آب چکان دلتان خالی باد...
آبچکان ِ خانه ی ما، مصداق ِ بارز ِ حال ِ تمام ِ آدمهای روی زمین است. ظرفهایی که رویش تلنبار میشوند باید قبل از سنگین شدن تخلیه شوند. هرچه سنگینتر شود، از وسط هی گود میشود، هی تلنبار میشوند روی هم و هی وسط گود میشود، عمیق میشود تا جایی که همان ظرفهای تلنبار شدهی میانی ِ آبچکان، باعث ِ واژگونیاش میشوند، وقتی آبچکان از سنگینی ِ بیش از حد ِ ظرفهای تلنبار شده واژگون میشود تمام ِ ظرفها هم واژگون میشوند و ممکن است تعداد ِ زیادی از آنها بشکنند و نابود شوند.
اینکه از بین ِ این ظرفهای نابود شده کدامشان مهمتر بودهاند یا شما بیشتر دوستشان داشته باشید، قسمت مهم ِ ماجراست...
آبچکان ِ خانهی ما، به خاطر ِ تنبلی ِ من و موکول کردن کار ِ امروز به فردا، هر چند وقت یکبار، به خاطر ِ تلنبار شدن ِ حجم ِ زیادی از ظرفها، واژگون میشود و در هر بار واژگونی تعداد ِ زیادی از ظرفهای دوستداشتنی نیز نابود میشوند. مثل ِ لیوان ِ محبوب ِ خواهرم، بشقاب ِ محبوب ِ من و...
فکر میکنم که این ماجرای تلنبار شدن و گود شدن و واژگونی و شکستن، شباهت ِ زیادی به حال ِ ما آدمها دارد، وقتی که غمها و حسرتها و ناراحتیها را هی میریزیم توی دلمان و عین خیالمان نیست که هرچیزی ظرفیتی دارد و بالاخره آنقدر تلنبار میشوند که یکروز همه چیز را بالا میآوریم و خیلی چیزها را از دست میدهیم، خیلی چیزهایی که شاید ارزش ِ بالایی داشتهاند و خیلی مهم بودهاند.
مثلا غمهایت را به جای اینکه بروز بدهی و دست به سرشان کنی هی بفرستی یک جایی کنج ِ دلت، هی غم روی غم تلنبار کنی و به روی خودت نیاوری که این دل هم ظرفیتی دارد و بالاخره یک روز سرریز میشود، بعد یک روزی، یک جایی، همین دل گود میشود، سرریز میشود... همه چیز بیرون میریزد... حتی غمهایی که قدیمیترند... شاید حرمتها از بین بروند، دلها شکسته شوند یا حتی یک بلایی سر خودمان بیاید و خیلی دیر شده باشد...
این حال ِ واژگونی و شکستن را ما بارها تجربه میکنیم...
خوشا به حال ِ آنان که آبچکانشان را هر روز، خالی از غم میکنند و با دلی سبک لحظههای جدید را رقم میزنند.