عبرت نگرفتم سرم اومد :/
بسماللهالرحمنالرحیم...
1- بازم ده خط نوشتم پرید، ایندفه کمتر حرص خوردم چون اونهمه سری ِ قبل راهکار دادین ولی باز گوش نگرفتم و حقمه ولی چون حوصله ندارم اون پست رو تایپ کنم بیخیالش شدم :/
2- دوست ِ خواهرم آرایشگره، میگفت دو روز ِ پیش یه دختر ِ ده، دوازده ساله رفته دم ِ در ِ آرایشگاهش گفته شاگرد نمیخوای؟ دوست ِ خواهرم گفته نه، بعد گفته کسی رو نمیخوای بیاد کارای خونتو انجام بده؟ گفته نه، بعد گفته من یه پسری رو میخوام بخاطر اون از خونه فرار کردم، الان هیچ جایی ندارم حداقل پول ِ یه ساندویچ بهم بده! دوست ِ خواهرم هم کلی نصیحتش کرده که توی این سن وقت ِ عشق و عاشقی نیست و از بلاهایی که ممکنه سرش بیاد بهش گفته بود و راضیش کرده بود مثلا برگرده خونه، آخرشم دختره گفته بود پدر و مادرم طلاق گرفتن و با مادربزرگم زندگی میکنم! نمیدونم برگشته سر ِ خونه زندگیش یا نه، اما از وقتی اینو شنیدم خیلی وحشت کردم از جامعهای که داره رو به سیاهی ِ بیشتر میره...
3- میشه وبلاگای خوبی که میخونید رو معرفی کنید؟! از هر سرویسدهندهای باشه مهم نیست...
چی بگم :(