وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

سفرنامه(3)

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

با صدای زنگ تلفن بیدار شدم، همسر بود، ازم خواست حاضر شوم که با هم برای صرف صبحانه به طبقه پایین برویم. تا حاضر شوم و از اتاق خارج شوم همسر دم در ایستاده بود، وقتی مرا دید چنان ذوق کرد که حس کردم چند سالی‌ست از هم دور بوده‌ایم. بعد از صرف صبحانه وسایل را برداشتیم و از آنجا بیرون زدیم. طبق آدرسی که بلاگر سوم به ما داده بود باید می‌رفتیم سراغ BRT، تازه فرصتی شد خیابان را ببینیم، از جلوی دانشگاه امیرکبیر گذشتیم و به طرف میدان ولیعصر رفتیم.

http://bayanbox.ir/view/8074165669102228278/IMG-20190427-085915.jpg

کمی پیاده‌روی کردیم و صحبت کردیم و بعد به سوار BRT شدیم و مسیری طولانی را در پیش گرفتیم تا برسیم به بلاگر سوم. وقتی رسیدیم و از حراست گذشتیم و وارد دفتر شدیم آقای صفایی‌نژاد به استقبال آمد.

http://bayanbox.ir/view/2010482824049765634/IMG-20190427-095021.jpg

اولین چیزی که توجهم را جلب کرد صفحه‌ی مدیریت وبلاگشان بود که از مانیتور لپ‌تاپ دیدم. خواستم به اشاره به همسر بگویم که: "می‌بینی؟ مدیر جایی هم باشی و کلی آدم زیر دستت کار کنن اما بازم یادت نمیره که وبلاگتو چک کنی، پس تو هم پسر خوبی باش و برگرد وبلاگتو بروز کن" :دی ولی خب آقای صفایی‌نژاد سر صحبت را باز کرد و مشغول شدیم به حرف زدن. البته که من فاز ِ دخترِ مظلوم و کم‌حرف برداشته بودم و بیشتر شنونده بودم و به حرف‌های همسر و آقای صفایی‌نژاد گوش می‌کردم. آقای صفایی‌نژاد را اگر بخواهم توصیف کنم، همین‌ بس که او یک مدیر است اما قبل از آن یک وبلاگ‌نویس است. بسیار بسیار انسان شریف و متواضعی‌ست، از آن‌ها که بدون غرور و تکبر و با روی خوش با هر که مقابلشان نشسته باشد برخورد می‌کنند و همیشه برای کمک کردن آماده هستند.

ظهر شده بود که علیرغم اصرارهای آقای صفایی‌نژاد برای اینکه ناهار را همان‌جا صرف کنیم خداحافظی کردیم و در حالی که باز هم فشارم به شدت افت کرده بود به پارک ملت رفتیم.

http://bayanbox.ir/view/8780180439101308692/IMG-20190427-135930-1.jpg

ناهارمان را خوردیم و بعد هم به سمت فرودگاه رفتیم. آن‌جا کم‌کم بقیه همسفران را هم دیدیم. این‌بار هوا مساعد شده بود و موقع پرواز هواپیما نه کسی ترسید و نه صدای گریه‌ی بچه‌ای بلند شد.

http://bayanbox.ir/view/5588413084868173398/IMG-20190427-172535.jpg

خیلی عالی بود.
قربان شما
خیلی محترم و قابل احترامند آقای صفایی نژاد.
ایشالا سفرای بعدی بیشتر بهت خوش بگذره:)
بله واقعا همینطوره
ممنونم عزیزم
خب خداروشکر به سلامت تموم شد.
سفری که توش دوستان وبلاگی نباشند سفر نیست!
بله واقعا دیدن دوستان وبلاگی شیرینی سفر رو دوچندان میکنه
خیلی خوش آمدید. مدیر کجا بود؟ اینا نقش‌هایی هست که یه روز بازی می‌کنیم و روز بعد نوبت دیگری است.
چه حواس جمعی که پنل وبلاگ رو دیدید لحظه اول! 
حالا فعلا که نقش شماست :دی
پنل وبلاگ از دور چشمک میزنه بهم اصلا :دی
تصویر از هواپیما رو دیدم
خیلی قشنگه درود بر شما
خواهش میکنم
آقای صفایی نژاد رو می خوندم ولی دنبال نمی کردم.
امروز که داشتم ستاره های وبلاگم رو خاموش می کردم. چند جا اسمشون رو دیدم. راغب شدم که دنبالشون کنم
بله حتما دنبالشون کنین :)
اون خیابونه چه انتهای قشنگی داره
خییییلی
عکسا رو خودتون گرفتید؟

بله
سفرنامه ها عموما جالب هستن!
بله و خاطراتی هستند که می‌مونن و تا سال‌ها بعد می‌شه از تجربه‌های نهفته در این سفرنامه‌ها استفاده کرد.
وبلاگ بسیار خوبی دارین مطالب همه عالی است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">