وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

10 سال ِ بعد...

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۱۹ ب.ظ

ناسلامتی تابستونه‌ها، چرا تابستونامون شکل قدیما نیست دیگه؟ مگه نمی‌گفتن تابستونه فصل شادی و خنده؟ پس چی شد؟ حوصله دارین یه بازی وبلاگی راه بندازیم؟ البته جدید نیست و یادم هست که قبلا توی یکی از وبلاگ‌ها مطرح شده بود اما یادم نمیاد کدوم وبلاگ.

فکر کنید الان 10 سال ِ دیگه‌ست، یه روز عادی و معمولی ِ سال 1408 رو روایت کنید. هر چی جزییات ِ بیشتری از ظاهر و اخلاق و تفکرات ِ اون روزتون بتونید تجسم کنید فکر می‌کنم جذاب‌تر می‌شه.

 

هر کس دوست داشت انجام بده و لینک رو برام بفرسته. :)

 

سی و دو سالگی (زهرا خسروی)

تقریبا دو سال پیش من چالش نامه ای به ده سال اینده رو راه انداختم و چند وقتا پیشا هم رامین گمونم:) دیگه والا از تخیل ده سال اینده خسته شدم. گوی و میدون رو به دوستان تازه نفس تر میسپاریم. 

بله بیشتر از دو بار همچین چیزی بوده. برا همین از کسی مستقیم دعوت نکردم و گذاشتم هر کس دوست داره بنویسه. 

دعوتی نیست؟

نه، دوست نداشتم کسی توی رودربایستی قرار بگیره هر کس خودش دوست داشت بنویسه. 

تکراریه آخه. بیا بیشتر فکر کنیم چالشو هیجان‌انگیزتر کنیم. مثلا چالش از فلانی چه خبر یا چالش یادبود بلاگرای رفته. جمع شیم دور هم بگیم خبری از فلانی و بهمانی داریم یا نه و کجا رفته و چی کار می‌کنه.

خو گفتم که تکراریه. ولی چون این روزها همه انگار دچار یه جور ناامیدی و کسلی شدن گفتم شاید فکر کردن به 10 سال ِ آیندشون براشون جذاب باشه :دی
اینم جالبه که پیشنهاد دادی اما خب، نیازمند اینه که همه‌مون آنلاین باشیم تو کامنت‌دونی بحث کنیم و یه جور گپ و گفت بشه... فکر کنم اونطوری باحال‌تر می‌شه.

اره. راست میگی... من که همش درگیر کاراموزی هستم و بینش هم باز درس میخونم. 

خیلی دوست دارم شرکت کنم. خیلی زیاد. ولی سر فرصت...نه هول هولکی و متنی که باب میلم نباشه :))

هر وقت دوست داشتی شرکت کن اصلا زمان خاصی نداره عزیزم :)

یه چالشم الان یادم افتاد

همه پست بذارن بپرسن وبلاگ منو از کجا و چجوری و کی پیدا کردین

و همه کامنت بذارن جواب بدن 

اینم خیلی باحاله. ولی خدایی خودم یادم نمیاد وبلاگ بقیه رو کِی و چطوری پیدا کردم :دی
تو همه رو یادته؟

من برات از سی و دوسالگیم نوشتم تو وبلاگم ، کفاف نمیداد کامنت :))

مرسیییییی کار خوبی کردی حتما می‌خونم :)

اون تابستونه فصل شادی و خنده رو برا بچه مدرسه‌ای‌ها می‌گفتن بابا. نه من و شما که صدای زنگولۀ تابوتمون بلند شده :))))

.

 

کودک درونت رو زنده نگه‌دار دیگه :دی

ببخشید این را می گویم

این بازی و بچه بازی ها بی مفهوم و عمرتلف کن را بگذارید کنار

محتوای خوب بذارید

اینو اول به خودم گفتم

در مورد خط آخرتون، لطفا حرف‌هایی که با خودتون می‌زنید رو توی وبلاگ خودتون بازگو کنید. اگر وبلاگ‌نویس باشید و جو ِ وبلاگ‌نویسی رو بدونید یا دست‌کم یه گشت کوتاه در این مجموعه زده باشید می‌دونید که قسمت ثبت کامنت هر وبلاگ برای صحبت کردن با نویسنده‌ی اون وبلاگ هست نه با خودمون.
در خصوص باقی جمله‌ها هم، شما به جای ما محتوای خوب بذار که بقیه بیان و استفاده کنن. ما "بچه‌بازی" می‌کنیم تا محتوای خوب ِ شما بیشتر به چشم بیاد.
و اگر ممکن هست تعریفتون از تلف کردن عمر رو هم توضیح بدید. این که چند ماهه توی وبلاگ‌ها کامنت می‌ذارین و درخواست ِ محتوای خوب می‌کنید به جای اینکه نصف این وقت رو بذارید و خودتون محتوای خوب تولید کنید اتلاف وقت نیست؟!

بنده قصد کل کل ندارم

همین قدر بدانید دهه طلایی هشتاد با هویت واقعی می نوشتم سالیان سال که در سطح رسانه های کشور بازخورد داشت

اگر می بینید گمنام می نویسم، ناگزیر بودن هست و بس

تولید محتوای خوب ربطی به نوشتن با اسم مستعار یا هویت واقعی نداره. من هم کل‌کل نمی‌کنم فقط جواب کامنتتون رو دادم. لازم به ذکره که من هم وبلاگ‌نویس تازه‌کار نیستم ولی هیچ‌وقت به خودم اجازه ندادم به واسطه‌ی سابقه‌ی وبلاگ‌نویسی‌ام محتوای وبلاگ کسی رو مسخره کنم یا دور از ادب بهش بگم «بچه‌بازی». امیدوارم همین باسابقه بودنتون در وبلاگ‌نویسی بخاطرتون بیاره که بازی‌های وبلاگی از قدیم‌الایام بین وبلاگ‌نویس‌های جدید و قدیم چه اونایی که محتوای خوب!!! تولید کردن و چه اونایی که محتواشون «بچه‌بازی» بوده، طرفدار داشته. 

سلام 

چون کامنت ناشناس نداشتین مجبور به ترک وبلاگ خود و نوشتن در این قسمت بصورت ناشناس مینماییم.

با اجازه تون خطاب به کارمند مجرد :

نوع بیانتون خیلی بد و کودکانه بود و هست !!

اگر بانوچه هم بخواد ببخشد من خواننده با خوندن کامنتتون و حس بدی که متاسفانه منتقل کردید نمیبخشم !!

اما فقط شما رو هدایت میکنم به خوندن این پست زیر که حداقل نوع بیانتون تو کامنتدهی پست های وبلاگ نویسان تغییر کنه و برای کسی تعیین و تکلیف نکنید که چه کنند چه نکنند چون هر کسی بر خود و کارای خود واقف است.

اما پست زیر رو با دقت و تامل بخوانید .

http://1moshtharf.blog.ir/post/110

 

با تشکر از بانوچه عزیز .

 

 

سلام
ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و خوندید.
ایشون با اسامی مختلف بارها در وبلاگ‌ها اینجور کامنت‌ها رو گذاشته و فکر کنم خودش هم دقیقا نمی‌دونه چی می‌خواد.

چی مثلِ قبلاً هست الان؟! همه چی داغون شده.

همه‌چی

احتمالا ایران نیستم :/

امیدوارم هر جا باشی دلت خوش باشه.

قبلا می‌تونستم تصویر واضح‌تری از ده سال بعد خودم داشته باشم اما الان نه. مبهم و گمه انگار...

شاید ده سال دیگه درحالی که گربه‌ام رو پام دراز کشیده و خوابه، بسم‌الله شروع یه داستان و کتاب جدید رو می‌گم. لپ‌تاپم جلومه، فنجون قهوه‌ام کنار دستم و یه موزیک بی‌کلام هم داره پخش می‌شه. نویسنده‌ام و احتمالا دکترام رو هم گرفتم. شایدم استاد شده باشم، خدا داند! 

یا نه... ده سال دیگه درحالیکه دارم ناهار درست می‌کنم به بچه‌ام می‌گم اتاقش رو مرتب کنه و این همه به‌هم ریختگی درست نیست، و تو فکرم وقتی حضرت یار رسید ازش دعوت کنم به جشن امضای کتاب فردا بیاد و کنارم باشه.

یا این هم نه... قبل از رسیدن ده سال مردم و اصلا رو زمین نیستم که بخوام کاری کنم. 

 

دیگه در تصور ده سال بعد، همینقدر ازم بر میاد! :))

جشن امضای کتابت منم هستم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">