وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

وبلاگ نویسی یک خوشبختی ست :)

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۴۲ ب.ظ

حتی اگر حوصله ی خوندن متن رو ندارین... خط آخر رو بخونید لطفا :)


وقتی که پا... نه... وقتی که قلم در دنیای وبلاگ نویسی گذاشتم هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برایم تا به این حد مهم و دوست داشتنی شود، اوایل با پست های "سلام خوبم خوبید" و یا "امروز فلان جا رفتم و فلان کار را کردم" وبلاگم را بروز می کردم، قسمت پیوندهای وبلاگم پربار و کامنت های دریافتی ام هم غالباً سه رقمی بود، به حدی که حتما باید حداقل روزی سه دفه وبلاگم را چک می کردم و کامنت ها را جواب می دادم، ولی روزی که به تفریح و گردش سپری می شد و شب خسته به خانه برمیگشتم با انبوهی از کامنت هایی روبرو می شدم که جواب دادن بهشان خیلی وقت می گرفت، ولی آن روزها با عشق به تک تک کامنت ها جواب می دادم، حتما روزی یک پست را در وبلاگم منتشر میکردم و هر روز به وبلاگ ِ تمام ِ دوستانم هم سر می زدم... آن روزها، یک دانش آموز ِ درس خوان بودم، که هم به درس هایم می رسیدم، هم به شیطنت هایم و هم به وبلاگم، و حتی بعدترها که دانشجو شدم هم وبلاگ نویسی را کنار نگذاشتم، وقتی که برای دوره ی کارشناسی ام دو سال به مرکز استان می رفتم، با وجود اینکه آنجا سیستم و اینترنتی نبود تا شبانه پست هایم را منتشر کنم باز هم دست از وبلاگ نویسی برنداشتم و آخر هفته هایی که در خانه ی خودمان بودم حتما روزی چند ساعت را به وبلاگ نوشتن و وبلاگ خواندن اختصاص می دادم، وبلاگ نویسی به یکی از کارهای ترک نشدنی ِ زندگی ام تبدیل شد و دوست داشتم بیشتر وقتم را با آدم هایی که وبلاگ می نویسند سپری کنم، اینجا... یعنی فضای مجازی ِ وبلاگ نویسی در کنار ِ تمام ِ مزاحمت ها و تلخی هایی که داشت غالباً اتفاقات ِ شیرینی را هم برایم رقم زد، مثلا، پیدا کردن ِ دوستان ِ نابی که داشتنشان یکی از بهترین الطاف ِ خداست، دوستانی که اکثرشان را هیچ وقت ندیده ام و نقطه ی آغاز ِ آشنایی مان هم برمیگردد به همین پست های وبلاگی...

با وبلاگ نویسی حس های زیادی را تجربه کردم، نگرانی برای وبلاگ نویسی که سه روز است خبری از او نیست، دعا برای وبلاگ نویسی که بیمار است، خوشحالی برای وبلاگ نویسی که در زندگی اش اتفاقات ِ خوبی افتاده، گرفتن تولدهای کامنتی و حرف زدن های چند ساعته با وبلاگ نویسی که شاید هیچ وقت او را نبینی ولی ردپای قشنگی بر دلت حک میکند، با همین واژه ها و حرف ها...

محبت ِ دوستان ِ وبلاگ نویسم همیشه مرا شرمنده کرده، مثلا وقتی که مادرم مریض بود و دوستانی که با کامنت ها مدام حال او را می پرسیدند و برای سلامتی اش دعا میکردند، یا وقتی که مادرم فوت کرد و دوستانی که با کامنت تمام سعی خودشان را برای آرام کردن من به کار می بردند... و حالا که بحران ِ دیگری از زندگی ام را سپری میکنم باز هم همین دوستان مرا تنها نگذاشته اند و...

طبیعتاً در این چند سال دوستان ِ زیادی پیدا کرده ام و دوستان ِ زیادی را هم از دست داده ام... ولی فکر میکنم تجربه ای که از هر دوستی ِ تلخی به من اضافه شده است باعث شده که دوست ِ جدیدم فرهیخته تر و رفیق تر باشد...

برای رکود ِ وبلاگ نویسی و وضعیت ِ غمباری که دارد علاوه بر ظهور ِ شبکه های اجتماعی ِ پرطرفداری که اکثر ما از آن ها استفاده می کنیم، می توان به نزدیک تر شدن ِ رابطه ی وبلاگ نویس ها هم اشاره کرد...

از وقتی که شماره ی وبلاگ نویس های دوست داشتنی مان را گرفتیم و در همین شبکه ها با آن ها ارتباط برقرار کردیم، وقتی که حرف هایمان به مینی مال هایی تبدیل شد که در این شبکه ها به اشتراک گذاشتیم دیگر حوصله ی چک کردن وبلاگمان را از دست دادیم...

حالا وبلاگ نویس هایی هستند که حتی امکان دریافت کامنت را غیر فعال کرده اند، وبلاگ نویس هایی که از لینک کردن ِ دیگر وبلاگ ها خودداری می کنند، وبلاگ نویس هایی که یکهو بدون ِ هیچ توضیحی وبلاگشان را تعطیل می کنند...

بعد وبلاگ نویسی هم می شود یک جزیره ی فراموش شده ای که روز ب روز بیشتر ب زیر آب می رود...

ما ساکنان ِ باقی مانده ی این جزیره ی دوست داشتنی... هنوز هم به نجات ِ آن امیدواریم... فقط کافیست همت کنیم!


+ بنظر شما چه راهی برای بهبود ِ وضعیت ِ وبلاگ نویسی از دست ِ وبلاگ نویس ها برمیاد؟!

, در کنار ِ تمام ِ مزاحمت ها و تلخی هایی که داشت غالباً اتفاقات ِ شیرینی را هم برایم رقم زد...
:)
ناراحت شدم وقتی خوندم مادرتون فوت کرده،خدا رحمتشون کنه:(
+تو نوشتن کسی رو نکوبیم،قومیتی رو به مسخره نگیریم و تو نوشته ها توهین نکنیم...
مرسی ریحان جان، خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه.

+ :)
کلا وبلاگ نویسی از خیلی از مشکلات شبکه های مجازی به دور و درعین حال مشکلات خاص خودشون رو دارن...
ولی قدیمی تر ها یه دلبستگی خاصی به نوشتن توی وبلاگ دارن که با وجود همه ی تکنولوژی ها و شبکه های اجتماعی همچنان وفاداریشون رو به وبلاگ نویسی پا برجاست
آره... تعصب و وابستگی ِ خاصی داریم.
وبلاگ نویسی همانند موسیقی، رنگ و مزه زندگی من شده است، مزه اش گاه تلخ است و بی داد می کند اما شیرینی داستان هایش برایم فراموش نشدنی ست، چند ماه و چند روز قبلتر وبلاگ گروهی پاراگراف آبی بسته شد ، درش را گل گرفتند و حتی آدرسش را نیز واگذار کردند، من وقتی متوجه شدم نگاهی به داستان هایی انداختم که قرار بود آنجا منتشر کنم ، اما دیگر دیر بود و داستان ها هم منقضی بودند، چند ماه دستم به نوشتن دوباره داستان هایی با طعم پاراگراف آبی نمی آمد و دیگر فراموش کرده 
بودم اما نوشتن بعد از این تلاطم دوباره به زندگی من برگشته است و من او را دوست دارم، نوشتن را دوست دارم.


رفتن ها و تعطیل شدن های بی انصاف...
خوشحالم می نویسید...
وبلاگ داشتن ، دوستای مجازی داشتن ، نوشتن ، تایپ کردن ، شمارشگر کامنت ها ، جواب دادن به کامنت ها ، موزیک هایی که پلی میشه ، عکسهایی که با ذوق انتخاب میشه حس نابیه ! خیلی ناب ^_^

+ خودمون باید خودمونو نجات بدیم !
کاش بتونیم خودمونو نجات بدیم... 
عزیزم نمیدونستم مادر فوت شده.خدا رحمتشون کنه.
من با این وبلاگ نویسی دوستان رو پیداکردم که از هر دوست حقیقی(از لحاظ فیزیکی)بهم نزدیک تر بودن و دوست داشتنی تر...
دوستانی که حتی بعضی هاشون رو از خودم هم بیشتر دوست دارم
همین که خودمون باشیم و خودواقعیمون رو بنویسم فکر میکنم بهترین کار هست:)))
+منم اومدم  بیان:))))
خدا همه ی رفتگان رو رحمت کنه یلدا جان.
همین که من ِ وبلاگ نویس با من ِ واقعیم تفاوتی نداشته بنظرم خیلی خوبه :)
خوش اومدی.
خداوند مادر عزیزتون رو رمت کنه ثریا جان.

من هم به رونق وبلاگ نویسی فکر کرده م.. یک بحث فضاست.. شاید اگر فضا تازه با قابلیت های جدید بشه توانایی رقابت با شبکه های اجتماعی رو داشته باشه.
البته فقط یک ایده ی خاموش میتونه باشه! :دی

ایده ی خاموش ِ خوبی بود :دی
خدا همه ی رفتگان رو رحمت کنه :)
بذاریم بلاگر های دوست داشتنیمون همون بلاگرای دوست داشتنی بمونن .
بذاریم مجازیا مجازی بمونن
ب نظرم این همون چیزیه ک اصلا رعایتش نکردیم
و همه چی قاطی شد

قاطی شدنش به کنار، بنظرم "بد" قاطی شد... 
همین مدام نوشتن لطف بزرگیه که در حق خودمون میتونیم بکنیم
مدام و مفید بنویسیم 
ثریا ! جانم :)
نگین َم :)
سلام بر ثریا عزیز:)
ببخشید که نگفتم بانوچه چون هیچ وقت نتونستم باهاش کنار بیام!
حال و احوالت چطوره رفیق قدیمی؟
اون آدرسی که تو وب قدیمیت از وب جدیدت گزاشتی کار نمیکنها! :)
دلم برای قلمت تنگ شده بود...
راستش منم از فضای ساکت وبلاگ ناراحتم ولی خوشحالم از اینکه دیگه هرکسی پاشو نمیزاره اینجو :)
سلام سحر جان... نمیدونم چرا نتونستی با بانوچه کنار بیای ولی خب نظرت محترمه
شُکر ِ خدا خوبیم شما خوبی سحر جان؟ :)
آره وقت نشد برم درستش کنم.
بیشتر بنویس همشهری :)
منم نمیدونم.دیدی که خواستم وبلاگمو تعطیل کنم اما پشیمون شدم.من هیچوقت مثل تو تعداد کامنت هام بالا نبود.حالا هم که کمتر...
اما یه چیزی رو میدونم که هیچ چیزی مثل وبلاگ بهم آرامش نمیده.
مردم دنبال یه سری موج ها میرن.یه زمان فیسبوک بود.بعد وایبر،واتس آپ، تلگرام و البته چیزی که بیشتر جای فیسبوک و وبلاگ رو گرفته اینستاگرام.
راحتی کار با اونا و اینکه نوشتن با گوشی راحت تر از روشن کردن کامپیوتر و باز کردن صفحه وبلاگ هست میتونه دلیل این اتفاقات باشه.
اما هنوزم راهکاری ندارم برای برگشتن به روزهای قبل.

من هر دری از وبلاگ نویسی که به روم بسته بشه یه در دیگه وا میکنم... حتی اگه لازم باشه باز آدرس عوض کنم و جور دیگه و با اسم دیگه بنویسم... وبلاگ نویسی خیلی آرامش بخشه.
سلام و عرض ادب،
برای منم فضای وبلاگ قبلا خیلی رویایی و عالی بود. کلی لینک داشتم و کلی دوستهای ناشناخته و...
امروز وبلاگم رو دارم اما اون حس قشنگ سالهای پیش رو ندارم.
امیدوارم این فضای پاک تر ( نسبت به فضای تلگرام و فیس بوک و...) همچنان زنده و پویا بمونه.
و باز یادی از مادر بزرگوار کردین، روحشون شاد.
سلام جناب ِ راد...
امیدوارم شما هم باز به وبلاگ نویسی ادامه بدین.
شبکه های اجتماعی، به نظرم خودش یه عامل اصلی کمرنگ شدن وبلاگ نویسیه، به قول بچه های بلاگر، شبکه های اشتباهی!
+ برای پر بار تر کردنش هم بهتره، ما هر چیزی نخونیم و هر چیزی ننویسیم!
همون مثل کم گوی و گزیده گوی ....
موافق هستم... ولی وقتی شبکه های اشتباهی هم تاثیر داشتن پس بهتره راهی هم براش پیدا کنیم.
برام جالبه حتی ، fb هم نتونست منو جدا کنه از وب نویسی :)))
آفرین وفادار :))
حضور مسمتر و فعال، لزوم اراده و پشتکار، عدم توجه به تحریم ها و غنیمت شمردن کاستی ها بعنوان یک فرصت از راه هایی است برای بهبود وضعیت وبلاگ نویسی بدست وبلاگ نویس ها :دی
:|
به نظر من وبلاگ نویسی مثل یه جور استعداده
بعضیا دارن و بعضیا هم ندارنش . نمیشه برای بهبودش کاری کرد . اونایی که استعداد و علاقه شو دارن که خب مینویسن ، اونایی هم که ندارن نمینویسن .
ولی این که یه هو یه جوی راه افتاد و همه وبلاگاشونو بستن و رفتن سمت کپشن زدن تو اینستا ، این به نظرم یه مقدار فرهنگ میخواد . منظورم اینه که هنوز جا نیفتاده که قسمت کپشن اینستاگرام صرفا جهت توضیحات دو-سه خطی هست نه قصه های چند صفحه ای و برای نشر مطالب طولانی باید از یه شبکه ی اجتماعی و سایت دیگه استفاده کرد !

+ ببخشیدا .. اصلا نمیدونم ربطی داره یا نه ولی کلا دلم میخواست اینو یه جایی بگم :))
یکی رو دیدم تو اینستا به صورت قسمت به قسمت داستان میذاشت :|
وبلاگ و تلگرام و اینها همه ابزار هستند. بسته به اینکه شما هدفت چی باشه ابزارت رو انتخاب می کنی.

خود من، با توجه به هدفی که داشتم، قالب شبکه های اجتماعی را مناسب نمی بینم. اما برای بعضی ها آن شبکه ها مناسب است.

یک عده هم که سیاهی لشکر وار رفتار می کنند یعنی هر کجا باد مد آنها را ببرد خواهند رفت! =)
دقیقا... اون سیاه لشکرها تعدادشونم خیلیه!
اگر وبلاگنویسی نمی کردم الان اینی نبودم که هستم...
وبلاگ نویسی خیلیییییی خوبه.
یه بازی وبلاگی بود نزدیک به دو سال پیش که تاریخچه وبلاگ نویسی خودشو هر بلاگر می‌نوشت. از اون زمان گذشته مدتی اما شما رو دعوت میکنم به این بازی. این هم پست وبلاگ من در این رابطه
http://safaeinejad.ir/1394/01/05

چه جالب...
چشم حتما سر فرصت انجام میدم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">