وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

هر نکته بجای خود و هر کار به وقتش

پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ق.ظ

بهم گفت اگه یه فرصت بهت داده بشه که برگردی عقب به چند سالگی برمی‌گردی؟ یهو گفتم: 18 سالگی... 

چون قبل از اون رو دوست ندارم، با اینکه سال‌هایی بود که هیچی از غم نمی‌فهمیدم اما خیلی بچه بودم و از 18 سالگی می‌تونستم خیلی کارها بکنم و خیلی تصمیات رو بگیرم یا نگیرم، بعد فکر کردم خب 18 سالگی تا 24 سالگی همش 6 سال مادرم رو کنارم دارم، نه نه، برگردم به روز تولدم، که از همون اول ِ اول، عمیق نگاش کنم، قدرشو بیشتر بدونم و اصلا یه لحظه هم ازش دور نشم، حتی تصمیم اشتباهی هم در مورد نویز نگیرم و نذارم چند سال از عمرم تلف بشه بخاطرش... اما بعد با خودم گفتم اگه بازم برگردم و از اول همه‌چیز شروع بشه بازم 24 ساله که بشم و مادرم فوت کنه برای از دست دادنش آماده نیستم، بازم دلتنگش میشم، بازم غم میاد سراغم... و اصلا اگه ماجرای نویز پیش نمیومد من همین آدم الان بودم؟ شاید یه روز دیگه یه جور دیگه اشتباهی رو انجام می‌دادم که بیشتر از این ضربه می‌خوردم و قطعاً به پختگی و باتجربگی الانم نبودم... 

بعد در حالی که اصلا نمی‌شنیدم داره چی میگه و در مورد چی صحبت می‌کنه با خودم گفتم: قربون خدا برم که همه کارهاش از روی برنامه‌ست، چه خنده‌ها و چه گریه‌هامون درست سر وقتش اتفاق می‌افته... درست سر وقت...

با توجه به اینکه همون روز ولادت حضرت زینب (س) هم بود توی دلم آرزو کردم کاش صبورتر از این بشم، کاش بتونم اعتماد و امید به خدا رو در وجودم عمیق‌تر و محکم‌تر کنم، منی که هر وقت نگاش کردم و خودمو بهش سپردم نتیجه به نفعم شد...

منم یه بار به این سؤال جواب دادم. اولین جوابم با لحن قاطعانه این بود که هیچ وقت بر نمی گردم عقب؛ حتی برای دوباره دیدن عزیزترین آدمایی که از دست دادمشون ... :)
+ نمیدونم... شاید بی احساس؛ شاید مغرور؛ شاید یه دنده؛ شایدم راضی به رضای خدا... همه ش میتونه باشه و هیچ کدومشم میتونه نباشه :)
من واقعا خیلی از وقتا جوابم به این سوال همون 18 سالگی بوده ولی با اون خلوت فکری که با خودم داشتم واقعا به همین نتیجه رسیدم که نباید برگردم به عقب... چون همه چیز طبق برنامه و به موقع اتفاق افتاده و اگر من رضایت دارم یا ندارم به عملکرد خودم برمیگرده.
من دوست دارم برگردم به اسفندِ دو سالِ پیش. اونوقت کلِ زندگیم تغییر می‌کرد.
ان‌شاءالله از این به بعدش رو کاملا رضایت داشته باشی :)
نمی دونم اگه یه نفر این سوالو از من بپرسه، چی جواب میدم چون تا بحال بهش فکر نکردم. راستش شاید اصلا دوست نداشته باشم بر گردم.
شاید در لحظه‌ی اول خیلیامون یه زمانی رو تعیین کنیم و همینطوری سر زبونمون بیاد و بگیم ولی وقتی عمیق بهش فکر کنیم اکثرمون دوست نداریم برگردیم.
من حتی دوست ندارم ثانیه‌ای برم عقب برعکس دوست دارم برم جلو ببینم چه خبره؟ چکار میکنم و ...:)
صبور میشی،صبور میشی، زندگی خودش از آدم یه موجود صبور میسازه.
یاعلی
آخه شما برگردی عقب که نی‌نی میشی :دی
حالا باز ما سنی ازمون گذشته :))
امروز پنجشنبه است. برای مادرتون یک فاتحه خوندم. ان‌شالله که روحشون در آرامش باشه.
و اینکه دعا می‌کنم آرزویی که در دلت کردی برآورده بشه.

ممنونم آقاگل، خدا رفتگان شما رو هم غرق رحمت و شادی کنه.
به هیچ عنوان دوست ندارم برگردم به گذشته. یعنی همه اون روزهای بی خود رو دوباره بخوام بگذرونم؟ نه!
به جلو بریم و روزهای خوبی ببینیم ان‌شاءالله...
موافقم باهات بانوچه جونم. نباید برگردم عقب :)
آفرین دختر گلم :)
اسم نویز میاد اصن تیک عصبی میگیرم بخدا:-/

+من برمیگشتم به دوازده سالگیم...

:)))
ببخش دیگه اسمشو نمیارم :دی
روحشون شاد....
مادرا فرشته‌ن..


مخالفم با اینکه خنده ها و گریه ها سر وقت اتفاق میفتن...
ما تنها بعد از مدتهاا، با توجیه اتفاقات ب این نتیجه میرسیم ک همه چی سر وقت بوده و احتمالا از سر مصلحت.. اونم برای آروم کردن خودمون...
هر چند قبول دارم خود آدما هم تاثیر دارن توی اتفاقاتی که می‌افته اما، حکمت و سرنوشت رو خدا تعیین می‌کنه...
من هیچ وقت در مورد این سوال جواب درستی ندارم! به چه زمانی برگردم خوبه؟! همه این اتفاق ها انگار باید میفتاد و حالت دیگه ای ندارن!!
دقیقا، باید بپذیریم هر چیزی قابل برگشت نیست.
کاملا موافقم اتفاقات همیشه در زمان مناسب رخ میدن, فقط باید صبور باشیم که البته سخته.
خدا رحمت کنه مادر نازنینتون رو, شب جمعه هم هست, حتما براشون فاتحه میخونم.
کاملا موافقم, اتفاقات تو زمان مناسب رخ میدن, فقط باید صبور باشیم که البته سخته.
خدا رحمت کنه مادر نازنینتون رو, شب جمعه هم هست, حتما براشون فاتحه ای میخونم.
ممنونم مهربان، خدا همه رفتگان رو بیامرزه.
سلام 
میلاد حضرت زینب (س) وروز پرستار مبارک باد .
سلام
متشکرم بر شما هم مبارک.
من هم حتما به 18 سالگیم بر می گشتم :)
حتما...
18 سالگی رو خیلیا انتخاب میکنن شاید چون سن رهایی از بچگی و شروع ِ جوانی و بزرگ شدنه...
ولی خب من انتخابم اینه که برنگردم عقب
۵،۶ سال بزرگتری ها ببین چطوری کلاس میذاره:)))
هر آدمی به نسبت سنش گذشته‌ای داره که دوست داره بخاطرش بره عقب یا جلو، نمیشه مال منو بزنید جلو مادربزرگ ؟:)) 
نه اینقدر برا جلو رفتن عجله نکن بچه جان :دی (وی تاکید فراوان داشت این نوگل نوشکفته را حرص بدهد)
بذار همه چی به وقتش رخ بده...
ولی جدی میگم فرشته جانکم عجله نکنی بهتره... اگه خوشی در لحظه رو یاد بگیری همیشه برنده ای...
:)))
فقط کنجکاوم بدونم اینده چی میشه وگرنه همینجوری هم داریم میریم دیگه، آهسته و پیوسته:))
بی‌بی به فضای وب نویسی بازگشتی؟:))
نه همچینم آهسته نیستا؟ چشم به هم بزنی شدی شصت ساله، نوه هات دورتو گرفتن میگن بیا سیب بخور تو هم میگی دندون ندارم ننه :دی

برگشتن رو که برگشتم، اتفاقا میخواستم بگم تا نوزدهم، بیستم این حدودا من هستم در بندر عزیزمون :دی کاری داشتی در خدمتیم :))

سلام ثریا خانوم :)
یه استادی داشتیم همش میگفت:

نگاه به گذشته از دریچه تقدیر
نگاه به آینده از دریچه تدبیر :)
سلام بر شما
زنده باشن استادتون
نویز؛ اسمی بود که ما روی یکی از بچه‌های کلاس (دانشگاه) گذاشته بودیم! :))
+ من واقعا برمی‌گردم 18 سالگی. خیلی باید توی خیلی چیزها احتیاط کنم توی سری جدید!
این نویز ِ فامیل ِ ما اَبَر نویز بود در واقع :دی
برمی گردم به بیست و پنج سالگیم و انتخاب دیگه ای می کردم. انتخابی که الان منو یه آدم دیگه کرده بود
امان از این انتخاب ها
 من دوست دارم برم آینده! :|||
ولی دلم برایِ گذشته هم تنگ میشه!
آینده به نظرم بهتره :)
خواستن یا نخواستن نسبی هست.
اگه بشه برگردیم و فقط برهه هایی از زمان را کات کنیم خوب میشه، والبته سر پیچ هایی  انتخاب ها را تغییر میدادیم ..
در کل  همین زمان الان خوبه و اون چیزی  خواهیم  بود که میخواهیم البته با تلاش ویاری خدا...
بله همین زمان رو پیش بریم بهتره
الان که این پستت رو میخونم با مادرم قهرم...چقدر شرمنده شدم...چقدر...

میگن خدا وقتی غمی رو به آدم میده،قدرت تحملش رو هم میده...نمیدونم حقیقت داره یا نه اما امیدوارم در مورد تو داشته باشه:*
چه خوب میشه که باهاش آشتی میکنی... نه؟
قدرت تحمل رو میده اما داغش فراموش نمیشه... :(
اینکه به عقب برگردیم یا نه، ربط به خشنودی یا ناخشنودی از تقدیرمون نداره. آدم بعضی وقتها اشتباهاتی میکنه که هزینه تجربه‌اش خیلی سنگینه. بعضی وقتا دوست داریم به عقب برگردیم که دیگه اون اشتباه رو نکنیم. اما مهمتر از اون اینه که از آینده استفاده درست بکنیم. چون به هر حال این دنیا خیال اندر خیاله و به زودی تموم میشه و اون عاقبت آدمهاست که مهمه نه شادی‌ها و غم‌ها و سختی‌ها و خوشی‌هایی که در طول زندگی تجربه کردند.

خب شاید یه اشتباه هزینه ی سنگینی داشته باشه
اما در عوض تجربه ای به ما میده که در جای خودش خیلی ارزشمنده
من هیچ وقت دوست نداشتم برگردم به عقب، به نظرم هر اتفاقی تو زندگی چه خوب و چه بد تکرارش جذابیتی نداره، ولی حال و آینده رو سخت میشه پیش بینی کرد جذابیت زندگی به همینه :) 
هرچیزی سر جای خودش... آره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">