وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

این گوی و این میدان

جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ ب.ظ

ما تنها یک‌بار در این دنیا زندگی می‌کنیم، که آن هم در چشم به هم‌زدنی به پایان می‌رسد. همه‌ی ما به شکل‌های مختلف خودمان را مجبور می‌کنیم در شرایطی که دوستش نداریم بمانیم اما ریسک ِ تغییر را به جان نخریم.

کاش یادم بماند که؛ اگر غذایی را دوست ندارم، از خوردنش دست بکشم.

اگر اسمم را دوست ندارم، با انتخاب ِ اسم جدید از تمام اطرافیان بخواهم مرا آن‌گونه که خودم می‌خواهم صدا بزنند.

اگر شغلم را دوست ندارم، در اولین فرصت نامه‌ی استعفایم را روی میز رئیس بگذارم و از آن پس بروم سراغ ِ آن شغل و حرفه‌ای که دوستش دارم.

اگر خانه‌ام را، محل زندگی‌ام را، شهرم را دوست ندارم، تمام تلاش و برنامه‌ریزی‌هایم برای تغییر محل زندگی‌ام باشد.

اگر پیراهنی که هر روز می‌پوشمش را دوست ندارم آن را به کسی که دوستش دارد هدیه کنم و بعد از آن لباسی بپوشم که دوستش دارم.

اگر دوستانم را، دوست ندارم برایشان آرزوی خوشبختی کنم و نامشان را از گوشی موبایلم پاک کنم.

و اگر هر قسمت از زندگی‌ام را دوست ندارم با ماندن و ادامه دادن عمر ِ کوتاهم را به هدر ندهم.


اما با این وجود، همیشه شرایطی وجود دارد که آدم هر چقدر هم به تغییر معتقد باشد اما انگار که دست و پایش بسته است. گاهی تغییر و به دست آوردن شرایط جدید مساوی است با از دست دادن خیلی چیزها. اینجاست که آدمی پای رفتنش لنگ می‌زند و می‌ماند بین دوراهی ِ رفتن و ماندن.

در این صورت باید با خودمان دو دو تا چهار تا کنیم که آنچه از دست می‌دهیم ارزشمندتر است یا آنچه به دست می‌آوریم؟ اگر برویم حسرت می‌خوریم یا اگر بمانیم؟

در نهایت اگر مجبور به ماندن هستیم و تصمیم به ادامه دادن داریم، باز هم باید بدانیم که ما تنها یک بار زندگی می‌کنیم که آن‌هم در چشم بهم‌زدنی به پایان می‌رسد پس باید در شرایطی که هستیم بهترین ِ خودمان باشیم... باید شرایط را جوری مدیریت کنیم که حالمان را خوب کنند. وگرنه آنچه ما به آن زندگی می‌گوییم یک جور مُرده‌گی است و بعدها به خودمان و عمرمان و زندگی‌مان بدهکار خواهیم شد.


البته که گفتن این حرف‌ها آسان است و عمل به آن‌ها دشوار. اما اگر ما به خاطر خودمان و زندگی‌مان کارهای سخت انجام ندهیم، کسی دلش به حال ما نمی‌سوزد که بیاید و زندگی ما را گلستان کند.

حال تصمیم با خودمان است، این گوی و این میدان.

عاشق پاراگراف آخر شدم
عالی بود :)
قربون شما عزیزم :)
بیشتر یک شعار هست این نوشته به نظر من

خصوصا این جمله و خصوصا برای جامعه ایران:
اگر شغلم را دوست ندارم، در اولین فرصت نامه‌ی استعفایم را روی میز رئیس بگذارم و از آن پس بروم سراغ ِ آن شغل و حرفه‌ای که دوستش دارم.

واقعا به نظر شما الان چنددرصد از شغلشان راضی هستند؟؟؟
برداشت از این متن کاملا آزاد هست.
اما اگر وقت می‌ذاشتید و متن رو تا آخر می‌خوندید متوجه می‌شدید که هیچ شباهتی به شعار نداره.
هیچکس نمیتونه به اون زندگی ای که شما تصویر کردید برسه
خیلی فانتزیه همچین نگاهی
من هم نگفتم همه می‌رسن. ضمن این‌که این متن در سه بخش نوشته شده! پیشنهاد می‌دم متن رو کامل بخونید نه فقط بخش اول رو.
تا چند سال پیش تقریبا سه چهار سال پیش از وضعیتم، از خانوادم ناراضی بودم
خانوادمو که نمی تونستم تغییر بدم
تصمیم گرفتم واسه چیزایی که برام مهمن
دوسشون دارم، واسه رسیدن بهشون تمام تلاشمو بکنم
حالا یا میرسم یا شرمنده وجدان خودم نمیشم

حالا بعد از گذشت دو تا سه سال ازون موقع، از روزی که تصمیم گرفتم یه کاری بکنم، از الانم راضیم.. راضی نه به این جهت که راکد باشم و دیگه تلاشی نکنم نه
نسبت به چند سال پیشِ خودم، الان راضیم از تلاشم

و بااین حرفتم موافقم که هیچ کس نمی تونه شرایطمونو تغییر بده جز خودمون
این کامنت رو به اون دوستانی که گفتن این حرفا شعاره و هیچ‌کس نمی‌تونه انجام بده به شدت پیشنهاد می‌کنم.

ضمن اینکه خدا قوت عزیزم... تو قهرمان زندگی خودت هستی.
خیلی کار سختیه حقیقتش(: خیلی باید شجاع باشم که اینکارو بکنم.
و از اونجایی که یک بار هم شجاع بودم! ^_^ یه سری دوستا رو کنار گذاشتم.یه سری روابطو ترک کردم.یه سری تیکه کلاما رو نگفتم.یه سری نصیحت هارو کردم و  رفتم.یه سری لباسا رو بخشیدم.
و حس خوبی داشت.اونموقع به این نتیجه رسدیم که واقعا این زندگی خودمه و هر کاری میتونمتوش بکنم.هر کار خوبی رو.
خیلی خیلی سخته.
قربون شما.
و باز هم قابل توجه اون دوستانی که گفتن این حرفا شعاره و هیچ‌کس نمی‌تونه انجام بده.
خیلی از اینا تو حرف راحته ولی تو عمل هزینه زیادی داره
بله عرض کردم توی مطلب.
چقدر قشنگ نوشتی ثریا 
دقیقا همین طوره ...
قربون شما عزیزم :)
بخش اول یه کم خودخواهانه است. قرار نیست در این دنیا باشیم که همه چیز مطابق میل ما باشد. قرار است در این دنیا همه چیز مطابق میل او باشد. 
اما بخش دوم تعدیلش کرد.
قرار هم نیست توی این دنیا باشیم و هیچ چیز مطابق میلمون نباشه.
با پاراگراف آخرت موافقم که حرف زدن ازش آسونه و در عمل دشوار... گاهی می‌دونیم شرایط فعلیمون خوب نیست، درست نیست، بده، ولی ترسمون از اینه که اون تغییره نتیجه‌اش یه چیز بدتر نباشه. روحیه ی ریسک پذیری نداریم خیلیامون. و کاش داشتیم...
یا ترس داریم یا تغییرش از عهده ما خارجه.
یه مثل هست که میگه کَس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من!
بله.

اصلا مایی وجود نداره در اون تعریفی که من نوشتم. همه چیز اوست. چیزی جز او وجود ندارد.

دو چیز مرتبط به هم هستن. قرار نیست بر این باور باشیم که در این دنیا نباید خوشبخت بشیم و اگر برای خودمون لذت و خوشبختی بخوایم خودخواهیه.

سوال اصلی اینه که لذت و خوشبختی در چیه؟‌ شما فرض کن که قدرت نزدیک به مطلق دارید؛ همه دنیا در اختیارتونه. اونوقت هم به این چیزای پیش پا افتاده فکر می‌کنید؟ خدا میگه اگه مومن باشید، من خودم دست و پا و گوش و چشمتون میشم. باید وجود خدایی خودمون رو ببینیم. من طرفداری از زهد و رهبانیت نکردم. عرضم اینه که انسان نباید انقدر خودشو ببینه. اتفاقا انسان اگه از خودش بگذره و رضای خدا رو در نظر بگیره، اونوقت به قول امام حسن مجتبی علیه السلام، اگر همه دنیا رو هم لقمه کنیم و در دهان مومن بگذاریم، کفایت نمی‌کنه.

من فکر نمی‌کنم محتوای پست من این بوده باشه.
من راجع به چیز دیگه‌ای نوشتم و اصلا معنیش این نیست که خودت رو در نظر بگیر و خدا رو نخواه.
اگر انسان از زندگی در شهری خسته بشه و لذت نبره و تصمیم بگیره به شهر دیگه‌ای بره خودخواهی و عدم توجه به رضایت خداست؟!

نه لزوما. منظورم اینه که توجه به خود و «من» و «دوست ندارم» و «دلم نمیخواد»ش پررنگ بود. همین. چون نسبت به بقیه پست‌های این سال‌هاتون بیشتر «من» داشت و سطح‌تون بالاتر از این حرفاست، عرض کردم. شرمنده.

شما لطف دارید به من، قسمتی از متن که نوشته: اگر مجبور به ماندن و تحمل شرایط هستیم باید کاری کنیم که بهترین ِ خودمان باشیم"
دوستی می‌گفت، دوست داشتم حجاب اجباری نباشه، دوست داشتم یه روز برم از خدا بپرسم چرا حجاب گذاشتی برای ما؟ چرا یه راه دیگه براش در نظر نگرفتی که به اونچه منظورته برسیم؟ بعد دیدم من که علم تفسیر قرآن رو ندارم و آیاتی هم که خوندم تا حالا قانعم نکرده و از طرفی به این معتقدم که خدا هر چه خواسته و دستور داده نهایت ِ سعادت ماست. پس باید به جای اینکه دنبال جایگزینی برای حجاب باشم جوری که گناه نکرده باشم. بر حسب همون اعتمادی که به خدا دارم حجاب رو بپذیرم.
حجاب رو پذیرفتم و بعد با خودم گفتم حالا که پذیرفتمش باید بهترین باشم در این مورد.
و به حجاب برتر یعنی چادر میرسه.
کل متن رو خونده بودم ولی به نظرم بخش اول اصلی تر بود
بنظر من که اصلش توی همون آخرش بود.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">