در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد*
دومین بار توی صدا و سیما بودم، آقای ب آن بالا ایستاده بود و صحبت میکرد، آقای جیم کنارم نشسته بود و متن اجرایش را به من نشان میداد و میپرسید: "جای این کلمه اینجا خوبه؟ بلند و کشدار بگم اینجا رو؟ یا مکث کنم؟" خانمی که بغلدستم نشسته بود و چند دقیقهای میشد که حواسش به صحبت من و آقای جیم در مورد متن اجرا بود، بالاخره سر صحبت را باز کرد و بعد از اینکه اسم و فامیل و سن و سالم را پرسید گفت: "ابروهاتون منو یاد یکی انداخت که خیلی سالها قبل گمش کردم" سکوت من باعث شد حرفش را ادامه بدهد: "اونم دقیقا همین شکلی بود، یکی از ابروهاش بالاتر از اون یکی بود... حیف، کاش میشد دوباره ببینمش"
و سومین بار همین چند روز
پیش، یکی از بچههای رادیو ازم پرسید: "ابروی سمت راست تو کمی متمایل به
بالاست یا خودت تو عکسا میدی بالا؟... آخه یکی بود اینطوری بود... نمیدونی
چقدر خوشگل و دوست داشتنی بود... تو یکی از نشونههای خوشگلترین دختر دنیا
رو داری"
داشتم فکر میکردم که چقدر به بعضی چیزها سطحی نگاه میکنیم و چقدر بعضی چیزها اصلا به چشم نمیآیند، بهشان توجهی نداریم، مثل همین ابروی بالا رفتهی من که به یک نفر دلتنگی داد، به یک نفر حسرت و نفر سوم را...
* حافظ