هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۶ ب.ظ
عقیدهام این است که وقتی یک نفر تصمیم مهم و بزرگی میگیرد، به شکلی که در پس آن تصمیم تغییر بزرگی اتفاق میافتد باید حرفی برای گفتن داشته باشد، هدفی داشته باشد که میخواهد با این تصمیم به تغییر به آن برسد، مقصد متفاوتی داشته باشد که با تغییر مسیر به آن میرسد.
اگر بدون فکر، بدون هدف و بدون برنامه تغییرات بزرگ انجام شود یکهو وسط راه به خودمان میآییم و میبینیم که گم شدهایم، میبینیم اینهمه راه آمدهایم و طبیعتا خیلی چیزها را از دست دادهایم و حالا جز نفسنفس زدن و خستهتر شدن و سردرگم شدن هیچچیز به دست نیاوردهایم.
حالا زمانیست که باید چارهای بیندیشیم، یا برگردیم به اولِ راه و سعی کنیم بیخیال عمر و لحظههایی که از دست دادهایم بشویم کما اینکه ممکن است به اول راه برگردیم و حالا برنامهریزی کنیم و به این نتیجه برسیم که باید دوباره همان راه جدید را برویم و دوباره عمر و لحظههای جدیدی را پای مسیر بگذاریم. یا اینکه باید ادامه بدهیم و ببینیم به کجا میرسیم. که بنا بر تجربه وقتی هدف و برنامهای نباشد حتی اگر مسیر درست هم باشد راه به ترکستان خواهد برد.
راه سومی هم وجود داره و آن این است که همان وسط ِ راه، دقیقا همانجا که فهمیدیم بیبرنامه و بیهدف و سردرگمیم! بایستیم و به فکر چاره باشیم. ببینیم دقیقا چه میخواهیم، از خودمان، از زندگیمان، از مسیری که میخواهیم برویم، بعد ببینیم که حالا باید چه کنیم؟ آیا این مسیر ما را به چیزی که میخواهیم میرساند یا باید برگردیم و مسیر جدیدتری را شروع کنیم؟! هرچند در این حالت باز هم عمر و لحظههایمان را که بیشک از سرمایههای زندگیمان هستند از دست دادهایم اما باز هم میتوان از نو شروع کرد، حالا کمی دیرتر... اما از عقب کشیدن و به ترکستان رسیدن بهتر است.
* عنوان قسمتی از شعری از محمدرضا شفیعیکدکنی