اضافهبار ِ زندگی
روزی که تازه توی شهر بوشهر تونسته بودم اتاقی برای خودم اجاره کنم وسیلهی زیادی همراهم نبود. دو تا پتو و یه کولهپشتی و یه زیرانداز. شب که میخواستم بخوابم یه پتو رو پهن کردم و روش خوابیدم، اونیکی رو گذاشتم روم و چادرمو جمع کردم و گذاشتم زیر سرم. حدودا دو، سه شب به همون وضعیت بودم تا بالاخره آخر هفته شد و برگشتم بندر گناوه. در عرض یه روز چیزایی که نیاز داشتم رو خریدم و یه سری چیزا هم از خونه خودمون برداشتم و بعد به همراه بابا و دو تا خواهرا توی اتاق اجارهایم توی بوشهر چیدیم.
دیماه 97 که میخواستم از اون اتاق به این سوئیت نقل مکان کنم. در به در دنبال کارتن بودم برای جمع کردن وسایل. هیچ به ذهنم خطور نمیکرد در عرض یک سال و 2 ماه اینقدر به وسیلههام اضافه شده باشه که واسه اسبابکشی منو به زحمت بندازه.
حالا که قراره یه ماه دیگه از این سوئیت هم دل بکنم و به خونهی خودمون نقل مکان کنیم یه حس عجیب و غریبی دارم. وسایلم چهار برابر اول شده. منی که با یه کوله و دو تا پتو زندگی یک نفرهی خودم رو شروع کرده بودم حالا نه تنها باید به دنبال کارتنهای بیشتری باشم که دیگه با پراید دوستم و ماشین همسر هم قابل جابهجایی نیستن و باید ماشین باری بیارم تا وسایل رو از اینجا به خونهی جدید منتقل کنه.
امروز با خودم میگفتم: "زندگی همینه، هیچکس کامل نیست، این گذر زمان و تجربههای ریز و درشته که به ما وزن میده و چیزی بهمون اضافه میکنه وگرنه روزی که به دنیا میایم یه نوزاد سبکیم که هر کسی به راحتی میتونه ما رو رو دستاش بگیره"
آره واقعا ، زندگی همینه..
+من تابحال بوشهر نرفتم .ولی دو تا همکار دارم که هر دو بیش از ده سال بوشهر زندگی کردن.اینقدر آدم های خوبی هستن که ندیده عاشق بوشهر شدم !