رینگ ِ مرحلهی بعد
استرس دارم، مثل تمام وقتهایی که قرار بوده یک کار مهم و بزرگ بکنم، کاری که خودم انتخابش نکردهام و از طرف اطرافیان به من سپرده شده است، حالا اینکه میگویم بزرگ و مهم، از نظر من اینطور است، شاید شما یا هزاران آدم دیگر وقتی در جریان قرار بگیرید با تعجب بگویید: "همین؟" و این یعنی از نظرتان نه آنقدرها مهم است و نه بزرگ.
اما من ترسیدهام، مثل هزاران وقت دیگر، اطرافیان در من ویژگیها و تواناییهایی دیدهاند که خودم ندیدهام، آنها چیزهایی دیدهاند و پیشنهاد دادهاند که وارد مرحلهی بعد شوم و من همان چیزها را ندیدهام و از وارد شدن به مرحلهی بعد ترسیدهام، هراس دارم، ایستادهام یک گوشه و دارم به رینگ ِ مرحلهی جدید نگاه میکنم، احساس کسی را دارم که قرار است وارد رینگ شود و از تمام آدمهای داخل رینگ مشت بخورد و حتی نتواند یک حرکت در راستای دفاع از خود انجام دهد، در حالی که دیگران اینطور فکر نمیکنند.
الان گمونم من درک میکنم چی میگی. یه بار به یکی از خواستگارام گفتم، ازدواج خیلی ترسناکه، فکر کن یه نفر میاد تو خونه ات که دیگه قرار نیست بره. طنزه ولی اون ورش جدا ترسناکه، مطمئنا از پس این مرحله هم بر میای. حتی اگه ندونم اون مرحله ترسناک چیه:)