وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

سفرنامه(2)

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۲۸ ق.ظ

همسر صبح زود از خوابگاه خارج شد و برای خودمان و دو همکار خانم و دو همکار آقا صبحانه گرفت، بعد از صبحانه حاضر شدیم و شش نفری به سمت ایستگاه مترو رفتیم، تصمیم داشتیم شب دوم را به هتلی، مسافرخانه‌ای جایی برویم و خودمان را از شر آن خوابگاه بی‌کیفیت خلاص کنیم. هر ایستگاهی که به مصلای نماز می‌رسید شلوغ‌تر بود، روز تعطیل بود و فرصتی مناسب که دوستداران کتاب از نمایشگاه بازدید کنند.

http://bayanbox.ir/view/2746520965570293770/IMG-20190426-103816.jpg

ورودی مصلا صف طویلی بود و ون‌هایی که به صورت رایگان بازدیدکننده‌ها را نزدیک شبستان می‌رسانند. گفتم قدم بزنیم اما با مخالفت مواجه شد و در صف ایستادیم. طولی نکشید که سوار ون شدیم و به صورت ام‌پی‌تری! به نزدیکی شبستان رسیدیم. همان دم در ورودی شبستان بخش ناشران عمومی، از همکاران جدا شدیم و من و همسر از راهروی شماره 1 شروع به گشت و گذار کردیم.

http://bayanbox.ir/view/5853990685490682895/IMG-20190426-180915.jpg

در ابتدا شوق آن‌همه کتاب باعث شده بود با آرامش و دقت خاصی تک‌تک کتاب‌ها و تک‌تک غرفه‌ها را بررسی کنیم، اما وقتی ظهر شد و برای سیر کردن شکممان شبستان را ترک کردیم متوجه شدیم که با این آرامش و با این طمانینه با کمبود وقت مواجه می‌شویم.

http://bayanbox.ir/view/6248500045124095525/IMG-20190426-112636.jpg

غرفه‌های عرضه‌ی غذا و خوراکی هرچه به شبستان نزدیک‌تر بودند قیمت‌هاشان هم نجومی‌تر بود.  غرفه‌های نزدیک شبستان ساندویچ همبر معمولی را 30 هزار می‌فروختند، پله‌ها را که بالا می‌رفتی و از غرفه‌های بالای پله‌ها قیمت می‌گرفتی قیمت‌ها به نصف و 15 هزار تومان رسیده بود. هر چند باز هم گران بود و قیمت واقعی‌اش در شهر 8 هزار تومان بود اما به همان 15 هزار تومان رضایت داده و در سایه‌ی یکی از غرفه‌های خالی مشغول سرو ناهار شدیم. به همسر گفتم: "پارسال دکتر و آقاگل و یکی دو تا دیگه از بچه‌ها رو فرستادیم ساندویچ بخرن، وقتی برگشتن همه متفق‌القول بودن که اگه اونجا بودین و می‌دیدین ساندویچ‌ها چطوری درست شدن اصلا نمی‌خوردین" همسر گفت: "غیربهداشتی بودن؟" گفتم: "گمونم کلا کلمه بهداشت به گوششون نخورده بود"

http://bayanbox.ir/view/8569029557101888448/IMG-20190426-131459.jpg

سمانه رسیده بود. از پله‌ها پایین رفتیم و سمانه و خواهرش را دیدم. به محض دیدنم گفت: "تو چقد کوچولویییییییی" :))

با سمانه گرم صحبت بودیم و نفهمیدیم چطور سر از راهروی ناشران خارجی درآوردیم، یک‌بار به خیال خودمان خارج شدیم و وارد راهروی دیگری شدیم اما باز هم ما بودیم و ناشران خارجی!

در نهایت زمانی به ورودی ناشران عمومی رسیدیم که همسر هم به ما ملحق شده بود. سمانه و خواهرش از ما جدا شدند و من و همسر به گشت و گذار و پیدا کردن باقیمانده‌ی لیست مشغول شدیم.

http://bayanbox.ir/view/4274245347961859228/IMG-20190426-121538.jpg

پاهام درد داشت اما دلم نمی‌خواست نمایشگاه را ترک کنم. بعضی کتاب‌ها در نمایشگاه موجود نبود، در نهایت و بعد از پیگیری‌های مراجعین، فروشنده‌ی حاضر در غرفه با صدای آرامی می‌گفت: "اجازه ندادن بیاریم. اما این آدرس رو بگیر مراجعه کن اونجا می‌تونی تهیه کنی."

تعدادی بازدیدکننده هم بودند که مدام عکاسی می‌کردند، قیمت‌ها بالا بود و دختری حدودا 14-15 ساله رو به دوستش گفت: "حالا که نمی‌تونیم کتاب بخریم حداقل چهار تا عکس بگیریم اینستامون آپدیت شه"!

سمانه و خواهرش خریدشان را کردند و برای خداحافظی آمدند، بعد از آن مجید آمد، کمی درگیر بودیم تا توانست ما را پیدا کند. من و همسر در راهروی 32 بودیم ولی در کمتر از آنی برای پیدا کردن کتابی به راهروی 11 برمیگشتیم و از آن‌جا به راهروی 1 و دوباره 22 و همین‌طور چرخشی نمایشگاه را سیر می‌کردیم.

http://bayanbox.ir/view/7341400345927675134/IMG-20190426-121654.jpg

در آخر خسته و لِه و داغان! گوشه‌ای ایستادیم تا همسر با برادرش تماس بگیرد و اطلاعات کتابی را بگیرد. آدرس دادم مجید آمد. قبلش بهش گفتم: "خسته گوشه‌ی دیواریم!" اینطوری پیدا کردنمان راحت بود. همسر پرسید: "تا حالا دیدیش؟ اومد می‌شناسیش؟ می‌تونی راحت پیداش کنی؟"گفتم: "از نزدیک که نه! اما یه زمانی بهش می‌گفتم فرزندم!!!" مجید خودش ما را پیدا کرد، حالا یا عکس‌های اینستاگرامم خیلی بهم شبیه بود که زود ما را پیدا کرد یا اینکه لِه‌ترین و خسته‌ترین مراجعین را جستجو کرده بود و به ما رسیده بود آمد سلام و علیک کرد، کمی ماند و حرف زدیم و رفت! همسر گفت: "فرزندت بود؟" خندیدم و گفتم: "پسر رشید می‌شه دیگه" :))

خریدمان تمام شد، حالا گفته بودند آن نماینده‌ی مجلسی که این تور نمایشگاهی زیر سر او بود می‌خواهد بیاید ما را ببیند! رفتیم طبقه‌ی دوم وارد سالن جلال آل احمد شدیم و روی صندلی‌ها نشستیم. خانم نماینده آمد بچه‌ها اطرافش نشستند. کمی صحبت کرد و حالا نوبت همکاران بود. خسته‌تر از آن بودم که حرفی بزنم. بچه‌ها همه اعتراض کردند که این چه خوابگاهی بود برایمان در نظر گرفتی؟ عذرخواهی کرد و گفت که شب دوم را جبران می‌کند و جای دیگری برایمان در نظر گرفته است. در نهایت همه از همدیگر خداحافظی کردند و قرار شد وقتی همه در خوابگاه جمع شدیم مشاور رسانه‌ای نماینده بیاید و ما را به محل اقامت جدید ببرد.

http://bayanbox.ir/view/293908925894186697/IMG-20190426-180929.jpg

رسیدن به خوابگاه همان و جمع کردن وسایل همان. این‌بار مهمان‌سرایی که قرار بود در آن شب را صبح کنیم بسیار قشنگ‌تر و باکیفیت‌تر و تمیزتر بود. اما یک عیب بزرگ داشت و آن هم این بود که با وجود ارائه‌ی مدارک شناسایی، اما اصلا اجازه نمی‌دادند من و همسر در یک اتاق باشیم. هر چه گفتیم چرا؟ گفتند اینجا کلا مفهوم زن و شوهر یک چیز عجیب غریب است و مردا اینور، زنا اونور!!! ما هم دو نقطه خط‌وار به قوانین تن داده و بالاخره شب را صبح کردیم!

طولانی شد، تا سفرنامه‌ی(3) و دیدار با بلاگر سوم، اینجا را به شما و شما را به خدا می‌سپارم!

http://bayanbox.ir/view/2972777692722344160/IMG-20190426-125446.jpg

راست میگن شهیدان زنده‌اند!


+ با طعم شیرین قهرمانی تیم محبوبم، پرسپولیس. :)

سلام طاعات قبول .

چه خوب .
سلام متشکرم از شما هم قبول باشه.
اون دختره چرا اووون همه پیکسل به کیفش آویزون کرده؟؟؟؟!!!
جملات قشنگی روش نوشته بود.
سلام علیکم
بسیار خوب!
طاعات قبول و قهرمانی مبارک!
شهید آوینی هستند؟ چه‌قدر تغییر کرده‌اند، کلی طول کشید تا بشناسم. :)
سلام
متشکرم، از شما هم ان‌شاءالله مبارک باشه و حاجت‌روا باشید.
بله خودشونن :)
اون جاهای خالی تو عکس‌ها رو می‌بینی؟ همش جای منه که خالی مونده :))
حالا آخرسر کتاب هم خریدی؟ یا مثل جمال‌زاده که فقط میشه بری توش دور بزنی و خنک بشی، دور زدی و برگشتی؟:))
+ این مجسمه از دماغ به پایین شهید آوینیه از بالا شبیه احمدی‌نژاده بیشتر تا اوینی :|
اصلا باید یه عروسک فرشته می‌ذاشتم جات... آخ آخ اگه این ایده‌ای که تو سرمه انجام بشه چی می‌شه.
نههههه خریدممممممممم :*** البته لیستم خیلی بلند بالا بود :)) ولی بالاخره خریدم چندتاشو

+ دو رگه‌ست؟ :دی
می‌خوای همه‌جا عروسک بذاری به جام؟ هزینه‌اش رو جمع کن یه مجسمه ازم بذار توی فلکه بهتر نیست؟:))
خب خدا رو شکر، چندتا هم خوبه باز :) پس تو از اون لاکچری‌هایی هستی که میرن جمالزاده خرید! :))

+ اره از نسل محآوین (محمود و آوینی) باشه احتمالا :دی
حتی میتونه محمود آوینی باشه :))
نه حدست درست نبود :دی
جمالزاده :))))) هیچ وقت مرادُم نمیده

"تو چقد کوچولویی" این جمله رو دقیقا منم در مورد یه بلاگر که از نزدیک دیدم گفتم. البته تو دلم گفتم :)) تو عکس انگار همه آدم ها یه اندازه هستن، وقتی از نزدیک میبینی باورت نمیشه این شخص صاحب همون عکسه! حالا چه کوچیکتر از تصوراتت باشه و چه بزرگتر.
تجربه دیدن خونه یه بلاگر جالبتر هم بود. هر گوشه رو نگاه میکردم، یاد یه عکس میوفتادم. حس خونه نداشت، انگار نشسته بودم داخل یه آلبوم عکس، حتی بچه هاش رو به شکل عکس های متحرک میدیدم :))
اره تجربشو دارم، یکی از دوستام وقتی میخواست ازدواج کنه هی عکس وسایلی که می خرید رو برامون میفرستاد، وقتی سال 95 برای اولین بار رفتم خونش تمام وسایل برام آشنا بودن و حس خیلی خوبی داشت.
بیا بگو دارم از کنجکاوی میمیرم :دی
نکنه میخوای نمایشگاه رو بیاری گناوه ؟:))
مو خو مرادُم تو بازار قدیم و پاساژ بهروزی خوسیده همیشه :))
بذار ببینم عملی میشه یا نه بعد بهت میگم :دی
سلام 
خاطره ی جالبی بود بخصوص اون قسمت فرزندتون :))
اینبار ما رفتیم تهران یه جا داداشام اینا رفته بودند که سوئیتی بود و جای خوب و تمیز و  ارزونی بود 
اگر خواستین آدرسشو براتون میگیرم برای سفرهای  بعدتون به تهران ؟!:)
و اما بعد 
حیف شد که من نتوستم شما رو ببینم امیدوارم در دفعات بعد همو از نزدیک ببینیم :)
من امسال برای اولین باری که تو تهران بودم ، 
متاسفانه نشد نمایشگاه کتاب رو ببینم که مهمترین دلیلش تنهایی بود که دوست نداشتم تنهایی برم نمایشگاه کتاب.

سلام
راستش ما اولویتمون این بود که از جمع جدا نشیم و با بچه ها باشیم وگرنه آشنای دور داشتیم اونجا که بریم ولی هم رودربایستی داشتیم و هم میخواستیم با بچه ها باشیم، آره اگه بتونی آدرس بگیری که عالیه.
ان‌شاءالله در فرصت های بعدی حتما بتونم ببینمت :)
مفهوم زن و شوهر یک چیز عجیب و غریب است:-)))))
ناشناخته بود کلا :دی
چقدر سفرنامه خوندن جذابه. آدم انگار دنیا رو از یه زاویه دیگه می‌بینه که خودش این مدلی ندیده.
بله کاملا موافقم.
مگه پرسپولیسی ها کتاب هم میخونن؟ :))
این از اون حرفا بود :))))
مطلب نمی زارید که !
می‌ذارم
اخه پرسپولیسی ها همه بی کلاسن :))
راست می‌گید قهرمانی‌های متعدد و پشت‌سر‌هم در لیگ و قهرمان لیگ حذفی و سوپرجام و اینا دیگه عادی و تکراری شده کلاس خاصی نداره.
حالا دو سه سال پاشنه رو در شما چرخیده صبر کن دنیا دو روز نیست درسته میشه حالمون
ان‌شاءالله که استقلال هم به روزهای خوبش برگرده.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">