‌ها رو دور بریزید. اگر از دست کسی خیلی ناراحت هستید و دیدنش براتون ناخوشاینده دعوتش نکنید. اما اگر به هر دلیلی دعوت شد سعی کنید حداقل همون یک شب کدورت و ناراحتی رو بیخیال بشید و اونو هم مثل عزیزانتون نگاه کنید. نه بخاطر اون، بخاطر خودتون که اون شب باید به هر قیمتی شده بهتون خوش بگذره.

***** اونقدر نرقصید که عرق کنید، اگر هم رقصیدید و عرق کردید به حرف دوستتون گوش کنید و جلوی کولر نایستید، اولا که توهم زدید و آرایشتون خراب نمی‌شه دوما فردای عروسی تا دو هفته سرما می‌خورید و به غلط کردن می‌افتید، از ما گفتن بود :/

****** و در آخر اینکه اگر به عنوان مهمان یا میزبانی به جز عروس توی مراسم بودید حتما یه دونه شکلات کاکائویی بردارید به عروس بدید بخدا خیلی دلش می‌خواد :(

 

۲۰- چاقو رو برش دادی؟ 😏😐

مُچگیر اعظم :)) اصلاح شد :دی

دیشب مراسم شب چله داداش بود

یه کفش پاشنه تخت! پوشیدم و یه لباس ماکسی قرمز 

انقدددددددر به عنوان خواهر دوماد رقصیدم که لذت بردم

ینی هیچ مجلسی به اندازه دیشب بهم خوش نگذشته بود

هم لباسم عالی بود

هم آرایشم

و هم اینکه جلو دوماد لازم نبود حجاب کنم :/ :|

 

ثریا خفت می کنم.. تو وات قرار بود عکستو بفرستی

بگم کچل بشی؟ :/ نه بگم؟ ://

مبارکهههههه عزیزم.
کار خوبی کردی. وااای من اینقدر دلم شب عروسی داداشم رو می‌خواد که نیازی نباشه جلو داماد حجاب کنم :))
تو که می‎‌دونی حافظه من داغونه چرا یادآوری نکردی؟؟؟؟؟

فدااااااااا :***

 

ینی سه نقطه :// زین پس

فعلا که تلگرام و واتساپ قط شده

 

واسه تو هم قطه؟

نه واسه من وصله که کلا.

مجددا مبارکه، نکات جالبی بود. خواهر منم با اینکه بعد از کلی ناراحتی و با یه غم بزرگ عروس شده بود تو شب عروسیش اونقدر رقصید و خندید که به همه مهمونا خوش گذشت:) 

قربون شما.
به نظرم عروس باید به خوشی‌های کوچیک و بزرگ تو شب عروسیش چنگ بزنه.

مبارکتون باشه و عشقتون ابدی

 

من ندیدم رقص چاقو توسط عروس انجام بشه. معمولا یکی از نزدیکان این کار رو انجام میده

مرسی عزیزم.
سمت ِ ما معمولا چند نفر اعلام آمادگی می‌کنن که اینکار رو انجام بدن. دست ِ آخر که چاقو رو به عروس و داماد می‌دن عروس هم یه رقص می‌ره. اما یه مدل دیگه هست که اینو هم زیاد دیدم در شهرهای مختلف، که فقط عروس رقص چاقو می‌ره. یعنی تو نت کلی کلیپ هم هست از رقص چاقوی عروس.

اولین روایت جشن عروس با قلم خودِ عروس میخوندم😍

با خوندن هر مورد نیشم شل میشد و میگفتم عزیزمممممم

و متاسف شدم بابت جای خالی مادرت

خدا پدر و عزیزانت رو حفظ کنه 

الهی که روز به روز عاشق تر و خوشبخت تر باشی ثریا جان 💕

من ذوق‌مرگ شدم که :)
مرسی خاکستری جان ِ مهربونم ^_^

خداروشکر:-)

من همون فیلم‌بردار رو هم مرخص می‌کنم راحت شیمD:

کار خوبی می‌کنی :))

خیلی مبارکه، خوشبخت بشید الهی :)

 

ما رقص چاقو نداریم، نمیدونم چیه :دی

 

اینجا اکثر عروس ها کتونی سفید میپوشن، بالاخره قانع شدن کفش عروس زیر دامن به اون بلندی اصلا دیده نمیشه :))

 

خیلی خوبه که بهتون خوش گذشته. منطقیشم همینه! مجلس عروسی مال عروس و داماده باید بهشون خوش بگذره،خصوصا عروس که مجلس به اسمشه :دی

 

در کنار هم خوش باشید همیشه :)

متشکرم.
رقص چاقو، رقصیه که قبل از برش دادن کیک توسط عروس و داماد. عروس یا چند تا از نزدیکان عروس با چاقو می‌رقصن و بابت تحویل دادن چاقو باید وجه نقد یا طلا تحویل بگیرن :دی

تبریک میگم عرووووس جان. چه خوووب که به خودت دامادت خوش گذشت روز و شب عروسی و حسااابی لذت بردید. (ما همین تاریخ عروسی بودیم) و اینکه الان پستت که خوندم دلم خواست عروس شم دوباره. :)))

 

الهی سال های سال کنار هم خوشبخت و سلامت و عاشق باشید. و قدر با هم بودن و کنار هم بودن بدونید. ❤

ممنونم رها جان. ای جانم مبارکه.
:)

سلام.

مبارک باشه.

ان شالله سالهای طولانی با دل خوش کنار هم بمونید

سلام
ممنونم عزیزم.

از دست تو ثریا...کلی خندیدم:))

مبارکتون باشه نوگُلان نو شکفته ایشالله تو سالگردهای عروسی تون گرد و خاک راه بندازی:)

ایییینقد دلم رقص می‌خواد بازم :))
از فردای عروسی من و حسن گیر دادیم به داداشم می‌گیم برو زن بگیر ما جشن می‌خوایم :دی

تبریکات فراوان و آرزوی خوشبختی تو لحظه‌لحظه‌ش :))

 

اون بارون دم‌صبحی چه حسن ختام خوشگلی شد :))

مرسی مهتاب مهربون :)
من به نشونه‌ها اعتقاد دارم و اون بارون نشونه قشنگی برام بود :)

حسن آقا موقع آهنگ خوندن :))) خیلی باحال میشه.

این جووون دلم😍😍😍

منم شب عروسیت یه عالمه رقصیدم تو خونه.

 

راستش تو اولین نفری هستی که دارم بهش می‌گم موقعی که داشتم می‌رقصیدم و دیدم داره می‌خونه خیلی قلبم براش عشقولانه‌طور شد کار خدا بود رقصمو خراب نکردم بپرم بغلش خُنُک بازی در بیارم :))
ای جااااااااااانم مرسیییی دختر خوب :*:*:*

سلام ثریا جان

برات آرزوی خوشبختی می کنم

چه خوب کردی شب عروسیت رو اینجا با قلم خودت به تصویر کشیدی

 

برای من که شب عروسی خیلی سخت گذشت

خسته و داغون

خانوادم یه شهر بودن محل زندگی من یه شهر دیگه و محل عروسیمون شهر مادرشوهرم که اونم یه شهر دیگه

یعنی بین سه شهر رفت و آمد می کردیم

بیشتر خریدهام رو خودم تنهایی انجام دادم بعضیاشم با همسرم

برای چیدن جهیزیه یکی از کارگرهای اصلی خودم بودم یکیشون هم همسرم و البته پدر مادرم و زنداداشم

 

تازه سال اول دوره دکترا بودم و هر هفته 3 روز کلاس داشتم با درسهای به شدت سنگین که حتی یه روزم استادام اجازه نداده بودن نرم سر کلاس

با اینکه برای عروسی هم دعوتشون کردم بازم به من رحم نکردن

 

خلاصه که سخت گذشت

تازه از تفاوت فرهنگ خانواده ها و رسم و رسوم هم نگم برات که چقدر نارضایتی در خانواده هامون بود بابت به جا نیاوردن یه سری رسم ها توسط خانواده مقابل که اگه صبر و درایت همسرم نبود فکر کنم یه دعوایی راه می افتاد فردای عروسی

 

با بی خیالی حرفها رو از سر گذروندیم

 

خدا رو شکر عروسی شما یه مقدار راحت تر برگزار شده

البته اینم برات بگم که من هم راحت بودم شب عروسی و خیلی هم خودمو درگیر کلاس گذاشتن به عنوان عروس نکردم

سلام عزیزم
ممنونم مهربون.
راستش ما هم تقریبا همین مشکلات رو داشتیم. خانواده همسر جنوب استان زندگی می‌کنن، خانواده من شمال استان زندگی می‌کنن، من و همسر هم بخاطر کارمون مرکز استان هستیم. موقع انجام کارهای عروسی اغلب تنها بودیم و خیلی روزای سختی رو گذروندیم. طبیعتا تفاوت‌هایی هم در رسم و رسوم و فرهنگ‌های دو خانواده وجود داشت که باعث ناراحتی‌هایی می‌شد اما من و همسر تصمیم گرفتیم مدیریت کنیم و همه چی اوکی شد.

عزیزم چقد قشنگ:)

اقا من دوست داشتم ببینمت چه شکل شدی توی عروسی. توی لایو هم دیدمت ولی خیلی کوتاه بود درست ندیدم :دی

ثریا نمیدونم چرا بهت نمیاد برقصی شاید چون خودم رقص بلد نیستم :))

واقعا بلد شدن رقص جزو آرزوهام شده بس که عشوه و انعطافم کمه :/

راستی بازم مبارکه😘😍

عزیزم توی واتساپ یا تلگرام بهم پیام بده :)
چرا بهم نمیاد؟ آخه خیلیا شب عروسی شوکه شدن :))

آرایشگرم بهم گفته بود لبخندت کوچولو باشه که کرم صورتت خط نندازه

من و محسن خیلی گشنمون بود و هنوز تالار شروع نشده بود . چون جشنمون بعد از ظهر بود

با همون تیپ و قیافه رفتیم جلو یه کبابی نگه داشتیم تو ماشین خوردیم . با لقمه های بزرگ بزرگ :)))))

کار خوبی کردییییییییییییییین
همین قشنگه که آدم خودشو اسیر یه سری اصول نکنه :دی

سلام از معدود اتفاقاییه که من از قبلش خبر نداشتم توی این بیان!!

 

دو سه بار تیتر رو چک کردم ببینم نودهشته؟ نود هفته؟ هشتاد و نهه!! :))

از بس که غیرمترقبه بود برام این رویداد

 

+آقا من اصلا نمیدونستم رقص چاقو چیه:/ تشکر میکنم :)

 

عروسی تونم مبارک باشه زندگی شیرینی براتون آرزو دارم

سلام
والا من فقط توی شونصد پست قبلش راجع بهش نوشته بودم که عروسیمون نزدیکه :دی
89؟ :)) کودک همسری نمی‌شد اون موقع احیانا؟! :دی
اتفاقا دلم می‌خواست می‌شد کامل‌تر می‌نوشتم که یک‌سری برنامه‌ها و رسم و رسومات بیشتر بهشون پرداخته بشه و آشنا بشن بقیه.
ممنونم از شما :)

روم نیست پیام بدم عکستو بفرست🙈 

نمیدونم منکه تصورات اولیه ذهنیم بر اساس خودمه ولی اونایی که شوکه شدن شاید فکر کردن محجبه ها نمیرقصن یا شاید همیشه جدی دیدنت :دی

ای بابا چراااا؟ :دی
بابا محجبه‌هام آدمن دیگه :)) البته من زیادم محجبه نیستم که، معمولیم :دی

مبارکه عزیزم. یه جوری وصف کردی که انگار ما هم اونجا بودیم. چقدر خوب نوشتی. ولی حالا که نوشتی چرا انقده کمه؟ پست عروسی یه بلاگر باید دویست سیصد تا بند و بساط داشته باشه :دی :)) 

مرسی عزیزم
چقققققدر دوست داشتم بلاگرا باشن... ترسیدم از حوصله جمع خارج باشه :)) ولی دو تا پست ِ پیشاعروسی و پساعروسی هست که دارم با خودم فکر می‌کنم بنویسمشون یا نه.

ای جان دلم

من فکر می‌کنم از هیجان‌انگیز ترین عروس‌های دنیا باشی، از اونجا آدم دلش می‌خواد بعد از عروسی هم از پیشش نره

 امیدوارم یه عالمه اتفاق خوب و هیجان‌انگیز براتون بیفته و کلی کیف کنید

مرسی عزیز دلمممممم :*:*:*

آیا بعدا تلافی کردی؟!😛

درضمن منم دلم میخواست عروس شدنت رو ببینم.😍

به دفعات مکرر :دی
ای جوووونم، هر کی بهم می‌گه می‌گم پیام بده دست رد به سینه هیشکی نمی‌زنم :))

سلام 

عروس شدنت رو تبریک میگم ایشالا در کنار هم خوشبخت بشین :)

 

+

ما تو مراسم خواهرزاده ام رقص چاقو رو خواهر کوچکش (خواهرزاده ام) اجرا کرد و کلی هم از همه شاباش گرفت و از دوماد کلی پول گرفت تا چاقو رو  تحویل عروس و دوماد داد :)

کلی پول یعنی برابر با کمک‌ هزینه خرید یه عدد گوشی شد :))))) 

انصافا  رقصشم  قشنگ و زیبا بود حتی خودمونم دلمون نمی اومد چاقو رو تحویل عروس و دوماد بده :)))

تو همه مراسماتی هم که رفتم رقص چاقو رو تا حالا ندیده بودم و البته نشنیده بودمم که عروس انجام بده :)

که الان متوجه شدم این رقص رو در شما با هنرنمایی تون اجرا کردین :)

خیلی هم خوب خیلی هم عالی:)

البته این نشون از اعتماد به نفس قوی شما داره !که آفرین باید بهتون گفت !

آفرین 👏👏👏

 

سلام
ممنونم واران عزیزم :*
منم سرم کلاه رفت باید بیخیال دسته‌گل بنفش می‌شدم و پولا رو می‌گرفتم :))
لطف داری عزیزم. البته رقصم آنچنان تعریفی هم نداره. منتها با یه تصمیم جمعی تصمیم گرفتیم خودم انجام بدم.

وای خیلی مبارک باشه عزیزم تبریک تبریک ❤

کلی لذت بردم از نوشته ات با ذوق خوندمش

انشاالله که همیشه شاد و خوشبخت باشید.

 

 

 

داشتم پی نوشت هات میخوندم گفته بودی عروسی یک شبه ولی من تصمیم دارم مراسم عروسی نگیرم چون هم با اقوام رابطه خوبی ندارم (ازشون خوشم نمیاد) 

و دوم هزینه اش دوست دارم صرف کارهای دیگه کنم مثلا سفر به خارج از کشور!

مرسی آبان‌دُخت مهربانم :*
راستش من هم خیلی موافق گرفتن جشن عروسی نبودم. یعنی کلا دلم می‌خواست یه جشن کوچیک واسه عقد داشته باشیم که واسه عروسی راحت باشیم. چون جشن عروسی با خرید وسایل و گرفتن خونه همزمان می‌شه و خیلی سخت‎‌تر می‌شه. حتی به اینکه یه سفر خارجه هم داشته باشیم فکر کردیم. اما در نهایت خانواده همسرم بخاطر اینکه واسه پسرشون آرزو داشتن :دی و اینکه خودمم جشن عقد نگرفته بودم تصمیم گرفتیم جشن عروسی رو بگیریم که حداقل یه جشن داشته باشیم. واسه همین جشن عروسی هم باز من و همسر نظرمون روی یه جشن جمع و جور بود که باز هم با مخالفت خانواده همسر به جشنی متوسط تبدیل شد.

سلام

خیلی تبریک میگم

لنز چیزی بدی نیست برای یه شب

عقد خواهرم که لنز گذاشته بود اصلا نشناختیمش

تو عکس اون گوشه سمت چپ کیس کامپیوتره؟

در هر صورت بهتون تبریک میگم

زودتر برای وام ازدواج اقدام کنید تا دیر نشده

هیمینطور مسکن ملی

این ماه داماد خوشبخت دانشجو هستن یا شغل آزاد؟

بهشون بگید: ول کن جهان را بانوچه ات یخ کرد:)

شاد باشید:)

سلام
متشکرم.
آره چیز بدی نیست، خیلی جلوه خوبی می‌ده اما من هم چشمام حساس هستن و هم اینکه خیلی موافق نبودم تغییر زیادی داشته باشم.
نه، نفهمیدم دقیقا چی بود ولی فکر کنم دستگاهی چیزی بود حالا یا مربوط به صوت یا نور برای خودمم سوال شد :دی
وام ازدواج رو سال پیش گرفتیم، 15 تومنی بود اون موقع :دی
مسکن ملی هم ثبت‌نام کردیم اما اونطور که می‌گن قسط ماهیانه‌ش از عهده کارمند جماعت خارجه.
معلم هست.

عروسیت مبارک باشه،

اما خیلی بدم اومد از این پستت.....

ممنونم از شما.
اگر دلیلش رو ذکر می‌کردید می‌تونستیم بیشتر در موردش صحبت کنیم.

مبارک باشه و خوشبخت باشید در کنار هم الهی😊

چه پست خوب و پروپیمونی! آدم دلش میخواست حالا حالا ها ادامه داشته باشه.😊😊😊

مرسی ریحانه جان.
خیییلی نگران چشماتون بودم موقع خوندنش :دی

واااای مبارک باشه خوشبخت بشید کنارهم:)

 

چقدر خوبه که از مراسمتون لذت بردید‌ ایشالا همیشه کنارهم خوش باشید

 

یه اعترافیم بکنم منم نمیدونم چرا برام عجیب بود که تو انقدر اهل رقص باشی:)))

مرسیییییییییی
آقا چراااااااااا :))

توی عروسی های ما عروس بیشتر از همه میرقصه چون هر دسته از مهمونا که بلند میشن برقصن عروس هم باهاشون همراهی میکنه. دیگه از مد افتاده عروس سنگین و عاقل بشینه سرجاش :دی برای همین این مثل هم نقض شده که میگن مث عروس فیس کرده و نشسته :دی

چه جالب شما ماست و عسل میخورید سر سفره عقد

اینجا روغن حیوانی و عسل.

والا منم دلم میخواست عروس شدنت رو ببینم. یه کلوز فرند بذار دل همه رو بدست بیار :دی

والا... این همه هزینه کنه آخرشم نرقصه؟ نمی‌شه که :))

فک کنم بهتره یه گروه بزنم همه رو ادد کنم :دی

خوشبخت بشید الهی !

متشکرم همچنین شما :)

هر باری که میگفتی دلم رقص میخواست یا رفتم برقصم، خنده ام گرفت.

از بس که عاشق رقصم :-))))

مبارکت باشه ثریای خوش قلب دوست داشتنی

عه پس مثل منی :دی
رقص خیلی خوبه
مرسی عزیزممم

مبارک باشه

 متشکرم.

مبارک باشه و خوشبخت...یاد ایام بخیر

سپاس از شما

این خیل خوبه که خودت رو گذاشتی توی الویت و هر چقدر دوست داشتی رقصیدی :))) عروسی کلی هزینه ی مالی و روانی و همه چی داره بعد همین مونده دیگه به آدم خوش هم میگذره.. والا :))))

 

آرزوی عشق و نشاط و پایداری دارم برات . ان شاءالله کنار هم سالیان سال زندگی کنین :)

آره واقعا، این‌همه هزینه کنیم لااقل خوش‌ بگذره 😁

من این پستهارو چرا ندیدم!

تعریف جریان عروسی از زبون عروس خانوم خیلی جالب بود

درستش هم همینه قراره که روز عروسی یه روز خاص و بیاد موندنی باشه واسه عروس دوماد و خانواده هاشون ،اصلا عروسیهایی که توش دعوا میشه و کدورت پیش میاد و خاطره بد بجا میمونه رو درک نمیکنم

بهترین آرزوها رو براتون دارم

ممنونم از شما. والا اون‌همه هزینه آخرشم ناراحتی.

وای مبارکه😍😍

خوش بخت ترین باشی الهیییی😍😍😍

مرسی عزیز دلم :*

همه پستات رمز داره یا من نظری ندارم :))))

اومدم اینجا هم بگم بازم مبارک باشه

البته یکم خوابم میاد یادم رفت چی میخواستم بگم گفتم تبریک بگم  :))))

آره :))
مرسی عزیزممممممممممم :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">